خاطره/ ماجرای یک پرواز جاودانه
خاطره شهید صفت اله آقامرادی به زبان پدرگرانقدر؛
وقتی میخواست برود به من و مادرش گفت من میروم. اگر شهید شوم ناراحت نباشید. شما نمیخواهید قربانی در راه اسلام بدهید.
وقتی به جبهه رفت اول از طرف بسیج رفته بود. بعد که آمد رفت اسمش را در سپاه ثبت نام کرد و از طرف سپاه به جبهه اعزام شد وقتی به مرخصی میآمد روزها را میشمرد تا مرخصیاش تمام شود و زود به جبهه برود.
یکبار که به مرخصی آمده بود بعد از اتمام مرخصی دوباره به جبهه رفت و در حملهی فاو مفقود گردیده بود. اما ما هیچ خبر و نامهای از ایشان نداشتیم خیلی نگران بودیم. تا اینکه یک روز شنیدیم که فرمانده گردان به روستایمان آمده و از صفتاله پرسجو کرده است آنها هم خبری از پسرم نداشتند وقتی این حرفها را شنیدیم بیشتر نگران شدیم.
وقتی دیدیم که هیچ خبری از صفتاله نشد دو نفر را فرستادیم تا از او برایمان خبری بیاورند آنها رفته بودند و در صحرای عراق سراغ شهید را گرفته بودند از سربازها اسمش را پرسیده بودند وقتی یکی از آنها اسم صفتاله را شنیده بود گفته بود که من دوست صفتاله هستم سه روز است که از او خبری نیست و دوست شهید فرمانده گردان را نشان داده بود و گفته بود که بروید و سراغش را از فرمانده بگیرید.
آنها پیش فرمانده رفته بودند وقتی از او درباره شهید سوال کرده بودند او به آنها گفته بود که صفتاله و چند نفر دیگر را با موتور به دنبال وسایل برای سربازها فرستاده بودیم وقتی رفتند دیگر سراغی از آنها نشد.
ما هم به دنبال آنها رفتیم فقط موتورهای آنها را پیدا کردیم که روی زمین افتاده بودند و پر از خون بودند اما خبری از سوارههای آنها نبود و ما نتوانستیم آنها را پیدا کنیم گروه تفحص با آن همه تلاش فقط توانسته بودند از شهید گرامی یک پلاک پیدا کنند و ما هم آن پلاک را دفن کردیم.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان