خاطرهای از شهید حسین باقری/ حسینی که حسینوار یاری کرد
![خاطرهای از شهید حسین باقری/ حسینی که حسینوار یاری کرد خاطرهای از شهید حسین باقری/ حسینی که حسینوار یاری کرد](/files/fa/news/1397/7/16/299572_550.jpg)
حبیبه باقری، خواهر شهید حسین باقری از برادر شهیدش چنین میگوید:
باهـم در خیابـان قـدم میزديـم کـه صـدای جر و بحـث پیـرزن و پیرمـردی توجـه مـا را جلـب کـرد. پیـرزن از دسـت شوهرش عصبانی بود و میگفت: من به تو سپرده بودم که چوبکبريت بخری ولی نخريدی.
غـرق تماشـای دعـوای آن دو نفـر بـودم. چقـدر جالـب بـا هـم بحـث میکردنـد. متوجـه شـدم حسـین نیسـت.
این طـرف و آن طـرف را نـگاه کـردم. منتظـر ماندم تـا بالأخره حسـین آمـد. يـک بسـته چوبکبريـت در دسـتش داشـت و آن را بـرد و داد بـه پیـرزن و گفـت: مـادر جـان، بیـا ایـن هـم چوبکبريت!
اما پیرزن قبول نمیکرد و میگفت: من از تو چوبکبريت نخواستم. من از شوهرم خواستم و اون کم کاری کرده.
حسـین خنديـد و بـا اصـرار، پیـرزن را راضـی کـرد تـا کوتاه بیايـد. بعـد دسـت بلنـد کـرد و تاکسـیگرفـت. آن دو نفـر را سـوار کـرد و بـه راننـده گفـت: این دو نفـر رو هرکجا که میرن برسون.
کرايۀ آنها را هم حساب کرد. منهم که فقط داشتم با تعجب نگاه میکردم، بعد از رفتن آنها از حسین پرسیدم: ایـن چـه کاری بـود کـه کـردی؟ تـو کـه اینقـدر بلـدی بـه فکر ديگران باشی چرايه ذره به فکر خودت نیستی؟
شـنیدی کـه امـام علـی؟(ع) همیشـه بـه ديگـران کمـک میکـرد. مـاهـم کـه ادعـا میکنیـم پیرو ايشـون هسـتیم بايد سـعی کنیـم مثـل اون زندگـی کنیـم. درسـته کارهـای مـا در مقابـل حضـرت علـی(ع) ذرهای هـم به حسـاب نمیـاد، اما مـا بايـد سـعی خودمون رو بکنیم. شـايد امام يـه نیم نگاهی هم به ما بکنه.
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان