پشت تپههای ماهور(10)/ همهی مرخصیها لغو شد
سمت چپمان ارتفاعات 402 قرار داشت. این ارتفاعات برای عراقیها مهم بود. کانالهای بتونی شکلی داشت که به راحتی میشد
با موتور از داخل آن رفت و آمد کرد. شیمیایی شهر سومار و شهادت مظلومانهی خیلی از رزمندهها، بهخاطر گرفتن همین ارتفاعات بود(عراقیها شهر سومار را در مهر ۱۳۶۶ مورد حمله شیمیایی قرار دادند که شمار زیادی از ساکنانش کشته شدند. سومار در تاریخ ۸ مرداد ۱۳۶۷ به طور کامل از دست نیروهای عراقی در آمد. این شهر در اثر جنگ، به کلی ویران شد و پس از جنگ نیز بازسازی بهطور جدی در آن انجام نشده است.
اول صبحی با شنیدن صدای زیارت عاشورای یکی از بچههای سنگر بغلی حال و هوای روزهای محرم بهم دست داد. یکی- دو روز دیگر، مداحی و سینهزنی بعد از نماز عشاء شروع میشد.
چهقدر برای شرکت در مراسمهای عزاداری شهرمان انتظار کشیده و لحظهشماری کرده بودم. حتی یکبار نوبت مرخصیام را به یکی از بچههای متاهل دادم تا روز تاسوعا در زنجان باشم. چندروز زودتر درخواست مرخصی دادم و مطمئن بودم که به خاطر حضور طولانیام در منطقه، با آن موافقت میشود. اما جواب آمد که همهی مرخصیها لغو شده. حالم حسابی گرفته شد. احتمال میدادند که دشمن تحرکاتی در منطقه انجام میدهد.
ذهنم با این چیزها درگیر بود و داشتم جلوی سنگر بند پوتینم را سفت میکردم که یکهو صدای غرشی بلند شد. از جا پریدم و سرم را بالا گرفتم. چند هواپیمای جنگی در ارتفاعی کم، از بالای سرم رد شدند و چند کیلومتر آنطرفتر را بمباران کردند.
بین بچهها همهمه افتاد. هراسان از چادرها و آلاچیقها بیرون دویدند و بالای سرشان را نگاه کردند. خواب از سر همه پریده بود. یکی پوتینش را میپوشید، دیگری دنبال اسلحهاش میگشت.
دوباره نگاهی به عقبه کردم. دود غلیظ و سیاهی بلند شده بود. هواپیماها توی آسمان جولان میدادند و مثل نقل، روی توپخانه و مهمات یگانهای پشتیبانی موشک میریختند.
ادامه دارد...