چفیه روی پیشانیاش سرخ شده بود
به گزارش نوید شاهد از زنجان، خاطره محمد جواد میانداری چنین روایت میشود؛
من و میکائیل از بچهها جدا افتاده بودیم. توی تاریکی آن قدر پیش رفته بودیم که یکباره خودمان را نزدیک مقر دشمن دیدیم. دور تا دور مقر سیم خاردار بود. تصمیم گرفتیم به هر شکلی شده از آن عبور کنیم.
محل را دور زدیم و جایی پیدا کردیم که حلقهای از سیمها پاره شده بود. تیغ سیمها به لباسمان گیر میکرد و دست و پایمان را خراش میداد. با مکافات از آن گذشتیم. حواس دژبان پی ما نبود. پاورچین پاورچین خودمان را به نزدیکترین سنگر مهمات رساندیم. آرپیجی و چند نارنجک برداشتیم. موقع خارج شدن از سنگر، پای من به طنابی گیر کرد و چند پوکه خالی روی هم ریخت. صدای به هم خوردنشان سکوت را شکست.
چند قدمی از سنگر دور نشده بودیم که صدای آژیر بلند شد. یک لحظه حس کردم قلبم از حرکت ایستاد. بین چادرها سرگردان بودیم که دیدم یک ستون عراقی از روبرو نزدیک میشود. نفرات جلویی را که به رگبار بستیم، کل ستون پراکنده شدند و پناه گرفتند. عقب رفتیم و توی تاریکی پشت چادری پنهان شدیم. پشت به پشت نشستیم که حواسمان به اطراف باشد و غافلگیر نشویم. چند دقیقه گذشت و بعد ترکشها هوای بالای سرمان را شکافت. حدس زدم از بچه های خودی باشند که میخواهند به مقر نزدیک شوند. بلند شدم و جلوتر رفتم. پشت سرم صدای مهیب انفجاری زمین را لرزاند و تعادلم را بهم زد.
برگشتم کنار میکائیل. افتاده بود روی زمین و داشت ناله میکرد. زیر نور منورها دیدمش. سرش تیر خورد بود و خون توی چشمهایش میرفت. درست نمیتوانست اطراف را ببیند. طعم شوری در دهانم مزه کردم. دست کشیدم، دهانم خونی شده بود و میسوخت. نای بلند شدن نداشتم. پین یکی از نارنجکها را کشیدم و توی دستم آماده نگه داشتم. سر میکائیل را روی پاهایم گذاشتم و تکیه دادم به میلهی چادر. پلکهایم سنگینی میکردند. سرم گیج میرفت. احساس میکردم مرا در چالهی سیاهی میچرخانند. چرخیدم و چرخیدم، دیگر چیزی نفهمیدم.
با ضربهای که به پهلویم خورد، از خواب پریدم. یکی از همان کلاه قرمزهای سبیل باریک بالای سرم ایستاده بود. به عربی داد میزد. وقتی نارنجک را توی دستم بالا آوردم. ترسید و عقبتر رفت. خواستم ضامنش را با دندانهایم بکشم، اما دهانم قفل شده بود و میسوخت. سرباز که دید نمیتوانم، نزدیکتر آمد و با قنداق تفنگ روی دستم زد. نارنجک از دستم افتاد، خم شد از لباس میکائیل چسبید و هلش داد. نگاهش کردم. رنگ به صورت نداشت و چفیه روی پیشانیاش سرخ شده بود.
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان