مخبري، پاک‌باخته‌ی کلام مولا علي بود و جانش سيراب معرفتي بود که نهج‌البلاغه به او نثار مي‌کرد.

به گزارش نوید شاهد از زنجان، سال 1324 حريم قدس رضوي، تولد فرزندي را به نظاره نشست که حماسه‌ساز عرصه‌ی بستان شد. نام او را غلامرضا گذاشتند.

ديپلم را که گرفت، وارد دانشکده‌ی افسري شد .سپس مسئوليت گردان 125 مکانيزه از تيپ 16 زرهي را عهده‌دار شد. جنگ که شروع شد، عرصه‌ی حماسه‌آفريني‌هايش فراهم شده بود. پل سابله هيچ‌گاه حماسه او و يارانش را از ياد نخواهد برد که چگونه استقامت و پايداري را مردانه به تصوير کشيدند. شهيد صياد شيرازي، همان‌جا به پاس حماسه‌آفريني‌هايش، در زير باران آتش و گلوله، به او درجه سرهنگ دومي مي‌دهد.

بستان عرصه‌ی ديگري براي ظهور او بود. در عملیات طریق القدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن عمل کرد.

صدام آنقدر به برتري نظامي خود دل بسته بود که پيش از حمله گفته بود: من بستان را گرفتم. اما اين مخبري و يارانش بودند که در ده روز مقاومت و نبرد خونين، مهر باطلي بر ادعاي او زدند. اين ده روز مقاومت، سرآغازي براي عمليات پيروزمندانه فتح‌المبين شد که ارتش تا دندان مسلح بعثی را زمين‌گير کرد.

هنوز به مخبري مي‌انديشيد، به رشادت و از خودگذشتگي‌اش .تنها يک گردان در مقابل دوازده گردان کماندويي. اما يک گردان مرد، با فرماندهي از جنس غيرت و مخبري کار خود را کرد و چه زيبا به امام عرضه داشت: «تا لحظه‌اي که نيروي ايمان و تا لحظه‌اي که خون در رگ‌هاي اين جوانان وطن و سربازان اسلام در جريان است، نه تنها صدام، بلکه هر يک از مزدوراني که بخواهند چشم خود را به سوي خاک ايران بدوزند، زنده نخواهند ماند». امام فرمود: «شما به حقيد، همان‌طوري که امام سيد‌الشهدا به حق بود و يزيد و بني‌اميه را رسوا کرد. شما هم در اين نبردهاي بزرگ مثل آبادان، تنگه چزابه، بستان کاري کرديد که اعجاز بود.»

جاي جاي جبهه، معرکه دلاوري مخبري شده بود .نام او هراس را بر دل دشمن مي‌انداخت. دشمن هم او را شناخته بود. عناصر خدعه و توطئه دنبال اين بودند که مخبري را از ما بگيرند و کردستان نقطه‌ی اين توطئه شد. مخبری به کردستان منتقل می‌گردد و جانشینی تیپ 2پیاده سقز به او سپرده می‌شود. ساعت حدود پنج بعد از ظهر، پيچ دارساوين، منطقه سردشت، منافقين کمين کرده‌اند، مجالي ديگر نيست. یازدهم دیماه سال شصت و یک است و مخبري هم مي‌رود. و پادگان تیپ 2 زرهی زنجان، مزین به نام این فرمانده غیور می‌گردد.

سخنرانی سرلشگر مخبری نزد امام به یادگار مانده است:

«کشور مزدور عراق و سربازان و جنگنده‌های پوچ عراق که در 17 ماه قبل از مسائل داخل کشور ما سوء استفاده کرده بودند و به داخل کشور ما رسوخ کردند در انحطاط و بدبختی روز به روز از بین می روند.

نشانه‌های این انحطاط از ماه‌ها قبل کاملاً روشن و مشخص گردیده است. شکست حصر آبادان، فتح بزرگ بستان، نشانه‌های بسیار خوبی بود که صدام و صدامیان و آنهایی که صدام را حمایت می‌کنند بدانند که دیگر بایستی فرار را برقرار ترجیح دهند.

صدام باز هم نفهمید. پس از فتح بستان که خود من و تعداد بسیار زیادی از این رزمندگان افتخار شرکت در آن را داشتیم. می‌توانست درس بسیار بزرگی برای مزدوران عراق باشد زیرا اجسادی که در جلوی پای سربازان ایران، سربازان اسلام افتاده بود خود نشانه‌ی بسیار بارزی از انحطاط دشمن بود.

صدام خواست یک بار دیگر قدرت خود را بیازماید. عملیات چزابه را آزمایش کرد. حضرت امام نگران شده بودند زیرا صدام با تدارکی که دیده بود حق داشت که آن ادعا را بکند.

صدام حق داشت با آن تدارک چند ماهه‌ای که پس از شکست بستان دیده بود و با آن وضعیت آن ادعا را قبل از حمله بکند و بگوید که من بستان را گرفته‌ام، ولی همه شاهد بودند خدای بزرگ شاهد بود که در آن شب در شب 17/11فقط یک گردان رزمنده با تعدادی برادران سپاه و بسیج جلوی یورش 12 گردان کماندوی دشمن را مردانه گرفتند و اجازه ندادند که صدام به آن ادعای کثیف خودش برسد.

حضرت امام اطمینان داشته باشید که تا لحظه‌ای که نیروی ایمان و تا لحظه‌ای که خون در رگ این جوانان وطن و سربازان اسلام در جریان است نه تنها صدام بلکه هیچ یک از مزدورانی که بخواهند چشم خود را به سوی خاک ایران بدوزند زنده نخواهند بود.»


منبع: سایت شهدا و رزمندگان استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده