این آخرین بار است
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید حسین باقری دوازدهم بهمن ١٣۴٣ ، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش عالیه نام داشت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم اسفند ۱۳۶۵، با سمت نیروی واحد اطلاعات – عملیات در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. مدفن او در مزار پایین زادگاهش واقع است.
علی چام همرزم شهید حسین باقری در خاطرات خود می روایت می کند؛
حسین آقا همیشه خندان و بسیار شوخ طبع و معتقد به نظام و انقلاب بود
خانواده شهید باقری همیشه قدر مستضعفین را می دانست و به قول امام (ره) سربازان بسیجی کوخ نشینان هستند و حسین نیز از جمله آنان بود.
در عملیاتی که انجام می شد و اگر حسین از آن بی خبر می ماند بسیار ناراحت می شد از دوستانی که به عملیات رفته و او را خبر نکرده بودند مدتی قهر می کرد تا اینکه یک عملیات دیگر شروع می شد و او با آنان آشتی می کرد.
خاطره ای که از ایشان دارم در عملیات تکمیلی کربلای ۵ بوده با هم آمدیم تا برادری که مهمان ما بود راهی کنیم . این برادر وقتی که از ماشین پیاده شد و خواست برود با حسین دیده بوسی کردند . ولی من این کار را نکردم و با او خداحافظی مختصری کردم در راه که از بدرقه آن برادر بر می گشتم گفتم : حسین خیلی با ایشان صمیمی بر خورد کردی ؟! حسین در جواب گفت : این آخرین بار است که او را می بینم و فکر نمی کنم که او را برای بار دیگر ببینم .
من گفتم تو از کجا می دانی ؟ گفت خودت هم خواهی دید . نمی دانم به ذهن و قلب حسین چه چیز خطور کرده بود که یقین داشت او شهید خواهد شد .
بعد آمدیم و یک شب ماندیم صبح همان روز که بیدار شدیم گفت من خواب دیدم یکی از شهدا آمد و از دم خانه مرا به مسجد دعوت کرد و بعد من به مسجد رفتم . آن برادر شهید در مسجد را زد ولی کسی در را باز نمی کرد تا اینکه باز شد کسی که در را باز کرد آن برادر شهید را می شناخت ولی مرا نمی شناخت وارد که شدیم در داخل مسجد با طبیعت بی نظیر و بی همتائی که سبز و خرم بود و آب از جویبارها می آمد روبرو شدم در میان درختان درخت خرما هم زیاد بود من گفتم من اینجا را دیده ام ما می خواستیم به اینجا حمله کنیم و یکی از مناطق جنگی است گفت نه اینجا منطقه ای که شما می گوئید نیست اینجا منطقه ای است که به آن جنت می گویند و تو الان در باغ جنت هستی و این نخلها بهشتی هستند.
شب بعد که عملیات شروع شد می خواستیم به عملیات برویم حسین مرا به گوشه ای برد گفت مبادا خوابی که من دیده ام به کسی بگوئی و به حاج منصور هم نگو من گفتم که به شما قول می دهم که به هیچ کس نگویم.