رفتن من حتمی است
« مژده باد به شما جوانان برومند در تحصيل رضاي پروردگاركه از بالاترين سنگرهاي روحاني و جسماني ظاهري و باطني پيروزيد. مبارك باد بر بقيه الله ارواحنا له الفدا، وجود چنين رزمندگان ارزشمند و مجاهدان في سبيل الله كه آبروي اسلام را حفظ و ملت ايران را رو سپيد و مجاهدان راه خدا را سرافراز نموديد.
ملت بزرگ ايران و فرزندان اسلام به شما سلحشوران افتخار ميكنند. آفرين بر شما كه ميهن خود را بر بال ملائكه الله نشانديد و در ميان ملل جهان سرافراز نموديد. مبارك باد بر ملت چنين جوانان رزمندهاي و بر شما چنين ملت قدرداني كه به مجرد هر فتح و پيروزي توسط رزمندگان به دعا و شادي برخاستيد.
اين جانب از دور دست و بازوي قدرتمند شما را كه دست خداوند بالاي آن است ميبوسم و بر اين بوسه افتخار ميكنم.»
از فرمايشات امام خميني(ره)
زندگی نامه معلم شهيد حاج حکمت اله رحمانی ازدفتر خاطرات و به قلم خود شهيد (چهار روز قبل از شهادت)
« من از موقعي كه خود را شناختم در يك خانواده مذهبي زندگي مي كردم و در دوران طفوليت براي علف چيني به صحرا مي رفتم. تا اينكه در سن 6 سالگي در دبستان كمالي شناط توسط پدرم ثبت نام و شروع به تحصيل كردم و در عرض 6 سال دوره ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشته و وارد دوره اوّل متوسطه در دبيرستان ساسان شناط گرديدم.
ناگفته نماند كه در حين تحصيل و در تعطيلات تابستاني از سنين هفت سالگي با كمك پدر و برادر بزرگم درمغازه كار كرده و كمك هزينه اي براي تحصيل خودم تامين مي كردم و از كلاس چهارم و پنجم به بعد تابستان ها خودم مستقلا ً مغازه ميوه و تره بار فروشي باز مي كردم و كلاً هزينه تحصيلي و پول لوازم التحرير و كفش و لباس را خودم به دست مي آوردم و بدين وسيله هم در تعطيلات تابستاني بيكار نمي ماندم و هم اينكه سربار كسي نمي شدم.
در سال 1344 هم دوره سه سا له اول دبيرستان را در دبيرستان ساسان شناط به پايان رسانده و دوره دوم دبيرستان را در دبيرستان محمد رضايي سابق و شريعتي فعلي ابهر آغاز كردم و در سال 1345 كلاس دهم را هم با موفقيت در ابهر قبول شده و در تابستان كه مشغول ميوه فروشي طبق سال هاي قبل بودم خبر گشايش دانشسراي مقدماتي زنجان را شنيده و بلافاصله در همان دانشسرا ثبت نام و پس از قبولي از امتحانات در دانشسراي مقدماتي زنجان شروع به تحصيل كردم.
پس از طي دوره دو ساله دانشسراي مقدماتي در سال 1347 جهت انجام خدمت وظيفه به تهران اعزام شدم و پس از طي چهار ماه دوره نظامي در پادگان فرح آباد با عنوان سپاهي دانش به منطقه كرج و ساوجبلاغ و از آنجا راهي روستاي احمد آباد آبيك شدم و تا سال 1349 در همان روستا به تدريس مشغول بودم.
پس از طي خدمت سربازيم ديپلم ادبي خود را هم به طور متفرقه در زنجان گرفتم و از مهرماه 1352 به استخدام آموزش و پرورش شهرستان ابهر درآمده و تدريسم را از كلاس پنجم، دبستان ششم بهمن سابق شناط شروع كردم و پس از دو سال تدريس در دبستا ن ششم بهمن سابق شناط در سال 1354 در دانشگاه سپاهيان انقلاب سابق در تهران قبول شده و دوره چهار ساله دانشجويي را در رشته علوم تربيتي شروع كردم و در سال 1356 از طرف دانشگاه تورهاي مسافرتي به دانشجويان جهت تفريح به كشور هاي اروپايي ترتيب داده مي شد كه من به جاي رفتن به شهرهاي فرانسه و انگليس و غيره راهي عربستان شده و حج عمره را به جاي آوردم.
پس از بازگشت از مكه معظمه كم كم انقلاب اسلامي اوج تازه اي گرفت تا اينكه در سال 1356 به دنبال شهادت حاج سيد مصطفي خميني فرزند بزرگ امام خميني ديگر كم كم محيط دانشگاه هم جوّي انقلابي به خود گرفته بود و من هم در محيط دانشگاه با پخش اعلامه هاي امام امت در تداوم انقلاب كوشش مي كردم و در مرخصي هايي هم كه از دانشگاه به شناط مي آمدم در شناط هم با انقلابيّون شناط جلساتي تشكيل مي داديم.
تا اينكه در سال 1357 هم زمان با پايان يافتن دوره دانشگاهم انقلاب اسلامي هم به پيروزي كامل رسيد و من به شناط آمده و با عنوان مديريت مدرسه راهنمايي رازي شناط به خدمتم در آموزش و پرورش ابهر ادامه دادم و در ضمن خدمت ، در مدرسه راهنمايي رازي شناط با عنوان هيات امناي مسجد جامع شناط و امامزاده اسماعيل(ع) و در حزب جمهوري اسلامي در خدمت انقلاب اسلامي در شناط بودم تا اينكه در تابستان 1358 غائله كردستان توسط عزالدين حسيني و قاسملوي خائن به درجه نهايت رسيد.
با فرمان امام امت عازم كردستان شده و پس از درگيري هاي سنگين با پيروزي به شناط برگشتم و در اواخر شهريور 58 و اوايل مهرماه صدام خائن و كافر حمله ددمنشانه خود را به ايران اسلامي آغاز كرد كه مِن بعد در خدمت جبهه و جنگ هم بودم و بالاخره در سال 1362 در تابستان عازم جبهه هاي حق عليه باطل شدم و پس از حدود يك ماه جنگ در جبهه از ناحيه پا مجروح شدم و از جبهه به بيمارستاني در مشهد و از آنجا به بيمارستان هفت تير تهران جهت بستري اعزام شدم.
پس از دو هفته بستري در مشهد و تهران با پاي شكسته به شناط برگشتم و پس از چند ماه بستري سلامتي نسبي پايم را بدست آورده و دوباره به خدمت در مدرسه راهنمايي رازي ادامه مي دادم ولي هميشه دلم در جبهه بود و منتظر فرصتي بودم كه دوباره به خطوط مقدم جبهه رفته و با صداميان كافر بجنگم و بالاخره به آرزوي خود رسيده به طوريكه اين دفعه به من الهام شده بود اين دفعه شهيد مي شوم . خوشحال تر از هميشه همراه با كاروان كربلا در سال 1364 براي بار سوم عازم جبهه هاي حق عليه باطل شدم و پس از چند ماه مبارزه در جبهه نزديكي هاي دهه مباركه فجر به ما آماده باش كامل دادند و در 12 بهمن 1364 آخرين نامه، وصيت نامه ام را نوشته و جهت حمله والفجر 8 آماده مي شديم كه در شب 20 بهمن 64 ما را به حمله برده و ...»
به نقل از برادر شهيد:
« برادرم شهيد حكمت اله رحماني سومين فرزنذ ذكور خانواده بود. از كودكي فرزندي باهوش و مودب و نمازخوان بود و با وجود فقر مالي و مادي پدرم وارد دبستان شد و روزهاي تعطيل و تابستان ها با كار كردن خرج تحصيل خود را در ميآورد و با كار و كوشش فراوان و با علاقه و جديت به درس خواندن ادامه ميداد و مشوق اصلي ايشان من بودم. جواني مومن و كوشا و با ايمان بود.
در سال 1354 در" دانشگاه ابوريحان بيروني تهران" در رشته علوم تربيتي قبول شده جهت تحصيل عازم دانشگاه گرديد. در زماني كه طاغوت با روشهاي مختلف سعي داشت دانشجويان را از پيوستن به انقلاب دور نگه دارد و شاگردان ممتاز را به مسافرت پاكستان، تركيه و كشورهاي اروپايي ميفرستاد و با اين روش سعي در سرگرم نمودن جوانان داشت شهيد رحماني به انتخاب خود عازم كشور عربستان شد. زيارت خانه خدا تأثيري عميق در روحيه انقلابي و اسلامي او نهاد به طوري كه او اولين كسي بود كه در شناط تظاهرات ضدشاهي را ترتيب داد و مردم را به خيابان ها كشاند.
شهيد رحماني با پايان تحصيلات در دانشگاه و دريافت ليسانس در رشته علوم تربيتي به منطقه بازگشت و در مدرسه راهنمايي شناط در سمت مديريت خدمت صادقانه خود را شروع و شاگردان مومن و انقلابي تربيت نمود.
خصوصيات اخلاقي شهيد از زبان برادرش
برادرم جواني به تمام معنا مومن، كوشا، مردم دار و با خانواده مهربان بود و مدام مردم را ارشاد و راهنمايي ميكرد. او به انقلاب و رهبر انقلاب عشق ميورزيد و در راهپيماييها خود پيشاپيش مردم شعار ميداد. شهيد علاقه زيادي به تعمير مساجد داشت و در تعمير تنها امامزاده شناط يعني امامزاده اسماعيل(ع) سعي و تلاش فراواني مينمود. ايشان پايبند به نماز و روزه بود و از لقمه حرام بيزاري ميجست و از حقوق معلمي خود به درماندگان كمك ميكرد و با اينكه سالها مستأجر بود خانه كلنگي را كه با زحمت خريده بود به برادر بزرگ ناتنياش كه نابينا و فاقد خانه بود هديه كرد و خود همچنان مستأجر باقي ماند.
شهيد حاج حكمتاله رحماني در جبهههاي نبرد
شهيد حاج حكمت اله رحماني در تابستان سال 58، در اجراي فرمان پاكسازي كردستان از وجود اشرار و ضدانقلابيون عازم كردستان شد. او در تابستان سال 1362 براي دومين بار در جبههها حضور پيدا كرد و پس از چند ماه حضور در جبهههاي جنوب از ناحيه پاي راست مجروح شد. در اين دوران ايشان با فعاليت پرشور دوستان و آشنايان و دانش آموزان را با حقايق اين نبرد نابرابر آگاه ساخته و زمينه شركت جوانان در جبههها را بيش از پيش آماده مينمود و فرامين امام خميني(ره) را با عشق و علاقه به گوش دوستداران و عاشقان انقلاب اسلامي ميرساند.
در پاييز سال 1364 براي سومين و آخرين بار به همراه جمعي از دانش آموزان خود از مدرسه راهنمايي رازي عازم جبهههاي نور عليه ظلمت شد و سرانجام در عمليات والفجر هشت در فاو پس از رشادتهاي فراواني كه به گفته هم رزمانش نشان داده بود با تير مستقيم دشمن و تركش خمپاره نداي حق را لبيك گفت و به سوي معبودش شتافت.
آخرين روزهاي خاطرات شهيد به روايت برادرانش
در جبهه تركش خمپاره به پاهايش اصابت نموده و در بيمارستان بستري شده بود. وقتي به ديدنش رفتيم به شوخي از ايشان سوال كردم باز هم به جبهه خواهي رفت؟ گفت: پاها كه چيزي نيست تا جانم را فداي انقلاب و اسلام و رهبر عظيم الشأن نكنم دست از جبهه و جهاد نخواهم كشيد.
وقتي براي آخرين بار به جبهه اعزام ميشد و ما براي بدرقه او رفته بوديم چهرهاش نوراني و جذابيت فوقالعادهاي داشت و موقع خداحافظي در گوشم زمزمه كرد كه اين بار به خواست خدا به آرزويم يعني شهادت نايل خواهم شد و آن زمان خانمش كه باردار بود گفت اگر بعد از من فرزندم پسر به دنيا آمد نامش را هم نام خودم حكمت اله و اگر دختر بود نامش را رقيه بگذاريد چون به حضرت رقيه ارادت خاصي داشت و فرزند دخترش كه به دنيا آمد نامش را رقيه گذاشتند.
ايشان با كاروان محمدرسول الله6 عازم جبهه شد. از اهواز به منزلمان تلفن زده و خواستند كه به همسرش بگوييم بيايند با ايشان صحبت كنند. بچهها يكي پس از ديگري صحبت كردند. ولي خانمش هنگام صحبت ناراحت شد. من گوشي را گرفتم و گفتم: چه گفتي كه ناراحتش كردي؟ گفت: « به ايشان گفتم ديگر منتظر من نباشند من ديگر برنخواهم گشت. شهادت من حتمي است. گفتم: چرا اين حرف را زدي؟ هر كسي كه به جبهه رفته از كجا معلوم كه شهيد شود؟ گفت: « برادر! رفتن من حتمي است و يقين دارم كه اين دفعه به درجه رفيع شهادت نايل خواهم شد بايستي بگويم كه از حالا آمادگي داشته باشند و بعداً زياد ناراحت نشوند.»
آري پيش بيني او درست بود و ارتباطي كه او بين خود و خدايش ايجاد كرده بود به اين درجه رسيده و از قبل خبر شهادت خود را به همه گفته بود كه سرانجام اين اتفاق در عمليات والفجر هشت به وقوع پيوست و او مفتخر به ميزباني الهي شد و روح پاكش به سوي بهشت برين پر كشيد.
خاطرهاي از زبان همسر شهيد
در بهمن ماه 1364 هم زمان با شب شهادت شهيد خواب ديدم كه همسرم آمد و به من گفت: « من امشب شهيد ميشوم و به ديدار خدا خواهم رفت. فقط آمدهام از شما سوال كنم كه آيا آمادگي داريد يا خير؟» بعد از چند روز بدن مطهرش را آوردند.
در زمينه فعاليت اين شهيد عزيز بايد گفت كه ايشان علاوه بر فعاليت اجتماعي و مذهبي خود در بيرون از خانه، در خانه نيز فعاليت داشتند و در كارها كمك مينمودند. هميشه آرزوي شهادت را داشتند و ميگفتند اگر خدا بخواهد شهيد ميشوم.
آن لحظه كه پيكر مطهر شهيد در دستان عاشقان نظام مقدس اسلامي بود و تشييع ميشد بعد از اينكه لباس نو به تن سه فرزند پسر خود پوشاندم به آن ها گفتم با لباس نو به پيشواز پدرتان برويد و به دست هر كدام از آن ها يك شيشه گلاب دادم تا اينكه پيكر پاك پدرشان را با گلاب عطرآگين نمايند. از خدا ميخواهم كه صبر حضرت زينب(س) را به من عطا كند و توفيق عطا نمايد تا رهرو راه شهيدان و امامان: باشيم و با تربيت صحيح فرزندانمان بتوانيم راه شهدا را ادامه داده و اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي(عج) متصل نماييم.
انشاءالله
وصيتنامه شهيد حاج حكمت اله رحماني
بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي
سوره فجر، آيات 27 – 30
« اي نفس مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت باز آي كه تو خوشنود به نعمتهاي او و او راضي از تو است. باز آی در صف بندگان خاص من درآي . در بهشت من داخل شو.»
باسلام و درود بر محمد(ص) بنيان گذار مكتب انسان ساز اسلام. سلام بر حسين بن علي(ع) سالار شهيدان با ياران و اصحاب و اولاد با وفايش كه دين اسلام را با نثار خون پاكشان زنده كردند. سلام بر محضر منجي عالم بشريت امام زمان(عج) و نايب بر حق و بلا فصلش خميني بت شكن.
سلام بر شهداي گلگون كفن كربلاي ايران. سلام بر مفقودين، اسرا، جانبازان، رزمندگان كفرستيز جبههها و خانواده گراميشان و سلام بر شما امت حزب الله و در خط امام.
اكنون كه اين توفيق دوباره نصيبم شده با عزمي راسخ در جبهههاي حق عليه باطل حضور يابم خدا را شكر و سپاس ميگويم.
بارالها تو خودت شاهد باش براي تو و براي پاسداري از حريم مقدس قرآن و كشور اسلامي به جبهه آمدم تا متجاوزين به كشور جمهوري اسلامي كه كشور امام زمان(عج) است تار و مار نمايم و اگر در اين راه به فيض پرافتخار شهادت نيز نايل شوم بسي خوشحال خواهم شد.
بارپروردگارا! تو شاهد باش براي خشنودي و رضاي تو از خانه و كاشانه واز زن و فرزند و از همه علايق اين دنياي فريبنده چشم پوشيدم تا به « هل من ناصر ينصرني» حسين زمان خميني كبير لبيك گفته به جبهه نور عليه ظلمت آمدم تا با نثار خون خود بتوانم دين خود را به شهدا و اسلام ادا كرده باشم.
اما اي پدران و مادران اي برادران و اي خواهران و اي فرزندان عزيز كه وصيتنامه مرا ميخوانيد و يا گوش ميكنيد تقاضايي كه از همه شما دارم اين است كه هميشه و همه وقت در صحنه باشيد و گوش به حرف ولي فقيه زمان امام بزرگوار و روحانيت در خط امام بدهيد و لحظهاي از روحانيت جدا نباشيد و اما با ضدانقلاب و منافقين برخورد قاطعانه داشته باشيد و با بودن در صحنه مخصوصاً شركت در نماز جماعات و جمعه مشت محكمي بر دهن دشمنان انقلاب، امام و روحانيت بزنيد.
اي مسئولين و دست اندركاران! شما كه در سر كار هستيد و مسئوليت بيشتري در ادارات و ارگان ها بر عهده داريد انتظار شهدا، جانبازان و خانواده آن ها از شما بيشتر است. مخصوصا باز ماندگان آن ها که چشم به ديدار بابا و برادرشان هستند به چگونه عملکردشما با مستضعفين نظاره ميكنند كه آيا خواسته و آرزوي آن ها را برآورده ميكنيد يا نه؟ و اگر خداي نكرده در كارتان اخلاص و تقوا نداشته باشيد و يا سستي و ندانم كاري كنيد به خدا در پيشگاه خداوند متعال مواخذه خواهيد شد. مواظب باشيد فريب رياست طلبی و زرق و برق اين دنيا را نخوريد.
و اما اي همكاران فرهنگي! و اي مشعل داران علم و دانش! اي عزيزان! شما كه شغل خطير معلمي كه شغل انبيا است انتخاب كردهايد و سر و كارتان با انسان هاست چون شمع ميسوزيد و از نور وجودتان انسان و آدم تربيت ميكنيد قدر خود را بدانيد كه مقامي بس بلند چه در پيشگاه خداوند و چه در پيش مردم با شرف و آگاه داريد و اما اگر خداي نكرده در وظيفه خطيرتان سستي و يا بيعلاقگي نشان دهيد خيانتي بس عظيم به كشور اسلامي و انسان های آينده ی كشور كردهايد كه به هيچ وجه قابل بخشش و پذيرفته نخواهد شد چه از طرف خداوند و چه جامعه.
اما اي دانش آموزان عزيز! اي اميدهاي آينده كشور اسلامي در كسب علم و دانش كوشش بيشتر نماييد و قدر دوران تحصيلي خود را بدانيد و بيهوده اوقات با ارزش خود را هدر ندهيد. ضمن اينكه كتابهاي درسي را به نحو احسن ياد مي گيريد در آموزش كتاب آسماني و احكام اسلامي نيز سعي بيشتر به عمل آورده و توأم با علم و ايمان در آينده بتوانيد خدمت گزاران مفيدي براي جامعه و كشورتان باشيد انشاءالله.
در خاتمه از شما مردم حزب الله و ادامه دهندگان راه شهدا و پيروان خط امام و روحانيت متعهد ميخواهم كه وحدت خود را حفظ نماييد و از تفرقه و دو دستگي بپرهيزيد و با وحدت كلمه ضد انقلاب و منافقين را از صحنه دور نماييد و فرصت هيچ گونه عرض اندام را در جامعه به آن ها ندهيد و من هم راضي نيستم افراد فرصت طلب و ضد انقلاب و مخالف روحانيت در تشييع جنازه من شركت نمايند و در مراسم ختم و عزاداري حضور داشته باشند.
از همه شما خواهران و برادران هميشه در صحنه طلب بخشش دارم و تقاضاي دعا به جان رهبر پيامبرگونه و رزمندگان را دارم.
من الله التوفيق . انالله و انا اليه راجعون.
برادر كوچك همه شما، حكمت اله رحماني 12/11/64
نوشتهاي از شهيد رحماني
نيايش (تشكرنامه) به فرزندانم:
پروردگارا! به درگاه پرعظمتت سپاس ميگويم كه مرا آفريدي و در كودكيم حفظم كردي و از لغزشها بازم داشتي و با دين مبين اسلام محمدي آشنايم كردي.
بارالها! توفيقم دادي كه به انقلاب اسلامي وفادار بمانم و به امام امت عاشقم نمودي و توفيق اعزام به جبهههاي حق عليه باطل را دادي. بسيار سپاسگزار و شكرگزارم و اما اي خداي مهربان: باز هم از درگاه خداونديت مسئلت دارم كه توفيق بندگي داده تا جاني كه به من عطا نمودي در راهت فدا نمايم.
اي پدر مادرگرامي: از شما هم تشكر و سپاسگزارم كه مواظبتم نموديد و تربيتم كرديد و با احكام و دستورات الهي آشنايم كرديد تا در راه اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي قدم بردارم. از درگاه خداونديش ميخواهم اجري كه عايدم ميشود نصيب پدر بزرگوار و مادر مرحومم نمايد.
و اما اي اعضا و تك تك سلولهاي بدنم! بايد خود را آماده نماييد تا در راه خدا و براي خدا فعاليت نماييد.
اي پاهايم! استوار و پا برجا و مقاوم باشيد و در جهاد في سبيل الله قدم برداريد.
اي چشمها! حقيقت را نشانم ده و راهم ببر و دشمنم را نشانم ده.
اي گوشها! واقعيت را بشنويد و از حقيقتها آگاهم كنيد.
و اي دل! بديها و ماديات را از خود دور و از حق پيروي و كينه دشمنان اسلام و انقلاب را در خود جاي ده و محبت اولياء الله و حزب الله و امام را در خود بيشتر جاي ده و مهربانم گردان. و اما اي دستها و بازوانم كه امام عزيز بر اين بازوان بوسه ميزند و بر اين بوسه افتخار ميكند و دشمنان اسلام و انقلاب را، نشانه گير و به نام خدا به ياد خدا و براي خدا بر قلبشان شليك كن.
اما اي تفنگ! تفنگي كه براي نابودي دشمن دين، وطن و قرآن و امامم در دستم جاي گرفتي، اي تفنگي كه با آتشت دشمن بيرحم را دربه در ميكني و اما اي تفنگ! ميدوني كه دشمن خيلي بيرحم و ستمگره دشمن. پير و جوان نمي شناسه دشمن سنگ دل نمي دونه كه مادرا چشم به راه عزيزانند.
دشمن كينه توز دل نداره كه احساس كنه خواهرا از دوري برادرش چه ميكنه. دشمن غدار نمي فهمه كه بچهها منتظر باباشونند. صداميا حيله گرند. نمي فهمند كه برادر از دوري برادرش چه ميكشه. دشمن نمي دونه كه فراق همسر براي همسرش مشكله. اي تفنگ! حالا كه دشمنو شناختي، تنهايم نگذاري. اي تفنگ نازنينم! نكنه در مقابل اين دشمن كار نكني. نازت ميكنم صيقلت ميدم از خودم جدات نميكنم دوستت دارم تا كه حرفم را گوش كني.
چونكه با پاي استوار، چشماني بيدار، گوشهاي باز، دستهاي پرتوان، بر سر لشكر غدار ميتازم. به ياري الله تار و مارش ميكنم تا كه دينم پايدار بماند و دشمنو نفله ميكنم تا كه قرآنم زنده باشه. صداميان را نابود ميكنم تا كه انقلاب اسلامي صادر بشه. بعثيهارو خوارش ميكنم تا كه رهبر زنده باشد.
آمين يا رب العالمين 12/11/64 ح- رحماني
(يكي از مدارس راهنمايي شناط به نام اين شهيد بزرگوار مزين شده است.)