یادی از شهيد اصغر فتحعلي بيگلو
بسم رب الشهداء
(سنگ نوشته مزار شهيد اصغر فتحعلي بيگلو)
شهيد اصغر فتحعليبيگلو در خانواده پايبند به اصول مذهب شيعه در جنوب شهر زنجان كه از لحاظ مالي متوسط بودند چشم به جهان گشود. پدر و مادرش كه از علاقمندان سالار شهيدان بودند نام او را به ياد فرزند دلبند امام حسين(ع) " اصغر" نهادند.
وي در شش سالگي جهت يادگيري و آموختن قرآن به مكتب رفت. در سال 1344 در دبستان « فرهنگ» شش سال مشغول فراگيري علم و دانش شد. سال 1350 شروع دبيرستان او در شهيد منتظري (صدر جهان سابق) بوده كه پس از موفقيت دوره دبيرستان به خاطر علاقه به معلمي دو سال در دانشسراي مقدماتي زنجان راه و روش معلم بودن را آموخت.
از طرفي چگونه زيستن و چگونه بودن جزء برنامه زندگي او محسوب ميشد و بر اين امر همت ميگماشت و توانست با تزكيه نفس خود و عمل به آيه « ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه...» مقدم بودن تزكيه بر علم و دانش را فرا سوي زندگي خويش قرار دهد. در اين زمينه موفق هم بود و ديگران را با عمل خود تحت تأثير قرار ميداد. شهيد فتحعليبيگلو پس از اتمام دوره آموزشي از تاريخ 10/10/57 تا 1/1/58 در پادگان گرگان به عنوان آموزگار "سپاهي دانش" در روستاهاي محروم استان زنجان مشغول انجام وظيفه شد.
در تاريخ 1/7/58 به استخدام قطعيِ آموزش و پرورش زنجان درآمد و در دبستان هاي عليآباد (ايجرود) و دبستان هاي طارم كه شامل: پسار، ينگجه (خان چايي)، دستجرد، چورزق و زره بند بود با شوق و علاقه بينظير مشغول امر تعليم و تربيت گرديد.
خانم پروين فتحعلي بيگلو از برادر شهيدش چنين ياد ميكند: « برادرم با دوستان و آشنايان مخصوصاً با برادران و خواهرانش با صميميت و مهرباني برخورد ميكرد و به درسهاي ما رسيدگي ميكرد. هر كاري كه از دستش برميآمد كوتاهي نمينمود. او انساني با ادب و متين بود. به ائمه اطهار: مخصوصاً پيامبر اسلام6 و امام حسين(ع) علاقه فراواني داشت. از اعضاي هيئت حضرت رقيه3 بود و هر هفته به ياد مظلوميت امام حسين(ع) مراسم سوگواري و عزا برپا ميكردند.»
آقاي عباس فتحعلي بيگلو برادر شهيد ميگويد: « در پانزدهم شهريور سال شصت برادرم بر حسب وظيفه از طرف لشكر 16 زرهي قزوين، تيپ 2 زرهي زنجان، گردان 125، گروهان يكم، به تنگه مهم چزابه، در شمال غربي بستان اعزام شد كه پس از چهار ماه به مرخصي آمد. مجدداً به همان منطقه برگشت. بر اساس نقل قول هم رزمان و فرماندهان ايشان بسيار شجاع، جسور و نترس بود و در انجام عملياتهاي شناسايي معمولاً داوطلب بود. در آخرين شبهاي عمرش از شهادت خويش به دوستانش خبر داده و از همه حلاليت خواسته بود. در 18/11/60 در آخرين عملياتش با آنكه فرمانده دسته بود با 6 نفر از دوستانش براي شناسايي رفته بودند كه با گروه دشمن درگير شده همگي به فيض شهادت نايل ميآيند. برادرم توسط تيربارچي دشمن از ناحيه گردن و سينه مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد.»
خانم پروين فتحعلي بيگلو ازنحوه شهادت برادرش چنين تعريف ميكند: « صبح همان شبي كه برادرم به شهادت رسيده بود حمله عراق به ايران شروع ميشود و پيكر پاك آن 6 شهيد در منطقه ميماند. ما بعد از اطلاع از شهادت برادرم مجالس ترحيم برگزار نموديم تا اينكه بعد از چهل روز منطقه آزاد شد و تيپ 2 زرهي زنجان پيكر مظلوم برادرم را پس از شناسايي تحويل ما داد و برنامه چهلم برادرم به تشييع جنازه باشكوه تبديل شد و پس از تشييع جنازه توسط امت شهيدپرور در گلزار شهداي بالا دفن گرديد.
مادر شهيد كه هيچ گاه خاطرات فرزندش را فراموش نكرده است اظهار ميکند: « روزي پسرم خوشحال به خانه آمد و يك جعبه شيريني در دست داشت. با خود اشعاري از حافظ زمزمه ميكرد. پس از سلام و احوالپرسي بسيار با مهرباني با من صحبت ميكرد و پي در پي از زحماتم تشكر مينمود و خدا را شكرگزار بود.
سپس اصغر گفت: اولين حقوقم را گرفتهام ولي اين پول مال من نيست. با خدا عهد بستهام با اولين حقوقم شخص نيازمند نابينايي را كه ميشناسم و منزلشان هنوز برق ندارد امتياز برق برايشان بگيرم و منزلشان را سيمكشي كنم. حال مادر جان از شما هم اجازه ميخواهم. گفتم: پسرم در امر خير بايد پيش قدم بود خدا يار و ياورت باشد. او بلافاصله به عهد خود وفا كرد.
وصيتنامه پسرم كه مدتي در جيبش مانده بود قابل قرائت نشد. اما وصايايي داشتند كه بدين مضمون است: « از مادرم ميخواهم كه همچون زينب(س) صبور باشد و بيصبري نكند و راه شهدا و راه امام را ادامه دهد.» او به همه خواهران و برادرانش توصيه كرده بود كه: « درسهايشان را خوب بخوانند تا بتوانند فردي خوب و مفيد براي جامعه باشند و هميشه يار و غم خوار ضعيفان باشند» و اما در مورد امام حسين(ع): « عجب چراغ شگفتآوري است نور امام حسين(ع) كه هر چه بسوزد فروزانتر ميشود من با خداي خود عهد و پيمان بستهام و جان خودم را بر طبق اخلاص گذاشته و در راه خدا ارزاني كردهام. مانند تشنهاي كه در كوير مانده و شربت شهادت را ميجويد».
(مدرسه ابتدايي پسرانه روستاي" زرهبند" طارم عليا به نام اين شهيد مُزيّن شده است.)