خاطرهای از معلم شهید مجتبي شهبازي گروسي/ درس اطاعت
در همان روزهايي كه برادر كوچك مجتبي « محسن» در عمليات خيبر به اسارت صداميان كافر درآمد مجتبي نيز از ناحيه پيشاني مجروح شده بود.
مجتبي و محسن هر دو با هم از يك واحد رزمي اعزام شده بودند. چند روزي گذشت و مجتبي به خانه برگشت ولي چنان مضطرب و نگران بود كه هنوز چهره نگران او در ذهنم باقي مانده است.
او ميگفت: « مادراي كاش برادرم به خانه برميگشت و من به اسارت ميرفتم» پس از اسارت محسن روزي از وي خواستم كه مدتي در زنجان بماند و به جبهه نرود تا از لحاظ روحي هم من و هم خودش قدري نيروي قلبي پيدا كنيم زيرا من در آن روزها به وجود او و حضورش در منزل نياز شديدي داشتم.
وي در نهايت ادب و تواضع كامل با لحني ملتمسانه و عاجزانه پاسخ داد: « مادرجان اطاعت ميكنم.» و چند روزي هم ماند ولي يك شب بعد از صرف شام كه خيلي شاد و بشاش گرم صحبت بود رو به من كرد و گفت: « مادرجان ساعت نه صبح فردا انشاءالله عازم جبهه هستم يقين پيدا كردهام كه از عمق دل با تصميم من موافقي و ميدانم كه راضي و خرسند خواهي شد.
اميدوارم فردا صبح پس از اقامه نماز خودت مرا از زير قرآن عبور دهي و بدرقهام كني» همانگونه شد كه او ميگفت. صبح زود نماز را با هم خوانديم صبحانه خورديم با روي گشاده با هم خداحافظي كرديم و او شاد و سر حال راهي جبههها شد.
مجتبي مقيد به انجام فرايض ديني بود. حتي يك بار هم نشد كه بعد از رسيدن به سن بلوغ شرعي نماز يا روزهاش را ترك كند. عشق و علاقه خاصي نسبت به خاندان عصمت و طهارت داشت. امام خميني(ره) را خيلي دوست داشت. وقتي تصوير امام در تلويزيون ظاهر ميشد با شتاب همه اهل خانه را خبر ميداد كه امام را ببينيم.
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان