نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
نوید شاهد - پدر شهید «ملا مصطفی مردوخی»: همیشه دعا می‌کردم خدا به من پسری عطا کند اهل علم و اهل دین، ۲۵ فروردین ۱۳۳۵ پاسخ دعاهایم را گرفتم و مصطفی به دنیا آمد. حالا که خدا جوابم را داده بود، من هم باید به عنوان یک پدر تلاش می‌کردم تا مصطفی را به گونه‌ای تربیت کنم که به رضایت خدا بینجامد.
کد خبر: ۵۱۷۹۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۸

نوید شاهد - شهید سید مهدی موسوی نژاد از شهدای والامقام خطه خلیل آباد پیش از رفتن به جبهه های نبرد علیه دشمن بعثی و در تماس هایی که از جبهه های نبرد با مادر صبور و فدارکار خود داشت، توصیه هایی مخلصانه و خواهش هایی از مادر خود کرد که در ادامه حرف های این شهید والامقام را به نقل از مادر ایشان می خوانیم.
کد خبر: ۵۱۷۹۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «دیشب اگر دیر جنبیده بودم نصف گوشم نصیب موش‌های سیاه آبی شده بود. شانس آوردم که موش سیاه داخل قابلمه افتاد، قابلمه برگشت و داخل آب رفت ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۷۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۷

گفتگوی تصویری با پدر شهید «حسینعلی کرمی»؛
نوید شاهد - پدر شهید «حسینعلی کرمی» می گوید: «شهید علاقه زیادی به حوزه علمیه داشت، در آنجا مشغول تحصیل بود که با فرمان امام خمینی (ره) که اعلام کرده بودند جبهه ها نیاز به نیرو دارد به جبهه می رود.»
کد خبر: ۵۱۷۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۴

نوید شاهد - «وی مقید به روزه گرفتن بود، یک بار که از جبهه برای مرخصی به خانه آمده بود، همه روز‌ها را روزه گرفت، گفتم چرا این همه روزه می‌گیری؟ گفت: همه باید عادت کنند به کم خوردن تا بتوانند درد محرومان را احساس و درک کنند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "مجید صدیقها" از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۷۷۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۴

روایتی خواندنی از همرزم شهید "علیرضا فتاحی"؛
نوید شاهد - همرزم شهید "علیرضا فتاحی" می گوید: «شب ها کم خواب بود و در نماز شب گریه می کرد. یک روز با شوخی به او گفتم: «آنقدر با صدای بلند گریه می کنی که شب ها خواب نداریم. شب بعد دیگر صدای گریه ی او را نشنیدم متوجه شدیم رفته و در میدان صبحگاه آنجا نماز شب می خواند. آن شب هوا هم بسیار سرد و مقداری بارانی بود او به نتیجه ی نماز شب هایش رسید و در عملیات میمک به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۱۷۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۲

برگی از خاطرات شهدای قزوین؛
نوید شاهد - «فریدون بیست کیلو شیرینی خرید و شاید یک کیلو از شیرینی‌ها را به یک باره خورد، رفتم طبقه پایین دیدم نشسته و تند شیرینی می‌خورد، گفتم: "بس است کم بخور برای مهمان‌هاست". خندید و گفت "صبر کن چند تای دیگر بخورم" ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "فریدون شفیع‌آبادی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۷۵۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «راننده پیاده شد و یک راست به طرف من آمد. نزدیک که شد گفت: سرکار شما لُری؟ من که احساس کردم قیافه در به داغونم خلاصه یک جا به دردم خورده و آقای راننده ما را اشتباه گرفته، گفتم، لُر نیستم، ولی لر‌ها را خیلی دوست دارم. راننده خوشش آمد و ما را سوار کرد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۷۴۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۱

نوید شاهد- جنگ، خاطره جنگ، شهر و موضوعات اجتماعی از درون‌مایه‌های اصلی جدیدترین اثر «مجید قیصری» داستان نویس در کتاب «ساحل تهران» است.
کد خبر: ۵۱۷۳۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۰

نوید شاهد - «از همسر ایشان سراغ او را گرفتم. گفتند: یک هفته پیش رفته‌اند سر کوچه چیزی بخرند و هنوز برنگشته‌اند. با شنیدن این مطلب من هم خیلی نگران شدم و از آنجا به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و دعا کردم که ایشان سلامت باشند ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۷۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۰

نوید شاهد - سه روز قبل از شهادت و در آخرین ملاقاتی که با «شهید حمیدرضا کاوه» داشتم با مزاح گفتم، حمیدرضا! تو در آینده نزدیک شهید خواهی شد، در حالیکه برق چشمانش رو می‌شد به وضوح دید خیلی مشتاقانه گفت‌: «خوش به حال حمیدرضا! تو از کجا می‌دانید؟» گفتم: با این دوری که تو برای نابودی دشمنان برداشتی، معنیش این هست که برای رسیدن به شهادت لحظه شماری می‌کنی.
کد خبر: ۵۱۷۳۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۹

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «شهید "جهانگیری" مسئول حمل آذوقه به سرباز‌ها بود، طی مسیر به خودروی نیرو‌های خودی برخورد می‌کند که توسط کومله‌ها مورد هدف خمپاره قرار گرفته بود. این خودرو در حال سوختن بود ولی سه نفر از برادران بسیجی داخل آن گیر کرده و مجروح شده بودند ...» ادامه این خاطره از شهید"محمد جهانگیری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۷۱۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۷

خاطرات کوتاه و خواندنی از شهید «عدوس خرده‌ران»:
نوید شاهد – همسر شهید «عدوس خرده‌ران» به نقل از شوهرش: «.. در درگیری چند نفر از عناصر ضد انقلاب دستگیر شدند، عثمان فرشته دستور داد، هیچ کس حق ندارد با این اسرا به تندی برخورد کند، باید با عطوفت با آن‌ها رو به رو شوید، آن‌ها خیلی گرسنه بودند، ما سهم غذای خودمان را به آن‌ها دادیم، این برخورد اسلامی و انسانی ما باعث شد تعدادی از این فریب خوردگان برگشتند و اظهار ندامت و پشیمانی کردند.»
کد خبر: ۵۱۷۰۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۶

خاطره ای خواندنی از دوران اسارت جانباز "محمد علی بابایی ریزوندی"؛
نوید شاهد- آزاده و جانباز 70 درصدکرمانشاهی "محمد علی بابایی ریزوندی"در روایتی می گوید:« اسمش یوسف بود، اما به خاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما " جناب سرهنگ" صدایش می زدیم التماس می کرد به او جناب سرهنگ نگوییم تا اینکه یک روز در آسایشگاه باز شد و یک گله بعثی مسلح هجوم آوردند. فرمانده نعره زدسرهنگ یوسف بیا بیرون!...»
کد خبر: ۵۱۶۹۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۰

مروری بر زندگی و خاطرات شهید «رحمان صالح زاده»:
نوید شاهد – همسر شهید «رحمان صالح زاده» می‌گوید: «شوهرم مرد بسیار خوش خلق و خوش زبانی بود به طوریکه در هر مجلسی که بود سعی می‌کرد با شیرین کلامی و خوش طبعی دیگران را به کار‌های نیک تشویق کند و در این کار هم بسیار موفق بود، شهید رحمان معتقد بود رفع مشکلات مردم عبادت است».
کد خبر: ۵۱۶۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۵

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «دو روز از محاصره می‌گذشت و هیچ راهی برای رفت و آمد نبود. گرسنگی بر همه غالب آمده بود. هیچ غذایی نداشتیم تا اینکه دیدیم زنان دلاور کرد به سوی ما می‌آیند. تعجب زده شدیم، آن‌ها به سختی قدم برمی‌داتشند و تا زانو در برف فرو رفته بودند ...» ادامه این خاطره از "صفرعلی احسان‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۶۵۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۳

نوید شاهد - «گفتم: حاج مسلم بچه‌هات با هم دارند می‌روند جبهه، دست تنها نمی‌شوی؟ کار‌ها را کی برات انجام می‌دهد؟ گفت: خدا! گفتم: بالاخره ما هستیم. اگر کاری داشتی رودربایستی نکنی‌ها! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "رضا حسن‌پور" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۶۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۱

روایتی از زندگی شهید محمد الوانی؛
نوید شاهد - همرزم شهید محمد الوانی نقل می‌کند: «محمد بسیار شجاع و دلیر بود... خودش تعریف می‌کرد که با آن‌ها سر یک سفره غذا خورده و بعد از صرف غذا به سراغ یخچال رفته و از مواد غذایی آن برداشته و به سنگر خود برگشته بود».
کد خبر: ۵۱۶۱۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «وقتی اومد بلند بشه دوباره افتاد و تازه متوجه شدیم که ترکش خمپاره پای راست علی را قطع کرده، اما چونکه بدنش گرم بود خودش هم متوجه قضیه نشده بود، ولی وقتی متوجه شد یک لبخند زد و بعدش بیهوش افتاد ...» ادامه این خاطره از جانباز "مسعود ناصری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۶۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۰

از سوی نشر راه یار منتشر شد
نوید شاهد- کتاب «کشکول میرزاجواد آقا»، روایتی از زندگی شهید مدافع حرم جواد کوهساری منتشر شد.
کد خبر: ۵۱۵۹۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۹