خاطراتی از دوستان شهید عبدالله بسطامیان / از خداوند خواستهام آن موشک به ما اصابت کند
به گزارش نوید شاهد از زنجان، عبدالله بسطامیان در 15 اسفند 1343 در زنجان به دنیا آمد. او دومین فرزند خانواده محمدحسین و جمیله بیگدلی بود. او سرانجام در بیست و چهارم خرداد 1364 در منطقه ای بین دزفول و اندیمشک به شهادت رسید.
*یکی از دوستانش درباره ی صبر و بردباری عبدالله در مواجهه با مشکلات می گوید:
بسیار صبور و بردبار بود و مشکلات را با بردباری تحمل می کرد. روزی از دفتر فرماندهی با من تماس گرفتند و گفتند که «پدر عبدالله فوت کرده است، و به عنوان دوست او را به زنجان ببرید و در مسیر موضوع را به او بگویید. تا شب هفت در زنجان بمانید و بعد برگردید و عبدالله می تواند تا چهلم پدرش آنجا بماند.» من نیز در طی مسیر منطقه تا زنجان موضوع را برایش گفتم. با وجود علاقه ی زیادی که به پدرش داشت بسیار صبورانه برخورد کرد و جزع و فزع نکرد.
به زنجان رسیدیم و مراسم پدر ایشان برگزار شد. من آماده بازگشت به جبهه شدم که دیدم ایشان نیز آماده شده است. هر چه دوستان و آشنایان اصرار کردند که فعلاً در زنجان بمان، زیرا روحیه ی مادرت چندان مناسب نیست، در پاسخ گفت:«طبق فرمان امام (ره) در جبهه بیشتر از خانه به من احتیاج دارند.» و ما به اتفاق به جبهه بازگشتیم.
عبدالله بسطامیان از بی وفایی و عهدشکنی متنفر بود و اگر به کسی وعده ای می داد، حتماً آن را انجام می داد. بسیار مذهبی و علاقه مند به امور دینی بود و علاوه بر انجام فرایض، در امور مستحبی نیز سعی وافر داشت.
*یکی از همرزمانش در خاطره ای از او چنین نقل کرده است:
پس از فتح خرمشهر درگیریهایی پیش آمد که عبدالله طی آنها شجاعت زیادی از خود نشان داد و جانفشانی زیادی کرد، حتی چندین شب نخوابید تا مبادا دشمنان دوبره حمله کنند. بالاخره هنگامی که خستگی شدید بر او مستولی شد به دوستانش گفت:«می خواهم چند دقیقه ای استراحت کنم تا خستگی از تنم بیرون رود.» سپس سرش را روی چیز نرمی گذاشت و خوابید.
صبح که از خواب بیدار شد دید سرش را روی شکم یک عراقی گذاشته است و آن عراقی از ترس اینکه مبادا تکان بخورد و کشته شود تا صبح بی حرکت مانده در حالی که می توانست با اسلحه ای که در کنار عبدالله بود او را بکشد و فرار کند اما به خاطر ترسی که بر او مستولی شده بود نتوانست چنین کاری انجام دهد. عبدالله پس از اینکه از خواب بیدار شد عراقی را اسیر کرد و با خود به پشت جبهه برد.
عبدالله بسیار شجاع بود و از عقب نشینی از مقابل دشمن به شدت اکراه داشت. زمانی در جزیره ی مجنون، دشمن برای مقابله با حملات نیروهای خودی آب رودخانه را به روی نیروهای ایرانی باز کرد تا نیروهای رزمنده مجبور به ترک مواضع خود شوند.
در همین موقع از فرماندهی خبر رسید که دژ را خالی نکنید، زیرا هدف دشمن خالی کردن دژ و اشغال آن است. عبدالله با وجودی که معاونت گردان را بر عهده داشت در این راه پیشقدم شد و گفت:«من در دژ می مانم هر کسی که می خواهد برود.» بنابراین همه در دژ ماندند و دشمن نتوانست به هدف خود برسد.
عبدالله بسطامیان سرانجام در بیست و چهارم خرداد 1364 در منطقه ای بین دزفول و اندیمشک به شهادت رسید.
*یکی از همرزمانش در مورد نحوه ی شهادت وی گفته است:
عبدالله بسطامیان پیش از شروع عملیات به نزدم آمد و انگشترش را به من داد و گفت: «این انگشتر از فردا به درد من نمی خورد.» به من توصیه کرد به بچه ها بگویید پیشانی بندها را به پیشانی ببندند. وقتی پرسیدم که چرا چنین رفتار می کند گفت: «فردا صدام به دزفول موشک خواهد زد و من از خداوند خواسته ام آن موشک به ما اصابت کند زیرا مردم غیرنظامی که تقصیری ندارند.» بیست و چهارم خرداد 1364 بود که به طرف دزفول حرکت کردند. گروهی با قایق رفتند و گروهی از راه خشکی و با ماشین حرکت کردند که عبدالله از همه جلوتر بود و با عجله حرکت می کرد به نحوی که به او گفتند: «تو جلوتر از ما قرار گرفته ای و این خطرناک است.»
وقتی به منطقه ای بین دزفول و اندیمشک رسیدیم ماشین دیگری در مسیر به ماشین عبدالله برخورد کرد. راننده ی همراه عبدالله به نام زکریا بیات، در دم به شهادت رسید آقای اصانلو یکی از همراهان با دیدن این صحنه خود را به عبدالله رسانده و او را در آغوش گرفت که عبدالله او را به روح پدرش قسم داد که مرا به حالت سجده رو به قبله بگذارید و آن شخص نیز چنین کرد. عبدالله در حالت سجده بیهوش شد. او را به بیمارستان دزرفول منتقل کردند ولی در بیمارستان به شهادت رسید.
مزار او در گلزار شهدای شهرستان زنجان واقع است. بعد از شهادت عبدالله برادر وی اصغر بسطامیان نیز در عملیات کربلای 5 در 12 بهمن 1365 به شهادت رسید.
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان زنجان