معلم شهيد عطاءاله رفيعي در وصیتنامه خود می‌گوید: خدايا به من كمك كن كه لياقت شهادت در راهت را پيدا كنم و باز با خجالت و شرمندگي آخرين وصيتنامه‌ام باشد كه مي‌نويسم.


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهيد عطاءا... رفيعي در يک خانواده متدين و كشاورز در روستاي سجاس كه هم اكنون به شهر تبديل شده است (در 12 كيلومتري قيدار) پا به عرصه گيتي نهاد.

پدرش عضو شوراي اسلامي سجاس بود و مادرش هم او را براي آينده براي شهادت و براي ياري رساندن حسين زمان پرورش مي‌داد. شهيد پس از گذراندن دوران كودكي در سال 1352 ابتدايي و در سال 1359 راهنمايي خود را در سجاس شروع نمود .

در سال 1362 به خاطر علاقه به شغل انبيا يعني معلمي وارد دانشسراي تربيت معلم شهيد مدني قيدار شد. او جزء دانش آموزان جدي و درس خوان محسوب می شد و به تعليم و تربيت بهاي زيادي مي‌داد. بيشتر ايام را به مطالعه سپري مي‌كرد.

**آقاي آيت اله اصانلو از دوستان شهيد در مورد او چنين ياد مي‌كند: « شهيد رفيعي جواني بسيار خوش رو و با اخلاقي بود كه به هر جمعي وارد مي‌شد موجب مسرت و خوشحالي آن جمع مي‌شد. دوستان و هم كلاسي‌ها از مصاحبت و همنشيني با او لذت مي‌بردند او در طي مدت حضور در دانشسرا چهار بار به جبهه رفته بود تا اينكه در زمستان سال 1365 در سال آخر دوران تحصيل در حالي كه تازه نامزد كرده بود به همراه شهيد ابوالقاسم بهرامي عازم جبهه شد تا اينكه به فيض عظماي شهادت نايل آمد.»

شهيد رفيعي به امام امت علاقه وافري داشت و ديگران را به اطاعت از فرامين امام دعوت مي‌كرد. او دايم به فكر جبهه، جنگ و شهادت بود و با دوستان شهيد خود بارها به مناطق جنگي رفته و از اينكه به شهادت نرسيده بود اظهار ناراحتي و دلتنگي مي‌كرد و از خدا مي‌خواست او را به فيض عظماي شهادت برساند .

در وصيتنامه‌اش كه چندين بار تمديد و عوض نموده خطاب مي‌كند: « خدايا به من كمك كن كه لياقت شهادت در راهت را پيدا كنم و باز با خجالت و شرمندگي آخرين وصيتنامه‌ام باشد كه مي‌نويسم» آن شهيد بزرگوار همراه با شهيد ابوالقاسم بهرامي در عمليات غرورآفرين كربلاي 5 شركت نموده و شاهد شهادتش بوده و اينك در فراغش نالان است و به ياد خاطرات شيرين دانشسرا و هم خوابگاهيش مي‌افتد و دايم به ياد پرپر شدنش است و از خدا مي‌خواهد لياقت وصالش را هم به او بدهد و به قول خودش: « نور چشمانم در كنارم به شهادت رسيدند» تا اينكه در ادامه عمليات كربلاي 5 پس از پنج روز از شهادت دوست و نور چشمش به لقاءا... مي‌پيوندد و به آرزوي ديرينه خود مي‌رسد.

** آقای محرمعلي بيگدلي از هم دوره‌هاي شهيد چنين مي‌گويد: « شهيد رفيعي قبل از اينكه به جبهه برود به خاطر نامزديش به من شيريني داد... در تشييع جنازه‌اش شركت كرده بودم. خيلي از مردم به استقبال پيكرمطر شهيد آمده بودند وقتي به نزديكي‌هاي سجاس رسيديم زنان و افراد پا برهنه‌اي را مي‌ديدم كه با حالت گريه و ناله به طرف پيكر شهيد سراسيمه هجوم مي‌آوردند و به سر و سينه خود مي‌زدند و در فراق او بي‌تابي مي‌كردند.»

**آقاي آيت الله رفيعی برادر شهيد:« برادرم بار اول و دوم به کردستان از جمله بانه اعزام شد. در دفعه سوم در لشکر 8 نجف اشرف بود که در عمليات والفجر هشت شرکت نمود . آخرين بار درگردان سيدالشهدای ابهر ازتيپ سوم انصارالمهدی(عج) در عمليات غرور آفرين کربلای پنج شرکت جُسته و پس از رويارويی با دشمن بعثی بر اثر ترکش بر صورت و گلوله تير بار بر سينه شهد شهادت را به کام چشيده و به سوی ديار عاشقان سبک بال به پرواز درآمد .»

او كه دانش آموز سال آخر دانشسرا بود كه مي‌بايست پس از مدتي كوتاه راهي مدارس براي تدريس و شغل معلمي شود به عنوان آخرين شهيد دانشسرا وارد جايگاه ابدي شد و بنابر وصيت خود در جوار بهشت امامزاده ابراهيم(ع) سجاس مدفون گرديد.

**وصيت‌نامه شهيد عطاءاله رفيعي

بسم الله الرحمن الرحيم

خدايا براي سومين بار وصيت‌نامه‌ام را تعويض مي‌كنم. خداوندا! در اين سه مرتبه كه در جبهه شركت كردم شهادت را نصيبم نكردي. البته شكي نيست كه تا به حال لياقت شهادت را نداشتم و در اين مدت بهترين دوستانم و نور چشمانم در كنارم به شهادت رسيدند. خدايا به من كمك كن كه لياقت شهادت در راهت را پيدا كنم و باز با خجالت و شرمندگي آخرين وصيت‌نامه‌ام باشد كه مي‌نويسم.

به نام خداوند و به نام آن كس كه همه چيزم اوست. زندگيم اوست و زنده بر اويم. به نام او كه از اويم و بودنم از اوست. رفتنم از اوست. يادم از اوست. جانم از اوست. معشوقم اوست. معبودم اوست. مقصودم اوست. اميدم اوست و سلام بر شهيدان اسلام و شهداي انقلاب اسلامي به خصوص شهداي جنگ تحميلي و خانواده شهدا و امت شهيدپرور ايران.

اين جانب عطاءا... رفيعي هدفم از رفتن به جبهه دين بوده است كه اولاً خدمتي به اسلام بكنم. به فرموده امام لبيك گفته كه مي‌فرمايد: "مسأله اصلي جنگ است" و من هم تمام مسائل و مشكلات را زير پايم گذاشتم. خدايا به من كمك كن كه در اين دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلام موفق شوم كه جز اين چيزي نمي خواهم.

شما اي خواهران و برادران مسلمان پيام من به عنوان يك شهيد اين است كه قدر اين نعمت الهي را بدانيد (يعني امام عزيزمان). همه گوش به فرمان اين بزرگوار باشيد و در راه راست حركت كنيد و از خون شهيداني كه هدفشان پيروزي اسلام بوده دفاع كنيد.

پدرجان هميشه در راه اسلام قدم بردار و شهادتي را كه نصيب فرزندت شد نعمتي از طرف خدا بدان و خدا را شكر بگو و مرا حلال كن.

مادر جان خوشا به حالت كه چنين فرزندي در اسلام تربيت كردي و تو بودي كه هميشه افتخار مي‌كردي كه فرزندت در جبهه است. پس حالا هم افتخار كن كه فرزندت در راه اسلام به شهادت رسيد به افتخاري بالاتر از افتخار اول و از شما مي‌خواهم كه مرا حلال كنيد.

برادرعزيز هميشه به ياد خدا باش و در راه دين مبين اسلام قدم بردار و اگر شهادت نصيبم شد اسلحه ی به زمين افتاده‌ام را خودت بردار و از دين اسلام و قرآن و از خون شهداي اسلام پاسداري كن.

خواهران عزيز و عزيزتر از جانم من شما را توصيه مي کنم که هرگز در سوگ وعزای من گريه وزاری نکنيد که دشمنان اسلام از گريه شما سوء استفاده می‌کنند و از همشهريان عزيزم بخواهيد که اگر از من بدی ديده‌اند به بزرگی خودشان اين حقير را ببخشند و حلالم کنند.

برايم يک سال نماز به جا آوريد و در زادگاهم شهرک سجاس در بهشت امام زاده ابراهيم کنار قبر پسر عمّه گراميم شهيد قند علی گنج خانلو دفن کنيد و مرتب خدا را ياد کنيد و شکر بگوييد. نگذاريد که دشمنان اسلام خوشحال شوند بلکه با قامتی استوار از مردم پذيرايي کنيد.

والسلام عليکم ورحمه الله وبرکاته

ارادتمند همه رهروان راه حسين ابن علی(ع)

عطاءالله رفيعي

ببوسم دستت اي مـادر كه پروردي مرا آزاد

بپـا بـابـا تماشا كن كه فرزندت شده دامـاد

به حجله مي‌روم شادان ولي زخم بدن دارم

بـجاي رخت دامادي لباس خون به تن دارم

(سنگ نوشته مزارشهيد عطاءا... رفيعي)


منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده