سردار شهید «قامت بیات» در خاطرات خود از روزهای جبهه می گوید: همه فکر می کردند که محاصره شده اند . در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم. حدود نیم ساعت گذشت و تیراندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است. ادامه این روایت را در متن خبر مطالعه کنید.

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، سردار شهید قامت بیات سال ١٣۴٠ ‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش یحیی و مادرش مهپاره نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱، در رقابیه بر اثر انفجارمین به شهادت رسید. پیکرش در مزار پایین زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش رحیم نیزبه شهادت رسیده است.

 

سردار شهید قامت بیات از روزهای دفاع مقدس چنین روایت می کند:

 

 چیزی که برایم شگفت آور بود این است که اولین روزی که ما را به خمپاره بستند همه مثل بید در سنگرها می لرزیدند و خیلی وحشت داشتند ولی بعد از چند روز دیگر عادی شده بود فقط گوش می دادیم به صدای گلوله و فوری سنگر می گرفتیم و وحشتناک نبود.

 

 صبح که از خواب بیدار شدیم پس از اقامه نماز قرار شد که روزی ۵ نفر برای استحمام به شهر بروند امروز نوبت من بود سوار ماشین شدیم و به طرف دارخوئین حرکت کردیم  بعد از یک ربع به دارخوئین رسیدیم بعد از نیم ساعت توقف از آنجا به طرف اهواز که حدود یک ساعت راه بود و تمام جاده هاهم توسط سپاه در حال کنترل بود و نمی گذاشتند یک نفر هم شخصی  به جبهه بیاید حرکت کردیم. نزدیکی های اهواز فردی که در کنار جاده ایستاده بود سوار کردیم و به شهر رساندیم.

در شهر اهواز که اکثر مغازه ها و دکان ها بسته بود و مثل اینکه عده ای هم شهر را تخلیه کرده و به شهرهای دیگر رفته بودند . بر روی دیوارها  و یا در چهار راه ها روی تابلوهای بزرگ نوشته بودند خون شهدا به گردن کسانی است که شهرها را تخلیه می کنند.

حدود 11:30 بود که صدای توپخانه دشمن به صدا در آمد بعد از شلیک های گلوله های رسام که به صورت رسام بود فضای تاریک را روشن کرد انسان را به یاد جشن های شاهنشاهی که اتشبازی می کردند می انداخت. بلافاصله رفتیم برادران را بیدار کردیم و گفتیم همه به سنگرها بروند همه با تجهیزات کامل در سنگرهای خودشان قرار گرفتند. در همین اثنا در ۵۰یا ۶۰ متری آتش رگبار کلاشینکف ها شنیده شد بچه های ما نیز شروع به تیر اندازی کردند بلاخره من تیر بار به یکی از برادران تحویل داده و با دشواری یکی از برادران ابهری را برداشتم و پشت خمپاره قرار گرفتم تخمین  مسافت و سمت زدم بعد با گرداندن طبلک های خمپاره یک گلوله شلیک کردم بعد از انفجار اولین تیر خمپاره ان را تصحیح کردم حدودا ۷ یا ۸ خمپاره به طرف دشمن تیر اندازی کردم. تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان دیدم دشمن از طرف شرق کارون سلمانیه را با سلاح های سبک و توپخانه مورد حمله قرار داده و مدام به طرف پل تیر اندازی می کند . همه دیگر فکر می کردند که محاصره شده اند  در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم حدود نیم ساعت گذشت و تیر اندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است.

وقتی به آنجا رسیدیم دو نفر از برادران رزمنده گفتند که فشنگ تیر بار رو به اتمام است و همچنین نارنجک تفنگی هم خیلی کم است  با یکی از برادران ابهری به سلمانیه رفته و مقداری مهمات و چند قبضه اسلحه و تیر بار تهیه کردیم  و به زیر پل برگشتیم همه نیروها در آنجا سنگر گرفته بودند الا یک نفر پرسیدم فلانی کجاست گفتند رفته به سنگر جلویی سر بزند بلافاصله من هم از نهری که از کنار سنگری که می گذشت پنهانی به طرف جلو حرکت کردیم تا اینکه او را در جلو پیدا کردم ناگهان که به زیر پایم نگاه کردم یک جسد افتاده بود.

هوا خیلی تاریک بود آهسته خم شدم دستم را به بدنش زدم دیدم که مرده و خودش هم از نیروهای عراقی است دیگر به جلو نرفتیم و از همانجا برگشتیم در اینجا بود که واقعا به معجزه الهی که همانا امداد غیبی ایست پی بردم و به قدرت لایتناهی خداوند متعال شکر گذار شدم.

عراقی ها گاهی می رفتند و اطراف منطقه را دور می زدند و می امدند و در پشت ما قرار می گرفتند و تیر اندازی می کردند اما به علت اینکه خودشان کافر بودند می ترسیدند و به جلو نمی آمدند و بعد از کمی درگیری پا به فرار می گذاشتند .

در همین روز که اولاً نماز جماعت ظهر در زیر پل اجرا شد از نگاه های برادران معلوم بود که خیلی به همدیگر احساس برادری دارند.

 قلب ها پر از مهر بود انگار که تازه به دنیا آمده بودند من و یکی از برادران قمی رفتیم جلو تا جسد عراقی را بیاوریم که دیدیم یک  کلاشینکف و مقداری فشنگ در کنارش افتاده برداشتیم و آن را اوردیم  بعد باز با یکی از برادران جلو رفتیم، ناگهان او گفت نگاه کن ،دیدیم در پشت تپه ای جنازه یکی  از عراقی ها افتاده. رفتیم در کنارش یک آرپی جی ۷ بود آن را برداشتیم باز از نهر به جلو می رفتیم دیدیم یک آرپی جی دیگری با مقداری مهمات و یک دستگاه بیسیم که هنوز کانال هایش روشن بود به عربی صحبت می کرد.

بعد مقداری مهمات کلاشینکف و سه تا سرنیزه کلاشینکف افتاده بود چنان که از ردشان معلوم بود از رگباری که زده بودیم اینها غافلگیر شده و فرار کرده بودند از خون هایی که در زمین ریخته بود معلوم بود که زخمی هم شده اند.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده