گفتگویی با شهید «یوسف قربانی»
دوشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۱ ساعت ۱۳:۲۲
نوید شاهد زنجان مصاحبهای با شهید «یوسف قربانی» را به مناسبت سالروز شهادتش منتشر می کند. در ادامه مطلب محتوای این مصاحبه را مطالعه کنید.
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید یوسف قربانی بیستم شهریور ۱۳۴۵، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش صمد و مادرش ایران نام داشت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. نوزدهم دی ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به دست و صورت، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند.
- خودت را با لهجه خودت معرفی کن.
- من چاکر، یوسف قربانی اعزامی از زنجان.
- آقا یوسف حالت چطوره؟
- چاکرم دیگه.
- الان اینجا چه خبره؟
- خیلی خبرا هست. هواپیما میآید. هلیکوپتر میرود. خط هست، دشمن تیر میاندازد. میجنگند، کسی که کنسرو ماهی میخورد هست، یکی که نان میخورد هست، کسی که حرف میزند هست، کسی که توجیه میشود هست، کسی که توجیه نیست هم هست، کسی که از یادش رفته هست، کسی که یادش میاندازد هست، خلاصه هست دیگه …
- خب آقا یوسف جان امشب میخواهید به آب بیفتید دیگه.
- انشاءا… (مکث) من بمیرم؟ واقعاً امشب توی آب میخواهیم بیفتیم؟ آره دیگه میخواهیم بیفتیم.
- خب انشاءا… امشب میخواهید بیفتید آب بزنید به خط به خودتان هم که غواصید دیگه.
- شیر دشمن را هم خواهیم زد. (خط – شیر)
- بله انشاءا… هم به خطش هم به شیرش خواهید زد. بفرمایید توی این لحظهها آرزوی شما چیه یوسف جان؟
- فقط از خدا میخواهم که خلاصه تا اون جا ما رو هدایت کنه،تا آخر ما را هدایت کنه، زبانمان قاصر است و از خدا چیزی نمیتوانیم بخواهیم. خیلی چیزها میتوانیم از خدا بخواهیم، میتوانیم بخواهیم که خدا ما را در این عملیات موفق کنه، تا آخر ما را هدایت کنه و خلاصه ما را دور نیندازد.
- انشاءا… شما صحیح و سلامت به خط دشمن هم میروید.
- انشاءا… نوکرتم.
- شما ۵/۹ کیلومتر شما در آب خواهید رفت. درسته؟
- خب
- در بیشتر مسیر آب هم از اشنورکل استفاده خواهید کرد؟
- بله.
- آن لحظه که زیر آب هستید به چی میخواهید فکر کنید؟ چه ذکری خواهید گفت؟
- من والا خیلی اهل نماز نیستم. ایمانم هم خیلی کامل نیست. تا اون جا که من می تونم، میخواهیم بگیم خدا قربونت برم، خودت جورش کن.
- انشاءا… خدا هم جور میکنه. خب به نظر تو یوسف جان غواص یعنی چی؟
- غواص یعنی مرغابی امام زمان دیگه.
- (خنده) به به!
- به به گفتی اومدن.
- عیب نداره خب اینجا از دوستانت کیا پیشت هستن؟
- آقا غلی جعفری که خودتان باشید، بعدش هستن دیگه آقا حمید سنمار هست، گردان المهدیه میخواد بیاد اینجا. آقا جمال زرگری اومد. گردان صاحبالزمان میشه. بعدش محمد اوصانلو هست. با محمد اوصانلو رفیقیم. نمیگم اینطوریه اون طوریه، یک زمان با هم همسنگر بودیم. الان رفیقیم ولی دیگه توی چادر اونا نمیشم. با مجید بربری رفیقیم.
- انشاءا… خدا همهتون رو نگهداره و سلامت کنه.
- البته با میربهاءالدین خیلی رفیقیم، با اکبر آتشی با میربهاءالدین.
- انشاءا… اون ور آب همدیگر را میبینیم.
- اصغر بسطامیان هم که قیامت.
- خدا حفظش کنه. کاری نداری یوسف جان؟
- البته با اصغر بسطامیان همسنگریم.
- خب باشه حالا آخر کار هر حرفی دوست داری خودت بگو.
- چی؟
- هر چی عشقت میکشه، حرف بزن.
- نوکرتم. هیچی دیگه. هیچی ندارم که. سواد ندارم که من.
- سواد نمیخواد که حرفهای تو از دل میآد از دل بگو.
- فقط خلاصه میتونم بگم (در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبهصفتان زشتخو را نکشند / گر عاشق صادقی ز مردن مهراس / مردار بود هر آنکه او را نکشند )
- حرف دیگهای نداری یوسف جان؟
- نوکرتم.
- انشاءا… اون ور آب میبینمت.
نظر شما