گفتگو با پدر شهید
نوید شاهد کرج: وقتي كه باهم رفتيم به ترمينال و من براي بدرقه ي او رفته بودم چند دقيقه جلوتر از اينكه اتوبوس حركت كند از ماشين پياده شد و رفت و دو شيشه شربت گرفت...

به گزارش نوید شاهد از کرج: شهید محمود بروجلو در سال 1343 در یکی از روستاهای شهرستان شهریار دنیا آمد. پس از گذراندن دوران کودکی برای تحصیل علم و معرفت قدم به مدرسه گذاشت و تحصیلات ابتدائی را در همان روستا با موفقیت پشت سر گذاشت و اما بدلیل مشکلات از یک طرف و ناراحتی کلیوی از طرف دیگر از ادامه تحصیل باز ماند و پس از بهبودی از بیماری جهت تامین بخشی از مخارج خانواده مشغول کار شد و با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی بر علیه رژیم منحوس و مزدور پهلوی با وجود اینکه چهاره سال بیشتر نداشت ولی از هیچگونه فعالیت و تلاش دریغ نمی کرد . علاقه وافری به امام و مسائل انقلاب داشت و با حضور در مسجد محله و هماهنگی با دوستانش فعالیت گسترده ای را در محل به راه انداخته بودند با خوشروئی و مهربانی و تواضع با مردم برخورد می کرد و به همین دلیل اکثر مردم او را دوست می داشتند، اخلاق و رفتاری خارق العاده داشت و اخلاق و رفتارش مورد پسند همه بود و با خوشرویی و مهربانی با مردم برخورد می کرد . با شروع جنگ تحمیلی از یک طرف و نابسامانیهای گروهک های ملحد و منافق از طرف دیگر روحش را آزار می داد و او در داخل با گروهکها مبارزه می کرد ولی برای اعزام به جبهه با مانعت خانواده روبرو بود..

ماجرای شربت شهادت شهید محمود بروجلو

پدر شهید در این باره می گوید : بیمار و بستری بودم پیش من آمد و گفت پدر جان دفتر چه آماده به خدمت گرفته ام و به زودی به جبهه اعزام میشوم به او پرخاش کردم ولی سرش را به زیر انداخته و گفت پدر جان من راه خود را برگزیده ام و برای یاری رزمندگان اسلام باید بروم، حالت دلاوری و جنگجویی و شهادت طلبی از تمام وجودش هویدا بود، دیگر چیزی نگفتم، بعد از آموزش از طریق لشگر 77 پیروز خراسان به جبهه های حق علیه باطل ( خرمشهر ) اعزام شد و در جبهه آر – پی – جی زن بود و به روایت دوستان و همرزمانش از خود دلاوریهای زیادی نشان داد و سرانجام در یازدهم اردیبهشت 63 به آرزوی دیرینه خویش به درجه رفیع شهادت نائل شد.

محمود كسي بود كه به تنهایی در برابر تانك هاي دشمن مقاومت مي كرد و واقعا" دشمن در برابر او ذليل و ناتوان بود و هر تانكي كه از خاكريز دشمن مي خواست عبور كند در همان لحظه ي اول او را منفجر مي كرد و فرصت نزديك شدن به او را نمي داد و زماني كه از او مي پرسيديم كه شما چه كار مي كنيد كه تمام موشك هايي كه به طرف تانك ها شليك مي كنيد بدون چون و چرا به هدف مي خورد در جواب خنديد و گفت اين موشك ها را من شليك نمي كنم بلكه اينها را خدا شليك مي كند.چون هر موشكي كه شليك مي كنم براي رضاي او و با رمز مقدس يا حسين آن را به طرف هدف شليك مي كنم.ا

ما آخرين باري كه به مرخصي آمده بود در بهار 62 بود كه تمام دوستان خود را جمع مي كند و به كنار رودخانه مي روند و در آنجا به دوستان خود مي گويد كه اين آخرين ديدار من با شما ها است و آخرين سيزده بدر و مرخصي من است. من وقتي كه برگردم به جبهه شهيد مي شوم.

وقتي كه باهم رفتيم به ترمينال و من براي بدرقه ي او رفته بودم چند دقيقه جلوتر از اينكه اتوبوس حركت كند از ماشين پياده شد و رفت و دو شيشه شربت گرفت و آورد و گفت اين شربت را ببر خانه و در روز يازدهم آن شربت را درست كنيد و بخوريد. من گفتم پسرم چرا شربت خريديد.خنديد و گفت :پدر جان اين شربت با شربتي كه شما مي خريد فرق مي كند.چون اين شربت‚شربت شهادت است. ما طبق وصيت خودش آن شربت را در روز يازدهم شربت كرديم و بين دوستان و فاميل و خانواده تقسيم كرديم و روز بعد هم خبر شهادت آن عزيز از دست رفته را به ما رساندند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده