محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده‌های رملی" روایت می‌کند: نزدیک تحویل سال بود، داشتم فکر می‌کردم به جز سیم چین و سیم خاردار، چه چیزهایی تو سفره ی هفت سین بذاریم؟

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جاده‌های رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.

 

چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار می‌شود.

 

در برش 36 کتاب "روی جاده های رملی" می خوانیم؛

 

روزها و شبها را در منطقه ی الله اکبر سپری میکردیم. چند ساعت تا عید سال 1360 باقی مانده بود. ناصر خیابانی گلوله های خمپاره ی عمل نکرده ی عراقی ها را در گوشه‌ای، کنار خاکریز جمع می‌کرد. کنارش ایستادم.

- چه کار می‌کنی پهلوان؟

سرش را تکان داد و گفت: نگاه کن، ببین چه قدر قشنگ میشه!

 بیست متر عقب رفت و با تفنگ کلاش غنیمتی ماسوره ی خمپاره را هدف گرفت. گلوله به فنر ماسوره خورد و ماسوره پرید. کبریت را روشن کرد و داخلش انداخت. خودم را عقب کشیدم. تی ان تی داخل گلوله سوخت. حسین خمپاره را برداشت و به سمتم گرفت.

- بفرمایید این هم گلدان سفره ی هفت سین.

گلدان را از دستش گرفتم و گفتم: به فکر بقیّه ی سین ها باش.

پاهایش را روی زمین کشید. گرد و خاک بلند شد. دستش را کشیدم.

- گرد و خاکیمون نکن دیگه.

- داشتم فکر میکردم.

دوباره پایش را روی زمین کشید و گرد و خاک بلند شد. نگاهم را ازش گرفتم. دستم را کشید و گفت: خیلی خب، نمی‌کشم. داشتم فکر میکردم به جز سیم چین و سیم خاردار، چه چیزهایی تو سفره‌ی هفت سین بذاریم؟

قرآن کوچک را از جیبم درآوردم و بوسیدم.

- قرآن منم بذار سر سفره.

ناصر قرآن را از دستم گرفت و گفت: عیدی ها رو میذارم لای قرآن.

زمان تحویل سال نزدیک بود. سیم چین را کنار آینه، توی سفره ی هفت سین گذاشتم. ناصر خیابانی قرآنم را از جیبش درآورد و وسط سفره گذاشت. به آینه زل زدم. خودم را درون آینه دیدم و بغض گلویم را گرفت. حسین طایفه دستش را روی شانه ام گذاشت.

- به چی فکر میکنی مرد؟

لبخند زدم و گفتم: توی خیال می دیدم امید سر سفره ی هفت سین دعا می کنه تا باباش زود بیاد.

ناصر خیابانی بشقاب بیسکویت را طرفم گرفت.

- اصلاً یادش نیس باباش کجاست. بیا دهنت رو شیرین کن.

پیچ رادیو را چرخاندم. گوينده آغاز سال نو 1360 را اعلام کرد. گوشه ای از بیسکویت را کندم و دهانم گذاشتم. چشم هایم را بستم. به امید فکر کردم که برای مادرش شیرین زبانی میکرد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده