خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 33 "رزمنده مجروح"
به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 33 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت میکند:
حملات زمینی و هوایی دشمن تا حوالی عصر به صورت یکسره و بیوقفه ادامه یافته و رزمندگان جان برکف گردان هم زیر بارانی از گلوله و ترکش، دلاورانه با قشون عظیم تانکها و نفرات پياده و کماندوهای عراقی جنگیده و اجازه نفوذ و شکستن خط پدافندی را به آنان ندادند تا اینکه بعد از ساعتها حمله همه جانبه و آتشباری سهمگین و گسترده، چیزی عاید لشگریان دشمن نشده و طبق روال روزهای گذشته در مقابل ایثار و مقاومت جانانه همسنگران کم آورده و با خفت و خاری مجبور به عقب کشیدن تانکها و نفرات پياده خود شدند، با توقف حملات و عقب نشینی قشون دشمن، سرور و شادمانی بار دیگر بر فضای کانال حکم فرما شده و صدای فریادهای بلند الله اکبر و صلوات رزمندگان در سرتاسر خط پدافندی طنین انداز شد.
اتفاق باورنکردنی
باور کردنی نبود، تمام اضطراب و نگرانیهای حاکم بر کانال، جایش را به خنده های شادی و فریادهای پیروزمندانه هم قطاران داده بود. تعداد ۲۰ یا ۲۵ نفر نيروی تشنه و خسته و بيخواب در برابر قشون تابن دندان مسلح دشمن جانانه و عاشقانه ايستاده و جنگيده و در کمال شجاعت و پايمردی به قله رفيع پيروزی دست يافته و با سرافرازی و افتخار پای از ميدان نبرد بيرون نهاده بودند، با کدامين عقل تدبيرگر و حسابگر میتوان تحليلی بر اين نبرد نابرابر و ناجوانمردانه رقم زد و چگونه می توان باور داشت که يک گروه کوچک از جوانان و نوجوانان کم سن سال بسيجی و پاسدار با بدن های خسته و رنجور که چندین شب خواب به چشمان راه نداده اند و چندین روز سراسر حادثه و نبرد را هم سپری کرده اند، توانستهاند با کمترین امکانات و تجهیزات چندين لشگر پياده و زرهی دشمن را در نهايت عجز و ناتوانی به زانو درآوردند !؟…
رزمنده مجروح
با پایان حملات دشمن ، آتشباران زمینی و هوایی کانال هم کم کم کاسته شده و یک آرامش نسبی در منطقه حکم فرما می شود، برادر امینی برای دیدار با بقیه یاران و دوستان روانه پایین کانال شده و من هم کمپوتی باز کرده و بعد از شستن خاک و گل دهانم با آب کمپوت، مشغول خوردن شدم، آفتاب سوزان جنوب کم کم در حال غروب بود و نسیم خنک عصرگاهی جسم خسته ام را نوازش داده و باعث یک حس و حال خوب در وجودم میشد، مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست استمداد کمک می کرد، از آن فاصله دور ، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلا امکان پذیر نبود ، چند نفر از همرزمان را صدا کرده و با نشان دادن فرد مجروح ، جویای نظر شان شدم ، داخل یک گودال کم عمق بود و مدام هم یک دستش را بلند می کرد ، بعضی ها گفتند که امکان دارد از بچه های گردان خودمان باشد که شب عملیات زخمی شده و کشان کشان دارد به سمت کانال می آید ، بعضی ها هم گفتند که احتمالا از نیروهای عراقی است و از هم قطارانش جا مانده است. با تماشای حالات جانسوز رزمنده زخمی و التماس های مظلومانه اش ، عاقبت دلم سوخته و تصمیم گرفتم که از کانال خارج و به کمک اش بروم .
جهت کسب اجازه به سنگر فرمانده دسته برادر پاسدار خلیل آهومند رفته و قصدم را گفتم، برادر آهومند قبول نکرده و گفتند که عراقی ها روی میدان دید دارند و بیرون رفتن از کانال بسیار خطرناک است، ناراحت و نا امید به سنگر برگشته و با دیدن تلاش های فرد مجروح دوباره حالم دگرگون شده و برای کسب اجازه بازم به سنگر برادر آهومند برگشتم ، اما باز هم موافقت نکرد و این حکایت چندبار دیگر هم تکرار شد تا اینکه جهت کسب تکلیف به سنگر برادر تاران فرمانده وقت گردان رفتم، با تعجب ایشان هم حرف های برادر آهومند را تکرار کرده و از من خواست که خودسری نکرده و پیرو دستورات فرمانده دسته باشم .
ولش کنید
مأیوس و خیلی ناراحت و عصبی در حال بازگشت به سنگرم بودم که پیک دلاور گردان برادر پاسدار احد اسکندری و بسیجی دلاور یوسف قربانی هم جهت دیدن فرد زخمی همراهم شدند، سه تایی کنار سنگرم مشغول تماشای رزمنده مجروح بودیم که یک رزمنده آر پی جی زن اصفهانی از راه رسیده و با دیدن صحنه و شنیدن جریان، قبضه آر پی جی را کناری گذاشته و خنده کنان با لهجه غلیظ اصفهانی گفت : خب ! من که از بچههای گردان شما نیستم و نیازی به اجازه ندارم، بعد هم یک کلاش از بچهها گرفت و سریع از کانال خارج و تند و نیم خیز سمت رزمنده زخمی رفت و بعد از اینکه بالای سرش رسید، لگدی به فرد مجروح زده و سریع برگشت و با خنده گفت : ولش کنید ! حرام زاده عراقی است، بعد هم آر پی جی اش را برداشت و خرامان روانه بالای کانال شد .