روایت از شهید محمد کمال اخوان
مادر شهید محمد کمال اخوان از فرزند شهید خود چندین خاطره را بازگو می‌کند که در آنها ایمان و تقوا فرزندش به وضوح دیده می‌شود.

به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید محمد کمال اخوان در 20 آبان 1338 در زنجان چشم به جهان گشود. او تحصیلات ابتدائی‌اش را در دبستان توفیق و دوره راهنمایی و دبیرستان از مدرسه غیر انتفاعی شرف و مدرک کاردانی‌اش را از رشته برق در دانشگاه قزوین اخذ کرد. در نهایت با حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در 19 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای بهشت حضرت فاطمه(س) تدفین شد.

مادر محمد کمال از خاطرات او چنین می‌گوید: او همیشه به مستضعفان کمک می‌کرد. یک شب نزدیک عید بود که به من گفت: مادر؟ از لباس‌هایی که واقعا آنها را دوست داری یک مقدارجمع کن من آنها را لازم دارم. او لباس‌ها را از من گرفت و رفت و شب دیروقت برگشت. از او پرسیدم: خیلی لازم داشتند؟ گفت: نمی‌دانم. رفتم در را زدم و برگشتم.

***

یک روز هم دیدم که او در حالت نشسته خوابیده، صدایش زدم و دلیلش را پرسیدم، گفت: مادر! انسان باید طوری بخوابد که از خدا شرمنده نشود . آن زمان بود که با خود گفتم: نمی‌دانم این پسر زنده خواهد ماند یا نه؟.

***

او همیشه لبخند می‌زد و از کودکی درک عجیبی از زندگی داشت. من خودم 35 سال خیاطی کردم. اما محمد کمال پش از آن نگذاشت خیاطی کنم. گفت چشمانت ضعیف می‌شود. وقتی هم که جنگ شروع شد او با دل و جرئت بسیار خو را به جبهه رساند. عاشق خدا بود .وقتی به او می‌گفتم اگر جبهه بروی شهید خواهی شد او در جواب می‌گفت: همه خواهند رفت. می‌دانی مادر! اگر از آسمان سنگ هم ببارک طاقت می‌آورم. اما دوری خدا را نمی‌توانم تحمل کنم.

***

شش سال و نیم بود که به جبهه رفته بود و حتی یک ترکش هم نخورده بود، چون عاشق حضرت فاطمه(س) بود. روزی که شهادت حضرت فاطمه(س) بود دیدم چشمانش پر اشک شد. دلیلش را پرسیدم گفت: مادر! من به سه نفر از ائمه اطهار علاقه شدیدی دارم. حضرت فاطمه(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج) در آخر هم شب شهادت حضرت فاطمه(س) شهید شد و در سر نماز ترکش به قلبش اصابت کرد.

***

از همان کودکی انگار همه چیز به او الهام می‌شد. همیشه رو به قلبه می‌نشست. روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه هر هفته روزه می‌گرفت. در ماه‌های مبارک رمضان هم هیچ وقت نمی‌گذاشت من افطاری و سحری درست کنم. همه کارها را خودش انجام می‌داد.

***

یک بار من و همسرم وقتی به مکه می‌رفتیم به او گفتیم: چه می‌خواهی از مکه برایت سوغاتی بیاوریم؟ گفن هیچ چی نمی‌خواهم و فقط به خدا بگویید؛ محمد کمال سه چیز از تو می‌خواهد: عین الیقین، علم الیقین و حق الیقین. در اواخر روهای عمرش می‌گفت: فکر نکنی خدا آنچه را از او خواسته‌ام نداده اسن عیت الیقین و علم الیقین را از او گرفته‌ام فقط حق الیقین مانده است. فکر می‌کنم با شهید شدنش به حق الیقین هم دست یافته است.

***

او در شانزده عملیات شرکت کرده بود. فرمانده غواصان ارومیه بود. وقتی می‌خواست به عملیات کربلای 5 برود به برادر کوچکش محمد گفت: محمد جان! تو باید از این به بعد برای حاج خانم هم محمد باشی هم کمال. شبی که به شهادت رسید فردای آن روز با هلی کوپتر که روز شهادت حضرت فاطمه(س) بود او را به زنجان آوردند وقتی پیکرش را دیدیم لبخند روی لبانش بود و او را همان روز شهادت دفن کردیم و هم اکنون در تلاش هستیم که مسجدی را با نام مسجد حضرت فاطمه(س) در زنجان به ثواب او بنا کنیم.

منبع: به کوشش معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده