خاطرهای از شهید عبداله بسطامیان/ وصیتنامه بزرگ مرد کوچک
رباب بسطامیان، خواهر شهید شهید عبداله بسطامیان از وصیتنامه برادر خود چنین روایت میکند؛
هر بار که به مرخصی می آمد چندروزی بیشتر کنارمان نمی ماند. از او میپرسیدم:
- تو جبهه چی کار میکنی؟
- من اونجا فقط یه تک تیراندازم. همین.
مرخصی اش تمام شده بود. آمد و نشست کنارم. باز هم آمادۀ رفتن بود:
- وصیت نامه ای رو نوشتم و اون رو گذاشتم لای یکی از کتاب هام. روزی که شهید شدم اون رو بردار و برای بقیه بخون!
- عبدالله! تو کم سن و سالی! این چیزها رو از کجا یاد گرفتی؟
وقتی من یاد گرفتم از وطنم دفاع کنم، وصیت نامه نوشتن که کاری نداره!
از من قول گرفت تا قبل از شهادتش سراغ وصیت نامه نروم. انگار هنوز او را نشناخته بودم. نمیدانستم پشت این چهرۀ بچه گانه روح بزرگی پنهان است. او رفت و این بار خبر شهادتش را برایمان آوردند.
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان