خاطرهای از شهید عباس منتخبی/ دیدار
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهلا منتخبی، خواهر شهید عباس منتجبی از برادر خود چنین میگوید؛
مدتی بود که به عنوان امدادگر به دزفول اعزام شده بودم.
جنگ و خون و درگیری را با تمام وجودم حس میکردم و می دیدم که مرگ چقدر نزدیک است. شب ها قبل از خواب وصیت نام هایم را زیر سرم می گذاشتم. مدتی از خانواد هام بی اطلاع بودم.
دل تنگی تأثیر زیادی روی من گذاشته بود. تحمل شرایط برایم سخت شده بود. نای کار کردن نداشتم.
کسل و بیرمق شده بودم. جسمم آنجا بود، اما روحم مثل پرنده ای دلِ ماندن نداشت و پر میکشید به نا کجا. روزی در خوابگاه بودم که صدایی از بلندگو اعلام کرد: «خواهر منتخبی درب ورودی ملاقات ». تعجب کردم. با خودم گفتم خیرباشه! یعنی کی اومده؟ من که اینجا کسی رو ندارم!
چادرم را سر کردم و بیرون رفتم. طول مسیر را تا در ورودی به این فکر بودم که قرار است چه کسی را جلوی در ببینم.
احتمالات زیادی از ذهنم می گذشتند و خط می خوردند. هیچ کدامشان معقول به نظر نمیرسید. قدم هایم را سریع تر برداشتم. کم مانده بود تا برسم. نزدیک در که شدم دیدم برادرم عباس است. فکر میکردم اشتباه می کنم.
چند بار پلک زدم و دوباره دقیقتر نگاه کردم. اشتباه نمیکردم. عباس بود.
چند نایلون میوه در دستش بود. سمتش دویدم. او هم با عجله به طرفم آمد. چادر از سرم رها شد و باد آن را برداشت و در هوا رقصاند. نایلون میوه
هم از دست عباس رها شد. میوه ها مثل تیله های رهاشده به سمت ما روی زمین غلتیدند.
به عباس که رسیدم بغلش کردم. بوی پدر و مادرم را میداد. بوی برادرها و خواهرهایم. بوی شهرم. انگار سالیان سال ندیده بودمش. دلم نمیخواست از خودم جدایش کنم. با دیدنش دل تنگی هایم کمتر شد. بعد از آن دیدار مصم متر از قبل به امدادگری ادامه دادم.
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان