انتهای بن بست دوم
به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب "انتهای بن بست دوم" با شمارگان یک هزار در 208 صفحه سال 1396 نخستین چاپ خود را تجربه کرد.
در بخش اشاره این کتاب میخوانیم؛
لیست دیدار از خانواده محترم شهدا را برررسی میکریدم. تا دیداری از پدران و مادران شهدا داشته باشیم . انگشت نشانهام را گذاشتم روی نام شهید "عباس منتجبی" عباس از شهدای غواص زنجان بود که در عملیات کربلای چهار آسمانی شده بود.
آدرس را نگاه کردیم یکی از محلههای قدیمی زنجان، محله داودقلی.
به دلم برات شد که دیداری به یادماندنی خواهد بود. همانطور هم شد. هماهنگ کردیم، مادر پیر شهید با ادب و طمأنینه خاص مردم قدیمی و اصیل زنجان پاسخ داد و پذیرفت. منزل در انتهای یک بن بست، بن بست شهید عباس منتجبی یک خانه قدیمی و با صفا و گلهای خوش رنگ در حیاط و درخت گردویی که گذر سالها شاخ و برگش را به کوچه رسانده بود. رفیتم درون منزل، مثل یک دسته گل تمیز بود.
در بخشی از کتاب میخوانیم؛
درخت سیبی در حیاط خانه داشتیم که بچهها عاشق بودند. تابستان که میوههای درخت هنوز سبز و نرسیده بئودند عباس روی هر سیب اسم یک نفر از ما را حک میکرد و روی آن چسب میزد.
چند ماه بعد، سیبها که میرسیدند، اسم ما با رنگ سبز وسط سرخی سیب به چشم میزد.
از تهران که برگشت، برایم خاطرات آنجا را تعریف کرد که چطور دیدن عمه، هموها و مادربزرگش رفته بود.
گفت که میخواهم همه فامیل را ببینم. با هم به دیدن داییها و خالهها رفتیم. چند روز بعد هم سر خاک سیده خانم و آقاجان و منصور و علی اکبر رفتیم.
روز رفتنش رسید. کوله بارش را آماده کرده بود. در ساکش چند شیشه مربا، آجیل و خشکبار، شیرین و مقداری خوراکی دیگر گذاشته بودم، اما همه را از ساک درآورد و با خود نبرد. میخواست سبک بار به جبهه برود و فکر میکرد این خوراکیها با آب و هوای غرب سازگار باشند نه با جنوب.
موقع رفتن مثل همیشه سفارش کرد که مراقب مرغ عشق باشیم و آب و دانهاش را سروقت بدهیم. در نبودش هر تمبر جدیدی که آمد بخریم. مراقب درخت سیب باشیم و برای او هم از میوهاش نگه داریم.
ار همه اعضا خانواده خدا حافظی کرد. میخواستم برای بدرقهاش بروم. پنجشنبه بود و یکی از همسایهها من را برای روضه دعوت کرده بود. عباس گفت: برای بدرقه نیایید. معلوم نیست کی راه بیفتیم. معطلی داره. برید روضه من رو هم دعا کنید.