میخواستم یک یادگاری داشته باشم؛ یا شهادت یا جانبازی
به گزارش نوید شاهد زنجان، مرتضی عباسی فرزند شیرعلی 20 اردیبهشت ماه سال 1366 متولد شد. او فرزند یک خانواده مذهبی در شهر زنجان و دارای تحصیلات کارشناسی حقوق است. دوران تحصیلات ابتدایی تا مقطع متوسطه را در شهر زنجان سپری کرد و در کنار تحصیل به فعالیت های مذهبی و بسیج در مساجد پایگاه امیرالمومنین(ع) و پایگاه امام حسین(ع) مشغول شد.
وی در همین ایام با فرهنگ ایثار و شهادت و ارزشهای انقلاب اسلامی و آرمان های امام (ره) و شهدا آشنا می شود و با عنایت شهدای بزرگوار در راستای تعالی فرهنگ اسلام ناب محمدی (ص) قدم برمی دارد. او می گوید من پرچمدار اهداف آن عزیزان شدم ان شاء الله با لطف و عنایت ائمه معصومین(ع) بتوانم راه شهدا را ادامه دهم. او یکی از جانبازان مدافع حرم جوان 15 درصد استان زنجان است. با او به بهانه روز جانباز به گفتگو می نشینیم.
لطفا بفرمایید شغلتان چیست؟
از سال 87 افتخار پوشیدن لباس سبز پاسداری را دارم.
چه انگیزه ای باعث شد به عنوان مدافع حرم فعالیت داشته باشید؟
راستش خودم را سنجیدم که با این امینت که در کشورم دارم اگر چنانچه دشمن به کشورم حمله کند می توانم در مقابلشان ایستادگی کنم؟ یا اگر در زمان واقعه عاشورا بودم جرات این را داشتم که از امام حسینم دفاع کنم؟ یا فقط ادعای حسینی بودم دارم. در کنار اینها دفاع از حرمین و شیعیان و سنی های تحت محاصره توسط دشمنان تکفیری در سوریه تمام فکر مرا درگیر خود کرده بود چرا که دل هر کسی به حال آنها میلرزید. همیشه بر تنهایی امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) گریه کردم، بیشتر این دو بزرگوار انگیزه رفتنم بودند و مابقی مکمل اینها.
چند سال داشتید که در جنگ حضور پیدا کردید؟
29 سال داشتم و به تازگی ازدواج کرده بودم.
آیا از اعضای خانواده و اقوام شما به عنوان شهید یا جانباز تاثیری در رفتن شما داشتند؟
در اقوام جانباز و پاسدار داشتیم ولی پسر عمه ام شهید بود، وقتی سر مزارش میرفتم حس عجیبی به من دست میداد و حس خوش آیندی بود. از آنها انرژی خاصی می گرفتم.
خانواده شما اعم از والدین و همسرتان چه نقشی در حضورتان داشتند؟
قطعا هیچکس دوست ندارد عزیزش را از دست بدهد منم بخاطر همین که مسئله ای مانع از رفتنم نشود در خصوص اعزام به سوریه بحثی مطرح نکردم. چون تصمیمم قطعی بود. احساس می کردم که دارم امتحان می شوم. چون قبلا خواب های معنوی می دیدم، خواب حضرت زهرا(س) و امام هادی در حرمشان و ...
از خاطرات آنجا بگویید.
خاطرهای که میتوانم بگویم اینکه واقعا ایرانی هایی که اعزام شده بودند آنجا هر کدام برای خودشان شهیدی بودن با دل و جرات و چه لذت عجیبی برایم داشت میان آنها بودن. من هم با رده اطلاعات قرارگاه امام حسین (ع) تهران اعزام شدم. بیشتر کارمان گشت زنی و شناسايی بود.
خاطرهای به ذهنم آمد اما امیدوارم گفتنش اجر وظیفهام را از بین نبرد. سال 94 بود تقریبا دوماه ام داشت پر میشد که به ایران برگردم. شنیدم که عملیات نبل الزهرا(س) در پیش هست. میخواستند محاصره 5 ساله نبل الزهرا توسط داعش رو با چندین عملیات پی در پی در چندین روستا به انجام برسانند و نبل الزهرا را آزاد کنند. چشمانم برق زدم چون در عملیاتها سریعا خود را پیش می کشیدم اما مسئولم خیلی هوایم را داشت که پیش نروم. علت داشت می گفت به پدر و مادرت اطلاع ندادی!
چرا به آنها نگفتید؟
همیشه برای شهید شدنم چیزی مانعم می شد ولی من کار خودم را می کردم دلم را میزدم به دریا. اما قلبا میدانستم دلیل اینکه با آن حجم تیری که همیشه از کنارم می گذشت و به من نمیخورد چه بود این بود که از پدر و مادرم برای رفتن اجازه نگرفته بودم.
از عملیات نبل الزهرا(س) بگویید. ماندید یا به ایران بازگشتید؟
مجدد ماندم و به ایران بازنگشتم تا عملیات به پایان برسد دی ماه سال 1394 عملیات نبل آغاز شد و من هم شرکت کردم هر چند به من سخت می گرفتند که پیش نروم اما قبل از اینکه به عملیات برم در اتاقی زیارت عاشورا خواندم و با امام حسین(ع) خلوت کردم. به او گفتم که من بخاطر خودت آمدم دست خالی مرا برنگردان یا شهیدم کن یا جانباز. می خوام ازت یادگاری داشته باشم. الان که اینها را می گویم اشک در چشانم جمع شده. نیروها آماده شدند برای عملیات. ما آنها را در یک روستایی که لبه خط عملیات بود پیاده کردیم که از آنجا به دل دشمن بزنند. هوا خیلی تاریک بود دشمن عمدا برقهای سمت ما را قطع کرده بود که نتوانیم شبانه به آنها حمله کنیم و بتوانند رعب وحشت ایجاد کنند. به محل رسیدیم نیروها را چراغ خاموش در منطقه پیاده کردیم که عملیات را شروع کنند. از مسیر امنی آوردیمشان چون از قبل مسیرها را شناسایی کرده بودیم. لحظه ای که نیروها را پیاده کردیم از سمت دشمن شلیک هایی شد به دلم افتاد که یکی اش به من اصابت خواهد کرد و آنجا به آرزویم رسیدم. زیارت عاشورا کار خودش را کرد. چه لحظه شیرینی برایم بود. یک تیر به 1 سانتی بالای قلبم اصابت کرد. می گویند شیرینتر از شهادت چیزی نیست. واقعا درست است. تیر که به من خورد لذتی داشت غیر قابل توصیف فقط منتظر امام حسین(ع) شدم خودش بیاید بالای سرم اما متاسفانه عمرم به دنیا باقی بود و چندین جراحی کردم و در حال حاضر در خدمتم کشورم هستم.
پس از بهبودی، نگاه مردم به مدافعان حرم را چگونه دیدید؟
متاسفانه گاهی شاهد بودم که برخی دیدگاه درستی به مدافعان حرم نداشتند و این نشان می داد که آگاهی لازم به جامعه درباره ضرورت حضور مدافعان حرم در سوریه تزریق نشده بود.
با توجه به اینکه همه ما مدیون شهدا هستیم از نظر شما رسالت ما در جامعه کنونی چیست؟
کاملا مشخص است رسالت ما توجه به آیات قرآنی و فرمان های رهبر عزیز، امامان و ادامه راه شهدا که به حق هست، بوده و خواهد بود.
دیدگاه شما قبل و بعد از فعالیتتان به عنوان مدافع حرم درباره ایثار و شهادت چه تفاوتی داشت؟
الحمدالله دیدگاه خوبی داشته و دارم. خدا رو شاکرم در این راه استوار و مصمم هستم. اگر باز زمینه فراهم شود میروم.
تعریف شما از یک جانباز چیست؟
جانباز کسی است که از خانواده و عزیزان خود و لذت های دنیویش می گذرد تا برای راحتی و امنیت دیگران و از یاوران امام زمان (عج) باشد تا در نهایت زمینه برای ظهور امامش فراهم شود. این موضوع مواردی را می طلبد از جمله اینکه باید جانمان را فدا کنیم چه در راه شهادت چه در راه جانبازی.
چگونه می توان به درجه شهادت رسید؟
داشتن زمینه معنوی و ایمان، نداشتن حق الناس بر گردن و رضایت پدر و مادر.
جانفشانی یک جانباز از نظر شما چه تعریفی دارد؟
جانباز شخصي است که از همه چیز خودش می گذرد و زمین گیر می شود تا دیگران و کشورش سرپا باشند و این کمتر از شهادت نیست. با وجود سختی هایی که با معلولیتش تا آخر عمرش می کشد هیچ چیز جز شهادت نمی تواند پاداشش باشد.