دشمن در عملیات "بیت المقدس" به شدت غافلگیر شد
به گزارش نوید شاهد زنجان، همه چیز از خدمت سربازی شروع میشود اما با آن تمام نمیشود جانباز 40 درصد محسن مهدوی نژاد لحظات خاص و نابی را در کنار همرزمان خود و فرماندهانش در جنگ به خصوص عملیات بیت المقدس گذرانده است. او که این عملیات را بعد از عملیات فتح المبین بزرگترین عملیات جنگ میداند معتقد است در جبهه واقعا فرصت نفس کشیدن با دوستان خدا فراهم شد و آنچنان اخلاص و یکتاپرستی در بین رزمندگان موج میزد که هنوز هم وقتی به آن روزها فکر میکنم اثرش را حس میکنم. من روزهایی که به آزادی خرمشهر منتهی شد را خوب به خاطر دارم از ابتدا تا انتهایش را آنجا بودم آن روزها نزدیک به 22 سال سن داشتم.
در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد با محسن مهدوی نژاد جانباز و آزاده هشت سال دفاع مقدس را همراه باشید.
جانباز زنجانی با بیان اینکه سال 1359 که زمزمه های جنگ به گوش می رسید خدمت سربازی من نیز آغاز شد، تعریف میکند: آن روزها به سپاه رفته و 20 روز آموزش دیدم. نزدیک به 3 سال در جبهه بودم که اسفند ماه سال 1362 اسیر شده و 7 سال دور از وطن روزگار گذراندم.
محسن مهدوی نژاد بیان میکند: با اینکه دوران خدمت سربازیام مدتها بود که به اتمام رسیده بود و من میتوانستم زودتر به خانه برگردم اما من پاگیر جبهه شده بودم . آن زمان همه امام را دوست داشتند و ایشان گفته بودند که فعلا اولویت اصلی ما جنگ است. خاطرم هست قرار بود معلم شوم و حتی دورههای آن را نیز گذرانده بودم اما امام و دستورات ایشان از همه چیز برایمان مهمتر بود.
عملیات بیت المقدس
وی اضافه میکند: عملیات فتحالمبین از عملیاتهای نظامی نیروهای مسلح ایران، علیه نیروهای ارتش عراق، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در فروردین ۱۳۶۱ با تلفات بالای انسانی پس از ۷ روز نبرد سنگین و با پیروزی قاطع نیروهای ایرانی و عقبنشینی ارتش عراق از سرزمینهای اشغالشده، به پایان رسید. این عملیات یکی از بزرگترین عملیات هایی بود که کمر دشمن را شکست. حدود یک ماه بعد از این عملیات بیت المقدس آغاز شد.
وی اضافه میکند: هر چند عملیاتهای بسیاری قبل از آن انجام شده بود که در نوع خود مهم بودند اما این عملیات در نوع خود بی نظیر بود. دشمن در عملیات بیت المقدس چنان غافلگیر شده بود که به هیچ عنوان احتمال چنین رخدادی را نمی داد. در واقع از نظر آنها اجرای چنین عملیاتی بعد از عملیات فتح المبین غیرممکن بود و آنها فکر نمیکردند رزمندگان ایرانی تا این اندازه آمادگی و توان لازم برای پیشروی را داشته باشند.
مهدوی نژاد از عملیات بیت المقدس چنین روایت میکند: زنجان در آن ایام لشکر مجزا نداشت و عمدتا نیروهای زنجانی در دیگر لشگرها پخش می شدند. من نیز آن موقع در تیپ 8 نجف به فرماندهی حاج احمد کاظمی حضور داشتم. درست دوم خرداد ماه که خرمشهر توسط نیروهای خود به محاصره کامل درآمده بود حدود 10 هزار عراقی از هر نظر با تجهیزات کامل آماده در محاصره بودند. راه فرار آنها تنها اروند رود بود که تقریبا نجات از آن غیر ممکن بود. در این میان اگر استقامت به خرج میدادند شاید یک ماه کارمان با آنها طول میکشید. به همین دلیل جمعی از فرماندهان گرد آمدند تا درباره چگونگی ادامه این روند تصمیم بگیرند. در آن میان حاج احمد کاظمی که روحیه خاصی داشت به تنهایی حدود 100 نفر که از لشگرهای مختلف بودند گرد هم آورد و سوار بر نفر بر و تانک در روز روشن حوالی ساعت 9 صبح از جاده آسفالت وارد شهری شدیم که عراقی ها با آن جمعیت بالا در آن محاصره بودند. جسارت و شجاعت این فرمانده دلیر ما را با صحنه عجیبی روبهرو کرد ناگهان با لشکر عراقیهایی که خود را تسلیم کرده بودند و درست مثل افراد حاضر در تظاهرات به سمت ما می آمدند مواجه شدیم. نیروی کافی برای تخلیه آنها نداشتیم بلکه فقط آنها را هدایت می کردم تا از مسیر درستی عبور کنند. اغلب آنها لباس هایشان را در آورده و با در دست داشتن تصاویری از امام مایوسانه تسلیم شده بودند.
وی ادامه می دهد: خاطرم هست که حوالی ساعت 14 بود که خرمشهر به طور کامل آزاد شد و حرکت های شجاعانه فرماندهانی چون حاج احمد کاظمی یک ماه درگیری ما با عراقی ها را در چند ساعت به اتمام رساند. شجاعت رزمندگان ایرانی، عراقیهای خارج از خرمشهر را نیز تا مسیرهای بسیار دوری فراری داده بود.
پیروز میدان
آزاده زنجانی ادامه میدهد: من بارها در روزهای نخست جنگ میدیدم که چگونه نیروها با گریه و التماس برای حضور در جبهه و خط مقدم تلاش میکردند. حس و حال شهادت طلبی آن زمان در اوج بود. به قدری رزمندگان و فرماندهان با دلاوری در جبهه جانفشانی میکردند که غیر قابل چشم پوشی بود. با توجه به جاسوسانی که بعدها از وجودشان مطلع شدیم بسیاری از عملیاتهای ما قبل از شروع لو رفته بود اما باز ما پیروز میدان بودیم و این موضوع به نگاه ویژه خداوند و روحیه شهادت طلبی رزمندگان مربوط بود.
عشق واقعی
این جانباز درباره جبهه میگوید: ما عشق را واقعا در جبهه پیدا کرده بودیم و این بود که به نوعی به آن وابسته بودیم. زمانی که به مرخصی میآمدیم آنقدر برایمان دوری از جبهه سخت بود که به دنبال فرصت بودیم تا در اولین فرصت برگردیم. ما به اختیار خودمان می رفتیم و هیچ اجباری برای رفتن نداشتیم اما عشق و دلدادگی ما را با خود آنجا بر میگرداند.
وی با اشاره به اینکه جبهه بهترین فرصت برای ما بود تا با انسانهای وارسته نفس بکشیم، میگوید: ما در جبهه با انسانهای با ایمان و خدا جویی هم سنگر بودیم و با آنها معاشرت می کردیم. همه ما به بودن در کنار هم با همه سختیها خو گرفته بودیم و در محضر مومنان زندگی روزگار ارزشمندی داشتیم.
گفتگو از: صغرا بنابی فرد