پشت تپههای ماهور(3)/ وظیفه انسانی
به گزارش نوید شاهد از زنجان، در کتاب پشت تپههای ماهور نوشته مریم بیات تبار حاوی خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی فتاح کریمی میخوانیم؛
بعضیهایشان وسط راهرو دراز کشیده و چنان بیخیال خروپف میکردند که انگار تمام شب را کوه کندهاند. مسافرهای توی راهرو خارج از ظرفیت قطار سوار شده بودند.
برگشتم داخل کوپه. تختها هنوز باز بودند. از جیب کولهام مشتی نخود و کشمش برداشتم و به سرباز تپلی که روی تخت روبهرویی دراز کشیده بود، تعارف کردم. چندتایی نخود برداشت و یکییکی انداخت دهانش. او هم تکهای از بلّی نان و پنیرش را کند و به دستم داد. دراز کشیدم اما خواب به چشمم نیامد.
هوای کوپه گرمتر از راهرو بود. نور از شیشهی پنجره مستقیم میزد روی تخت من و شرشر عرق میریختم. دوباره بلند شدم و از میله چسبیدم. روی پلهی دوم نردبان ایستادم و صورتم را خلاف حرکت قطار گرفتم تا نرمه باد گرمی که از بیرون میآمد لای موهایم بپیچد.
فرصت خوبی برای فکر کردن بود. فکر کردن به خودم، «فتاح کریمی» هفدهسالهای که درس و مدرسه را رها کرده و به عشق امام خمینی و ایران راهی دیاری شده بود که فرسنگها با شهر و خانوادهاشفاصله داشت.
شهرستان «خدابنده» و مدرسهی «شهیدمصطفیخمینی» شهدای زیادی را در دل خود جای داده بود و اینبار نوبت من بود تا راهشان ادامه داشته باشد(شهیدان رحمان موسوی، محسن شهیدی، علیمردان حسینپور و یداله نصیری را از نزدیک میشناختم. با یداله دوست صمیمی بودیم. او دوچرخه ی مدل 28 داشت و من به بهانههای مختلف، آن را ازش امانت میگرفتم و سوار میشدم). به این فکر نمیکردم که تصمیم درستی گرفتهام یا نه! فقط یقین داشتم دفاع از خاک و ناموس کشورم وظیفهی انسانی من است.
ادامه دارد..............