جا ماندهی ربط
در مقدمه این کتاب میخوانیم؛
پانزده تیر ماه 1348، در زنجان متولد شدم. اولین فرزند خانواده هستم. بعد از من چهار برادر و دو خواهر به دنیا آمدند. پدر و مادرم اصالتا اهل روستای سید کندی در سه کیلومتری زنجان هستند.
مادرم خانهدار و پدرم کارگر خانه قند زنجان بود. تحصیلم در سال دوم دبستان مصادف با تظاهرات مردم علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی شد.
با شروع جنگ تحمیلی در شهریور 1359 شوق دلیرمردانی را که عازم جبهه بودند میدیدم و دوست داشتم من هم به جبهه بروم ولی یازده سال بیشتر نداشتم. به خاطر همین با مخالفت سرسختانه خانوادهام مواجه میشدم. روزهای زیادی را در حسرت جنگیدن با دشمن گذراندم تا اینکه در بهار 61 عازم جبهه غرب شدم.
در بخشی از کتاب میخوانیم؛
من که مرخصیام تمام شده بود، صبح به محل حرکت سرویسها رفتم و فهمیدم که از سرویس جا مانئدهام. چند دقیقهای دور و اطراف آنجا قدم زدم. دیدم؛ سه نفر از بچهها را دیدم که مثل من از سرویس جا مانده بودند.
تصمیم گرفتیم خودمان چهار نفری به منطقه برویم.
با منی بوس از زنجان به سقز رفتیم. قبل از رسیدن ما مینی بوسها و اتوبوسها حرکت کرده بودند. چون بعد از ساعت پنج تردد ممنوع بود و بازرسیهای ورودی شهر برای این که خودروها به کمین ضد انقلاب نخورند، مانع تردد آنها میشدند. در سقزريال تصمیم گرفتیم تا شروع زمان تردد ممنوع با یک وسیلهی شخصی مسافر بر، خودمان را سردشت برسانیم.
سوار پیکانی شدیم که راننداش عطا نام داشت. او خیلی از رانندگی ماشیناش تعریف میکرد و میگفتک
من شما را قبل از ساعت پنج به سردشت میرسانم.
تسلط خوبی هم در رانندگی داشت. از بانه عبور کرده بودیم و چیزی به ساعت پنج نمانده بود. تأمین جادهها را هم جمع کرده بودند. تنها امیدمان به سرعت زیاد و مهارت عطا بود. در ذهنمان تخمین زده بودیم که قبل از ساعت پنج به سردشت خواهیم رسید.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان