معرفی فرماندهان شهید استان زنجان /یادی از شهید طاهر اوجاقلو
طاهر قبل از شش سالگى به همراه برادرش ناصر به مكتبخانه رفت و قرائت قرآن را فراگرفت. آن گونه كه پدرش حاج يدالله مى گويد:"در اين دوره به بازى و تفريح علاقه چندانى نشان نمى داد و بيشتر در خانه مى ماند و در كارهاى منزل به خانوادهاش يارى مى رساند."
او دوره ابتدايى را در يكى از دبستان هاى زنجان آغاز كرد و چون به درس علاقه داشت، تكاليفش را به خوبى انجام مى داد به طورى كه معلمان بارها به پدرش گفته بودند: "حاجى! پسرت دانش آموز خوبى است، با كسى دعوا نمى كند و درسش را خوب مى خواند."
پدر طاهر براى امرار معاش خانواده علاوه بر اداره مغازه پارچه فروشى به باغدارى مى پرداخت. طاهر هم در هر فرصتى به پدر كمك مى كرد. او پس از اتمام تحصيلات ابتدايى، در سال 1354 به مدرسه راهنمايى آيت الله طالقانى رفت و پس از پايان موفقيت آميز اين دوره، در سال 1358 در دبيرستان دكتر شريعتى زنجان ثبت نام كرد و به تحصيل خود ادامه داد.
پدر طاهر از خصوصيات اين دوره از زندگى پسرش چنين مى گويد: "طاهر در اين دوره بيشتر اوقاتش را در خانه سپرى مى كرد و به مطالعه مى پرداخت."
با تشكيل بسيج به فرمان امام خمينى قدس سره، در پايگاه مسجد راه آهن زنجان ثبت نام كرد و روزها درس مى خواند و شبها نگهبانى مى داد.
او تا سال سوم دبيرستان ادامه تحصيل داد و سپس به عضويت سپاه پاسداران انقلاب درآمد. خدمتگزارى بى منت و خالصانه به انقلاب و اسلام و طلبكار نبودن از انقلاب از مهمترين ويژگيهاى طاهر در اين دوره است.
پدرش مى گويد: "روزى به طاهر گفتم يك دستگاه چرخگوشت از بسيج براى ما بگير! جواب داد: پدر! ما كه براى اين چيزها انقلاب نكرده ايم، توكلت به خدا باشد، از خدا اين چيزها را بخواه."
طاهر اولين بار در هيجده سالگى عازم جبهه شد. ابتدا يك بسيجى ساده بود اما ديرى نگذشت كه مسئوليت گروهان و سپس فرماندهى گردان و بالاخره معاونت طرح و برنامه و عمليات لشكر 17 علىبن ابي طالب عليه السلام را به عهده گرفت.
با اين حال هرگاه از وى سوال مى شد در جبهه به چه كارى مشغول است، پاسخ مى داد: "سنگر مى سازم و سقاى رزمندگان هستم."
پدرش از اين دوران چنين مىگويد: "هر وقت به مرخصى مى آمد، برايش گوسفند قربانى مى كردم. يكبار به من گفت: چه لزومى دارد كه برايم گوسفند قربانى مىكنيد؟ گفتم: به خاطر اينكه سالم برگشته اى! گفت: پدر از اين به بعد وقتى من به جبهه رفتم، گوسفند را قربانى كنيد و بين همسايگان و محرومين تقسيم نماييد."
اولين بار كه به جبهه رفت، بيش از سه ماه در منطقه بود و سپس براى پنج روز به مرخصى آمد. بعد از آن، هر بار سه يا چهار ماه در جبهه مى ماند و به يك مرخصى دو يا سه روزه مى آمد. او ابتدا به مريوان اعزام شد؛ سپس به جزيره مجنون رفت و بعد در جبهه هاى جنوب و هر كجا كه عملياتى بود، حضور مى يافت.
ديرى نپائيد كه ناصر برادر كوچكتر طاهر نيز به جبهه شتافت. از آن پس، خانواده اجاقلو به طور مستمر يك يا دو رزمنده در جبهه داشت. طاهر در حمله سوسنگرد دچار مجروحيتى نه چندان جدى از ناحيه پا شد و در بيمارستان اهواز بسترى گرديد.
ولى شب هنگام به دور از چشم پزشكان و نگهبانان از بيمارستان گريخت و به منطقه بازگشت. در جريان عمليات بيت المقدس در خرمشهر از ناحيه گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت؛ جراحتى كه به سختى بهبود يافت.
در اين ايام وصيتنامه خود را نوشت كه در بخشى از آن آمده است: "خوشحالم كه جانم را نثار اسلام و مكتب محمد صلى الله عليه وآله و على عليه السلام مى كنم و افتخار مىكنم كه مكتبم اسلام است؛ اسلامى كه به من فهماند، چگونه بينديشم، چگونه راهم را انتخاب كنم.
ما خلق شده ايم تا آزمايش شويم و اساساً اين جهان محل آزمايشى بيش نيست و زندگى جاويد در آن جهان است. بارالها! پروردگارا! اين هديه ناقابل ما پيروان فرستاده ات حضرت محمد صلى الله عليه وآله و فرزندش خمينى قدس سره را بپذير و ما را از سربازان حضرت ولى عصر (عج) قرار بده! و آرزوى ما همان نعمت پر لطف يعنى شهادت را برآورده ساز! و اين بنده حقيرت را جزء غلامان سرور شهيدان، حسين بن على عليه السلام قرار بده! در دنيا دو صفت وجود دارد؛ صفت باطل كه همان صفت فرعون و شاه معدوم است و صفت حق كه صفت تمامى پيامبران و راه خمينى كبير است.
رهبرم را تنها نگذاريد و هميشه از او تبعيت كنيد.
برادران! همان طورى كه هميشه موقع صحبت كردن به اين مسأله تكيه [تأكيد] مى كرديم كه بايد مواظب منافقين باشيم، اى مردم مبارز و غيور و شهيدپرور،وصيت مهمى كه به شما دارم اين است كه منافقين به هر لباسى مى افتند؛ در اين مسأله انسان به برادر خود نيز اعتماد ندارد، پس مواظب باشيد."
سر انجام طاهر اجاقلو در بيست و دوم اسفندماه 1362 چهار روز پس از شهادت برادرش ناصر بر اثر اصابت تركش به سر در عمليات خيبر در جزيره مجنون به شهادت رسيد. حاج يدالله اجاقلو پدر طاهر درباره چگونگى شهادت فرزندانش مى گويد: "در ايامى كه پسرم طاهر از جبهه آمده بود، زنگ خانه به صدا درآمد.
طاهر در را باز كرد، پرسيدم كيست؟ پاسخ داد: يكى از رزمنده هاست. پرسيدم: چكار دارد؟ گفت: كارى ضرورى پيش آمده و بايد به جبهه برويم. طاهر قبل از رفتن وصيتنامه خود را نوشت و روى طاقچه گذاشت و رفت. چند روز بعد عمليات خيبر شروع شد.
چند روزى از عمليات نگذشته بود كه مرا به سپاه فرا خواندند. به محض رسيدن، برادر ميرزاعلى رستمخانى رو به برادر مهدى زين الدين كرد و گفت: ايشان پدر طاهر هستند.
مهدى زينالدين جلو آمد، صورتم را بوسيد و گفت: بياييد بيرون قدمى بزنيم! تازه راه افتاده بودم كه گفت: "روحش شاد خيلى شجاعت به خرج داد، بعدها خبر شجاعتهايش مى رسد." اشك از گوشه چشمانم جارى شد. پرسيدم: كدام يك؟ گفت: روز هيجدهم اسفند (1362) بىسيم و تيربار در دستش بود كه از ناحيه پيشانى گلوله خورد.
گفتم: كدام يك، طاهر يا ناصر؟ جواب داد: بعد از مجروحيتش به نزدش رفتم، پرسيدم در چه حالى و شهادت را چگونه مىبينى؟ گفت: شهادت را شيرينتر از عسل مى بينم! و بعد توصيه كرد كه امام و رهبر عزيز را تنها نگذاريد. اين آخرين كلام ناصر بود.
وقتى خبر شهادت ناصر را به طاهر رساندم آنچنان كه عادتش بود، بعد از برنامه ريزى حمله، راهِ خط مقدم را در پيش گرفت. مانع رفتنش شدم و گفتم: هنوز پيكر برادرت بر خاك جبهه است.
ولى طاهر گوش نداد و با اصرار به خط مقدم رفت و بعد از 24 ساعت در بيست و دوم اسفند 1362 در جريان عمليات خيبر و در جزيره مجنون بر اثر اصابت تركش به ناحيه كتف و سر به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
" جنازه طاهر مدتى در منطقه عملياتى باقى ماند و بعد از پايان عمليات به پشت خط انتقال يافت.پيكر شهيدان طاهر و ناصر اجاقلو در قبرستان شهداى زنجان مدفون است.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان