برگزاری یادواره شهید ابراهیم اصغری
به گزارش نوید شاهد از زنجان، یادواره شهید ابراهیم اصغری به مناسبت فرارسیدن چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، به همت دبیرستان شاهد مهدیه و با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان چهارشنبه 10 بهمن از ساعت 10 تا 12 در سالن اجتماعات حسینیه اعظم اجرا برگزار میشود.
سال ۱۳۳۶ در زنجان به دنیا آمد. تک پسر خانواده بود. از همان کودکی بساز تیزبین و با ادب بود.در فوتبال و هندبال و کاراته و … حتی ورزش هاکی استاد بود! می گفت:از کیسه برنج برای خودم لباس کاراته درست کردم. حتی شال کاراته را خودم درست کردم.قبل از انقلاب بود. در دانشگاه دیدم کتاب میخواند. از آن کتابهایی که ممنوع بود!یکبار وسط بازار او را دیدم. با عجله به سمت من آمد و کتابهایش را به من داد. گفت:ماشین ساواک از دانشگاه تا اینجا در تعقیب من است. اگر برای من اتفاقی افتاد به خانواده ام خبر بده.همان روز او را گرفتند و حسابی هم کتک زدند.
البته این اولین بار نبود. بارها بخاطر اعتقاداتش مورد حمله ساواک قرار گرفته بود.خیلی کم حرف بود. آدم توداری بود. اما وقتی حرف میزد کلماتش حساب شده بود.سالهای اول جنگ دانشگاه را رها کرد و رفت جبهه. می گفت:جبهه سرزمین الهی است. اینجا رایحه ای بهشتی دارد.
کلمات و نوشته های او عجیب بود. می گفت:بسیجی واقعی کسی است که با یک اشاره امام زنده شود و با یک اشاره امام شهید شود!
با مردم و رزمنده ها با اخلاق بسیجی برخورد می کرد. یعنی در راه خدا و برای خدا کار انجام میداد.بدترین افراد را کسی میدانست که مسئولیت نمی شناسد و گناه می کند.
در یک مجلس سورچرانی ساعتها می نشینند و می خورند اما برای نماز دو دقیقه را زیاد می بینند!بهترین ایام زندگی خود را وقتی می دانست که در گردان ولی عصر(عجل الله) همراه بسیجیان بود. می گفت:آنها با کمیِ سن و سال، بزرگند و ایثار دارند. در موقع نماز و دعا نیز عاشقند.
در اطلاعات عملیات لشکر ۳۱ عاشورا حماسه آفرید. هنوز در دفتر خاطرات او صفحاتی از آن دوران هست که همگی به رمز نوشته شده!می گفت:من ضدگلوله ام!
بارها تا پای شهادت رفته بود. بدنش پر از ترکش بود. در عملیات خیبر یک چشمش را به اسلام هدیه کرد. اما از جبهه جدا نشد.در غواصی استاد بود. در عملیاتهای والفجر ۸ و کربلای ۴ و ۵ مسئول تیم شناسایی لشگر بود.هرگاه وقت داشت خاطره می نوشت. البته اسمش را گذاشته بود؛درد دل با کاغذ و قلم.
شهید ابراهیم اصغری در سال ۱۳۴۰ در استان زنجان چشم به جهان گشود. تولد ابراهیم نور امید را در دل خانواده پاشید. پدر و مادر خدا را برای نعمتی که به آنها ارزانی داشته بود شکر گفتند. دوران کودکی ابراهیم در کانون گرم خانواده سپری شد و در سایهی تربیت پدر و مادر رشد یافت. دوران ابتدایی ابراهیم با نمرات عالی سپری شد در حالی که هوش و استعداد فراوانش او را زبان زد معلمان و همکلاسیهایش کرده بود، در مقطع راهنمایی درس میخواند که با نام رهبر کبیر انقلاب آشنا شد و ایشان را ندیده، دل در گروی عشق اونهاد. برای همین در مراسمات مذهبی که مخالفین رژیم پهلوی برگزار میکرد حضوری پر رنگ داشت. در سایهی همین مراسمات بود که روخوانی قرآن کریم را فرا گرفت.سال ۱۳۵۴ شمسی زمانی که در دانشسرای تربیت معلم درس میخواند، به عنوان یکی از مبارزین حکومت شناخته شد. به خاطر پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) در آذر ماه سال ۵۴ تحت تعقیب ماموران رژیم پهلوی قرار گرفت و بازداشت شد.
ابراهیم بعدها در بیان خاطرات آن روز نوشت: «آذر سال ۵۴ بود، غروب از مدرسه بیرون آمدم. از لحظهای که از مدرسه خارج شدم احساس عجیبی داشتم. نگران بودم، حدود اول چهار راه سعدی که رسیدیم یک دفعه توجهام به خودرو طوسی رنگ ضداطلاعات جلب شد. از دم دانشسرا بدون آنکه توجه مرا جلب کند گاهی از من جلو میزد و گاهی عقب، با حرفهایی که از بچهها شنیده بودم و باکسب تجربه از آنها ماشین را زیر چشم گرفته، خونسرد به طرف سبزه میدان و بازار روانه شدم. خودم را به دل جمعیت زدم و با شتاب به طرف مغازهمان روانه شدم… یک نفر از پشت مرا صدا زد و گفت بیا! من هم رفتم مرا سوار ماشین کردند و به ادارهی ساواک بردند. با وارد شدن در راهروی تاریک باران مشت و لگد و فحش شروع شد…»
ابراهیم برای پیروزی انقلاب اسلامی همدوش با جمعیت خداجوی تلاشهای زیادی کرد و از آنجا که صدای خیلی خوب و زیبایی داشت در راهپیماییها شعارها را سر میداد. با شروع جنگ تحمیلی در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت و شمع محفل دوستان و همسنگران خود شد. در لشکر۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در چندین عملیات شرکت کرد و به وظیفهی دینی و ملی خود عمل نمود.
پس از عملیات بدر به لشکر ۳۱ عاشورا قدم گذاشت و در واحد اطلاعات لشکر مشغول خدمت شد. به خاطر تقوی و شجاعت خاصی که داشت خیلی زود زبانزد دوستان خود شد. قبل از عملیات والفجر ۸ یکی از مربیان آموزش غواصی گردانهای خط شکن بود. در میان یادداشتهایی که از خود به یادگار گذاشته این طور نوشته: «اکنون در موقعیتی هستیم که گردانهای خط شکن حضرت علی اصغر(ع) و جناب سیدالشهدا (ع) آموزش میبینند و ما هم در کنار آنها هستیم. لباس غواصی میپوشند و روزها و شب ها تمرین میکنند. کاش میدانستم کدامیک شهید میشوند تا دستش را بگیرم و از او بخواهم که مرا هم شفاعت کند» اینها را در حالی مینوشت که خود نیز نمیدانست روزی خود شفیع دوستان و اطرافیان خود خواهد شد.
ابراهیم استاد اخلاق بود. در مراسمات، دعاهای توسل و کمیل را با نوای ملکوتی سر میداد و کمتر شبی بود که نماز شب وی ترک شود. قبل از عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ یکی از مربیان آموزش غواصی گردان حبیب بن مظاهر بود. به خاطر تواضع خاصی که داشت به نیروهای گردان خیلی احترام میگذاشت و در تلاش بود تا مراحل آموزش را به خوبی فرا بگیرد. و آخرین شب جمعهی قبل از عملیات کربلای ۴ بود که دعای کمیل را در حسینیهی گردان حضرت ولی عصر(عج) برگزار کرد. آهنگ صدایش سوز و گداز خاصی داشت. از کاروان شهیدان میخواند و میگفت: شاید این آخرین دعای کمیل برخیها باشد… وقتی این جملهاش را شنیدم از حسینیه بیرون آمدم و به چادر شهید «اصغر علیپور» رفتم. اکثر دوستان فهمیده بودند که عملیات نزدیک شده است. حال و هوای ابراهیم، کربلایی شده بود. غرق در افکار خود بود. خلوت گزینی را دوست داشت و در یکی از دست نوشتههایش در توصیف آن روزها نوشته است: خدایا من از این کاروان شهدا دور افتاده و در این حصار میپوسم. خدایا مرا عاق والدین قرار مده. مرگ را برایم شیرین و زندگی را برایم تلخ کن.
این آخرین جملاتی است که شهید ابراهیم اصغری در شب عملیات کربلای ۵ در ۶۵/۱۰/۱۸ در آخرین صفحه دفترچه اش نوشته است:
"این زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به معشوق بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم”
ابراهیم اصغری به تاریخ ۶۵/۱۰/۱۹در عملیات کربلای ۵ در لباس غواصی در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
** دست نوشته ای کوتاه از غواص شهید ابراهیم اصغری :
دلم برای آن خاکریزها و گرد و غبار ناشی از انفجار گلوله ها ، دلم برای منورها ، برای گلوله های رسام که دل تاریک شب را می شکافند و انفجارها که سکوت شب را می شکند ، دلم برای فریاد الله اکبر ، دلم برای شهدا ، برای انسان های مخلص، برای خاک های خونین ، برای صدای نوحه بسیجی های عاشق حسین (ع) ، برای صدای سینه زنی ، برای خنده ها و گریه های عاشقانه ی عارفان عاشق خدا ، برای صدای قرآن ، برای زمزمه ی راهیان خط مقدم ، برای بوسه ها و خداحافظی ها تنگ شده است .
**وصیت نامه
بسمه تعالی
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجن (سوره توبه آیه ۱۱۲)
بسم الله القاسم الجبارین
به نام آنکه، هستی بخش جانها و هادی انسانهاست. ارحم الرحمین که انبیا و اولیا و شهدا را اسوه بشر قرار داد و به وسیله آنها، مشعل فروزان هدایت را برافروخت. سلام بر مهدی (عج)، آنکه انتظارش اعتراضی است بر هر چه ظلم و جور و استکبار و بی عدالتی است.
درود بر قلب تپنده ستمدیدگان زمین، بت شکن عصر و ناجی دهر امام امت خمینی کبیر و تحیت و تهنیت بیکران به شهدا و خانواده های گران قدرشان که با مقاومت خود و صبر زینب گونه شان، امید دشمنان را تبدیل به یاس کردند.
من سرباز حقیر امام زمان، ابراهیم اصغری، با آگاهی کامل این راه را که ثمره هزاران گل نورسته پرپر شده انقلاب اسلامی است، انتخاب کرده ام و می دانم که این راه سختی و شکنجه و معلولیت و شهادت و اسارت دارد، ولی من از صلب مردانی، متولد شده ام که قرنها می گفتند:((حسین جان اگر در کربلا بودیم، نمی گذاشتیم دست نامحرمان به خیام اطفال مظلومت برسد و من هم در ادامه راه آنها به لبیک گویان، پیوسته ام، اگر چه دیر بیدار شدم، اگر چه برای یافتن آب حیات در ظلمت به خیلی درها کوبیدم، ولی سرانجام، آن دری را که باید اول می زدم، یافتم و اکنون هرگز این آستانه را رها نخواهم کرد.
امت مقاوم اسلام! بدانید و آگاه باشید که اگر همگی حول محور رهبری واحد اسلامی، جمع شوید، هیچ قدرتی نمی تواند در بنیان مرصوصتان رخنه نماید.
با اسلحه ایمان، با اتکا به حبل الله المتین، دست منافقین، دورویان، آنهایی که چوب لای چرخ انقلاب می گذارند و آنهایی که حرمین شریفین و عتبات عالیات و قدس عزیز را غصب کرده اند و بر فراز ویرانه های ((دیر یاسین و ((کفر قاسم و ((صبرا و شتیلا و ((هویزه و (( خرمشهر و (( قصر شیرین عربده کشی می کنند و سند اسارت امت اسلام را امضا می کنند، قطع نمایید و به عصرها و نسلها بفهمانید که ما، وارثان خون سیدالشهدا و یاران با وفایش هر چند در کربلا نبوده ایم، ولی هر روز، زمان عاشورا و هر زمین را کربلا کرده ایم و در این محرم، هیچ چیزی غیر از منافع اسلام عزیز برایمان ارزش ندارد.
اماما! کاش می شد در عشق تو، هزاران بار می کشتنم و قطعه قطعه ام می کردند، تکه های تنم را می سوزاندند و خاکسترم را به باد می دادند و باز زنده می شدم و تو خمینی جان، جان جانانم، روح و روانم، مگر نعمتی بالاتر از وجود سراپا مهر تو هست؟ بگو تا همه از پیر و جوان و مرد و زن کفن پوشان، شویم و غسل شهادت را که یادمان داده ای از آبهای اقیانوس عشقت بگیریم و زمین را بر مهدی (عج)، فرشی گلگون تدارک ببینم.آمدیم تا جان ببازیم، دست چیست مرد کز سیلی بترسد مرد نیست
اما پدر جان و مادر جان! که قدر تمام دنیا دوستتان دارم و هیچگاه چهره های مهربان و خدایی تان از نظرم محو نمی شود، من فرزند خوبی برای شما نبودم، نتوانستم، در پیری عصای دستتان باشم، ولی یادتان باشد که شما این گونه در دامان پرمعنویت خود پرورش دادید، شما سیدالشهدا (ع) را برای من، اولین بار شناساندید.
در مرگ من، ناراحت نباشید. اگر گریه می کنید، برای علی اکبر حسین (ع) گریه کنید. من خیلی به روضه سیدالشهدا و یارانش علاقه دارم، مجلس روضه را فراموش نکنید، ما با همین مجالس زنده هستیم.
اسوه مقاومت صبر باشید، آن چنان که صبر از دست شما به تنگ آید کاری نکنید که خدای نخواسته، دشمن اسلام شاد شوند، چون کوهی استوار از جای[خود] نجنبید. انشاالله دیدارمان در جوار سیدالشهدا(ع)!
خواهرانم! اسوه تقوا و عفت و حجاب باشید، من دوست ندارم در مرگم شیون و زاری کنید. بلکه راه ما و شهیدان را به فرزندانتان بیاموزید. از تجمل، دست بردارید و بدانید که هیچ کس چیزی از این دنیا نمی برد، همه فانی هستند. به همدیگر مهربان باشید، همدیگر را به تقوا و نظم و عفت و حجاب راهنمایی کنید. از خانواده های ضد انقلاب دوری کنید و با آنها معاشرت ننمایید، آنها را طرد کنید، شاید از اعمال زشت پشیمان شوند.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان