به مناسبت نزدیک شدن به سالروز ورود آزادگان منتشر میشود؛
نوید شاهد - آزاده سرافراز «حمدالله نظری» از جمله آزادگان استان ایلام است که سال 1361 در پاسگاه زید و در عملیات رمضان به اسارت دشمن در آمد که پس از گذراندن هشت سال دوران تلخ اسارت سال 1369 با افتخار به میهن بازگشت. نوید شاهد ایلام به مناسبت نزدیک شدن به سالروز ورود آزادگان خاطره ای از وی با عنوان "از تبار فهمیده ها" را برای مخاطبان خود منتشر می کند.
کد خبر: ۴۸۴۷۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۴
نوید شاهد خراسان جنوبی به مناسبت سالگشت شهادت سردار رشید اسلام شهيد "صفر علي رضايي" خاطره گویی خانواده و همرزمان این دلاور مرد صحنه های نبرد را منتشر می کند. او روز دوم اسفند ماه ۱۳۳۸ در روستای نوگیدر از توابع شهرستان بیرجند متولد و روز ششم مرداد ۱۳۶۷در منطقه اسلام آباد غرب به فیض شهادت نایل شد .
کد خبر: ۴۸۴۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۵
نوید شاهد - نقی آدینه لو یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: شروع به پاکسازی کانال کردیم. صحنۀ غم انگیزی بود. کنار کانال، جنازه ای روی آب معلق بود؛ به آب دست نزدم، از لباس جنازه گرفتم و آن را بیرون کشیدم. نه دست داشت و نه پا، چهره اش را هم نمی شد تشخیص داد.
کد خبر: ۴۸۴۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۳۰
نوید شاهد - معرفت اله محمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: راننده جوانی که قد متوسطی داشت و کمی هم تپل بود، میگفت که از جنازۀ شهدا خیلی میترسد. بیچاره خبر نداشت بار کامیون چیزی است که از آن وحشت دارد. برای اینکه وسط راه نفهمد و قالب تهی نکند، مرا هم همراه او فرستادند تا حواسم به اوضاع باشد.
کد خبر: ۴۸۴۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۹
نوید شاهد - محرمعلی رموک یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: آتش دشمن رفته رفته سنگین شد. صدا به صدا نمی رسید. حسین آخرین سنگر را برای خودش می ساخت که گلولۀ توپی نزدیکش افتاد. ترکشهایش به او اصابت کرد و همان جا، محل استراحت ابدیاش شد.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۸
نوید شاهد - ذکراله فیروزی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: از نیروهایی که پیش ما میآمدند، برای آشنایی بیشتر سوالهایی میپرسیدم. شخصی آمد که سی و هفت سال سن داشت. از او پرسیدم؛ قبل از اینکه به جبهه بیایی، چکاره بودی؟ گفت دزد!.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
نوید شاهد – علی احمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: شب هنگام رسیدیم و تا صبح، فرصتی برای استراحت پیش آمد. صبح اول وقت یکی از بچهها با زنبیل نان در دستش به داخل سنگر ما آمد. با خودم فکر میکردم؛ صبح به این زودی، نان و زنبیل را از کجا آورده است!؟.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۶
نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: همه سرهایمان چرخید سمت صدا که لحظهای نگاهمان برگشت سمت یکی از بچهها که در حال و هوای خط مقدم و جبهه، وسط رستوران دراز کشیده بود و سرش را در حصار دستهایش گرفته بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۵
نوید شاهد - رسول قربانی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: یکی از قایقهای گردان ولیعصر بود که شب عملیات چپ کرد و هشتاد نفر را توی آب انداخت. پنجاه نفر را نجات داده بودند و بقیه زیر تنۀ سنگین و سرد قایق شهید شدند.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۴
نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عملیات بدر تازه تمام شده بود. نیروهای عملکنندۀ لشکرها برمیگشتند عقب و نیروهای تازهنفس جایگزین میشدند. آن روزها بازار جاسوسها داغ شده بود و خیلی از عراقیها همراه رزمندهها وارد خاک ایران میشدند.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۳
نوید شاهد - ناصر طارمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: پانزده دقیقهای نگذاشته بود تا صدای سقوط آر.پی.جی روی تنۀ قایق بلند شد. آتش قایق را در کام خود کشید. نگاهم ماند به شعلههایی که پیچ میخوردند به بلندای آسمان.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۲
نوید شاهد - علی داوودی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود میگوید: سه ماهی میشد که مشغول طرح بودم و توی کارگاه وقتم میگذشت. دلم برای خانواده و شهرم تنگ شده بود. طرح را روی سد دز پیاده کردیم که روی آب ماند و پایین نرفت. حالا آب سرکش دز از پایین و اطراف مهار شده بود و بهترین جا برای آموزش شنا بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۱
نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: مسیر شلوغ بود و از سرسام موجهای انفجار راه را گم کردیم. زیر نور منورهای رنگبهرنگ عراق دیدم که قایق محکم به اسکلهای خورد و ایستاد. از ترس اینکه حالا خودمان اسیر بشویم نفس در سینههایمان حبس شد.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۰
نوید شاهد - احمد محمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: بعد از عملیات بدر که پیگیر هویت آن جنازه شدم، فهمیدم پیکر یکی از بچههای خلخال بوده که در عملیات خیبر مجروح شده و در آن بیراهه گیر افتاده. هیچوقت دیگر نتوانستم آن میدانچه را پیدا کنم. گاهی فکر میکنم بیقراری و اشکهای پنهان یک مادر در نماز شبهایش بود که نیمههای شب مرا به آن سمت کشانده بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۹
نوید شاهد - محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عصبانی بود و وقتی دید از جایم تکان نخوردم، پارو را پایین آورد. زیر لب به من بد و بیراه گفت و روی زمین نشست. خواستم دلداری اش بدهم، اما ترسیدم دوباره آتیشی شود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۸
نوید شاهد - احمد فتحی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: یکی از بچه ها که حال خوشی نداشت، روی زمین نشست و زانوی غم بغل گرفت و گریه کرد. چند لحظه بعد داد زد: «پیدا کردم، پیداش کردم.»
کد خبر: ۴۸۴۶۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۷
نوید شاهد - محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: ماسکم را توی قایق جا گذاشته بودم. از سنگر بیرون دویدم. باران می بارید. دنبال ماسکم رفتم داخل قایق، آنجا نبود. باران اثر شیمیایی را کم کرده بود، اما کمی از آن را استنشاق کردم.
کد خبر: ۴۸۴۵۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۶
نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: ما را از شیراز به منطقهی بهمنشیر و منطقهی سد دز انتقال دادند. شبانه تمرین میکردیم. در آن دوران تحریمها به حدی شدید بودند که لباس غواصی نداشتیم.
کد خبر: ۴۸۴۵۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۵
نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود میگوید: آقای ایرانزاد را پیدا کردم. او جانشین شهید باکری بود. به من گفت: سید در چادر فرماندهی یک امانتی دارید. همان روز رفتم چادر فرماندهی، آقای ایرانزاد پاکتی را به من دادند و گفتند شهید باکری قبل شهادتشان اینها را برای شما آماده کرده بودند.
کد خبر: ۴۸۴۵۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۴
نوید شاهد - رضا کاظمی راد یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: حمید را بیدار کردم و گفتم: «برادر! ببین کجا خوابیدیم.»چشمش که به صورت من افتاد، بلند شد و نشست. تعجّب کرده بود. جسدها را نشانش دادم. خندید و گفت: «اصلاً شبیه خودت نیستی رضا!».
کد خبر: ۴۸۴۵۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۳