برادر شهید «عباسعلی اشرف» نقل می‌کند: « عباسعلی به من گفت: وظیفه‌مونه به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین جواب بدیم، چه جوری؟ اگه پشت امام باشیم، مثل اینه که اون موقع با امام حسین بودیم.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، در چهار بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

اگر الان پشت امامت باشی مثل اینه که در کربلا با امام حسین (ع) بودی

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید عباسعلی اشرف یازدهم اردیبهشت ۱۳۳۹ در شهرستان سرخه چشم به جهان گشود. پدرش حسن و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

 

می‌خواستم پشت سر امام باشم

انگار خیال برگشتن نداشت. حرف هم نمی‌زد تا بفهمم ماجرا از چه قرار است. غروب آمد خانه. سر و وضعش خاکی بود. گفتم: «چند سال رفتی تهران، دانشکده افسری درس خوندی! حالا اومدی سرخه که بری کارگری؟»

به جای آنکه جواب من را بدهد، پرسید: «کار کردن که عیب نیست. یعنی شما می‌گی بیکار باشم؟»

پاپیچ شدم، ولی فایده‌ای نداشت. از او نمی‌شد حرف شنید. بعدها بهم گفت: «می‌خواستم پشت سر امام باشم، نه میان سربازهای رژیم شاه.»

(به نقل از مادر شهید)

اگر الان پشت امامت باشی مثل اینه که در کربلا با امام حسین (ع) بودی

او قرآن می‌خواند و من جمله‌ها را توی مغزم جلو و عقب می‌کردم. با بستن قرآن، صلوات فرستاد. گفتم: «قبول باشه اخوی!»

تبسم کرد. بدون مقدمه چینی گفت: «ان‌شاءالله! راستش جبهه رفتنم فقط به خاطر خداست. دعا کن خدا قبول کنه تا شهادت نصیبم بشه.»

هنوز توی فکر جبهه بود. ازش دلگیر شدم. چند ماهی زن و بچه‌اش را تنها گذاشته بود. هر وقت پیدایش نمی‌کردیم، خبرش را از جبهه می‌گرفتیم. از همه اینها برایش حرف زدم، گفت: «وظیفه‌مونه به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین جواب بدیم، چه جوری؟ اگه پشت امام باشیم، مثل اینه که اون موقع با امام حسین بودیم.»

همه‌مان این چیزها را قبول داشتیم، ولی نمی‌توانستیم سختی خانواده‌اش را ببینیم. قرآن را گذاشت روی طاقچه. دوباره اعتراض کردم، ولی او جلوی در اتاق گفت: «به قول شهید بهشتی جبهه جای خون دادن است و پشت جبهه جای خون دل خوردن.»

(به نقل از برادر شهید)

در کارهای آخرتت طوری باش که انگار دیگه فرصت نداری و باید بری

هرچه زور داشت جمع کرد توی دست‌هایش. آخرین قطره‌های آب از پیراهن چکید بیرون. بچه را بغل کردم و توی ایوان نشستم. گفتم: «یک لباس دیگه بخر تا مجبور نباشی چند بار تکان بدی و خسته بشی. اهل اتو کردن هم نیستی. نکنه مثل بعضی‌ها با کتری آب جوش چروک لباس‌ها رو می گیری؟»

خندید و گفت: «به قول یکی از ائمه معصوم (ع)، توی امور مادی طوری زندگی کن که انگار سال‌ها در دنیا هستی و در کارهای آخرتت طوری باش که انگار دیگه فرصت نداری و باید بری.»

دستهایش را شست و قرآن را از کنار پنجره برداشت.

(به نقل از همسر شهید)

 

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده