به یاد شهدای دانشجو/ دست نوشته شهید ابراهیم اصغری
شهید ابراهیم اصغری در یکی از دست نوشتههای خود مینویسد: آمده ام كه گناهان مرا به يادم بياندازي تا از آنها به درگاهت عذر خواهم.
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید ابراهیم اصغری یکی از شهدای دانشجو استان زنجان در 2 تیر ماه سال 1336 متولد و در تاریخ 19 دی ماه سال 1365 در شلمچه به شهادت رسید.
آنچه میخوانید دست نوشتهای از شهید ابراهیم اصغری است؛
معبودا! به حق مقربان درگاهت دست مرا بگير و از سقوط در منجلاب تاريكي و ظلمات نجاتم ده، مرا به تنهايي بكشان، تنهاي تنها و در آن تنهايي، خود را دوست من قرار ده، مهر و عشق و محبت مرا، قلب و مغز و چشمان مرا، دهان و دست و پاهاي مرا، فكر و كردار و گفتارمرا، دعا و نماز و نيازمرا، خواسته و حاجات و آرزوهايم را، روياها و خواب و بيداري مرا فقط و فقط براي خود تو به اراده ي خودت در من قرار ده و هر آنچه از امورم كه در غير تو نظر دارد معدوم ساز. خدايا! در تنهايي به لقاء ت اميدوارم كن، در بي كسي، در غربت و رنج با لهيب آفتاب مهرت بسوزانم و تنم را آب كن.
فقط توان طاعت و عبادت و كار براي خودت را در من بوجود بياور. معبودا! اين عبد حقير، اگر تقاضاي زياده از استعدادش را از درگاه با عظمت تو، درخواست كرده است، تقاضايي كه حتي نبايد فكرش را مي كرد، ببخش كه تو بزرگترين و بهترين بخشندگاني.
پاره اي از عاشقان چنان دعا مي كنند و به راز و نياز با خالق خويش مشغولند که وقتي دعاي آنان به گوشم مي رسد خجالت مي كشم گفته هاي خود را دعا بنامم.
آن عاشقان بيداردل كه قلبشان مالامال از عشق به خداست. از معبود خود شرم دارند كه چيز بزرگي بخواهند. من از خدا چيزي را مي طلبم كه لايق آن نيستم، حاجتي از او مي خواهم كه در ازايش كاري نكرده ام. از خالقم لباسي مي طلبم كه برازنده ي تن من با اين همه آلودگي نيست. اما او كريم است، سريع الرضاست، از او مي خواهم در برابر آن مهم چيزي را از من قبول كند كه در قرآنش خواسته و آن جانم مي باشد. از او مي خواهم كه مشتري جانم شود در عوض به جز رضايش چيزي نمي خواهم. مولاي من! مرا به راه راست هدايت فرما كه جز تو به ديگري اميد نبندم و تا رسيدن به رضايت از پاي ننشينم.
از چند صباح پيش كه در وادي شب شكنان قدم گذاشته ام، تا به حال تعداد كثيري از همقطارانم بار سفر بسته اند و عزم ديدار دوست نموده اند. اما من روسياه، از كاروان عقب افتاده ام. ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حركت كردند، اما من، شب را به شب پيوند زده و در تاريكي ها راه گم كردم; گاهي فجر صادق را ديدم اما در حركت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفته ام با توكل به معبود خويش تن را به جمع كاروانيان برسانم. ياورا! ياريم كن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.
بارالها! شوق ديدن اوليايت را دارم، مرا نا اميد مگردان. معبودا! شوق رسيدن به جوارت را دارم. شوق نظر به وجهت را دارم، مرا از نظر به وجهت محروم مگردان.
غفارا! از اينكه اين بنده ي عاصي، بي پروا از تو حاجت مي خواهد بر او ببخشاي، چرا كه فقير براي گرفتن حاجت خويش از درگاه سلطان شرم ندارد و اگر حاجت خود را از تو كه خالق كل شيء هستي نخواهم، رو به درگاه كه برم و كه را لايق غفاري و سريع الرضايي بدانم.
بارالها! در مردن هيچ شك و شبهه اي برايم نيست، ترديدم در چگونه مردن است.
بارالها! تو راه نجات را به انسانها نشان دادي و راه ضلالت را هم شناساندي. انسانها را در انتخاب آن آزاد گذاشتي. اي عالم به درون سينه ها، ترسان از آنم كه سياهي، قلبم را پوشانده باشد، كاري كرده باشم كه بگويي از اين به بعد تو را نمي آمرزم اما درياي رحمتت آنقدر وسيع است كه هر معصيت كاري با هر اندازه گناه در آن وارد شود; اگر وارد شدنش با اخلاص همراه باشد تو او را مي پذيري و اگر خواهان هدايت باشد، هدايتش مي كني.
خداوندا! با آنكه گناهانم از حد فزون است و معصيت هايي را كه كردم فراموش نموده ام و كوله بار اعمال نيكم خيلي سبك است، اما چنديست كه براي پيدا كردنت بسوي ميعادگاه عاشقانت آمده ام. آمده ام كه گناهان مرا به يادم بياندازي تا از آنها به درگاهت عذر خواهم.
بارالها! خواهانم، آن مرگي را كه تو دوست داري و به غير از ذات مقدست كسي مرا به طرف آن مرگ راهنمايي نخواهد كرد. آن مرگ برايم سعادت است. آن مرگ شهادت است. تاري به دور خود تنيده و قفسي از معصيت بدور آن كشيده ام، تارهايي از هوا و هوس به دورم بافته ام و قفس معصيت مرا از سبكبالان جدا نموده است.
آنان كه قفسها را شكسته و پرواز نمودند. آنان كه تارها را پاره كرده و خود را رها نمودند. آنان سالها پيش اين مهم را انجام دادند. اما خواب بر من غلبه كرد و از پرواز آنها غافل شدم. وقت كم است بايد عجله كنم. نبايد اين وقت را از دست داد. اگر ساعتي ديگر برسد و نتوانم خويشتن را آزاد كنم، روز حساب چگونه خواهم توانست به روي حسين (ع) و فاطمه (س) نظر كنم. آيا آنروز خواهم توانست پاسخ شهدا را بدهم؟
اي ارحم الراحمين مي خواهم بندها را پاره كنم. قفسها را بشكنم. از زندان دنيا آزاد شوم. خلاصم كن، رهايم كن، كمك كن تا پر بگيرم كه تويي بهترين و برترين رحم كنندگان و تويي بهترين ياري كنندگان.
شايد ديده باشي سنگري را كه در آن دعا مي خوانند از دعاي كميل و توسل گرفته تا هر دعايي كه به زبان مي خوانيم. وقتي عاشقان در سنگر دعا جمع مي شوند سنگر را تبديل به عبادتگاه مي نمايند. اين عاشقان بسان پرنده گاني مي مانند كه با وارد شدن به سنگر دعا خويش را از بند اسارت رهيده و نزديكتر به محبوب مي يابند.
آري آن خسته دلان عاشق، دنيا و زندگي اين دنيا را، بسان زندگي در قفس مي بينند كه اطرافش را ميله هاي آهنين گرفته باشد. آنان در اين قفس براي آزاد شدن به دنبال هادي مي گردند تا درب قفس را برويشان باز كند. هر چه روشنايي سنگر دعا كمتر مي شود، ناله ها بيشتر مي شود.
يكي در گوشه اي سر به ديوار مي گذارد و ديگري سر به خاك مي سايد آن ديگري، در گوشه اي نشسته آرام آرام اشك مي ريزد، مانند بكاء الفاقدين كه شايد از همه ي گريه ها سوزناكتر باشد. دوست دارم من هم چنين باشم و محبوب خود را مانند آنها بجويم. وقتي چراغ سنگر دعا كاملا خاموش مي گردد آن وقت است كه مي ترسم، به ياد شب اول قبر مي افتم، در آن لحظه به ياد خطاهايم مي افتم. خدايا! كاش آن لحظه دلم بشكند و با دلي شكسته، عاجزانه از تو بخواهم كه خطاهايم را ببخشايي.
اي رحمان! در آن لحظه كه نزديك است بزرگي گناهانم مرا مايوس سازند، در آن حال به ياد غفور بودنت و، به ياد وسعت عظمت و كرامتت مي افتم (البته درك و فهم من خيلي كوچكتر از آن است كه وسعت عظمت و كرامتت را دريابم فقط اين را مي دانم كه خيلي خيلي وسيع است) و دل را به آن خوش مي دارم كه از خطاهايم درگذري، چرا كه اگر با لطف و كرمت با من برخورد نكني و مرا از درگاهت براني آن وقت من به كه پناه ببرم و از كه ياري جويم؟
منبع: اسناد و مدارک بنیاد استان زنجان