معرفی فرماندهان استان زنجان
شهید حمید احدی از فرزند خود چنین می گوید: یکی از درگیری‌های ذهنی او این بود که چرا برخی از هم‌سن و سالانش به جبهه نمی‌روند و هیچ وقت مستقیم وارد عمل نمی‌شود بارها از من خواست که مادر برو و با خانواده‌اش صحبت کن اینها باید به جبهه بیایند.
مصاحبه با مادر فرمانده شهید حمید احدی/ حمید حمد خدا را در عمل نشان داد

نوید شاهد از زنجان، "لبخند را به روی لبانت چه پایدار، اخم تو را چه زود گذر آفریده است" روی گشاده و لبخندش را در اکثر عکس‌هایش می‌توان دید. چه سری در روح این شهید وجود دارد که غم از دل هر بیننده‌ای می‌زداید. او که بدون ترس دل به دریا زد و رفت همان که وقتی خبری از شهادت گروهی از رزمندگان می‌آمد همسایه‌ها به هول و ولا می‌افتادند "که آب از گلویمان پایین نمی‌رود نکند حمید هم جزو آنها باشد آنوقت چراغ روشن کوچه چه بر سرش می‌آید".

دعای کمیل همان نوای نور و فوق نور شهید حمید احدی همان دعایی که او با صدایی دلنشین و از سر اخلاص می‌خواند و با آن اشک می‌ریخت نمی‌دانم در میان این کلمات سحر انگیز چه با خدای خود می‌گفت که مهر تایید پرواز را گرفت و امروز از عرش نظاره‌گر ماست.

هر چند به ظاهر رفته است اما مادرش راهش را ادامه می‌دهد و حسینیه شهید هر هفته یکشنبه میزبان مهمانان شهید است و کمک‌های مردمی از این خانه سایه سری برای نیازمندان شده تا به یقین بگوید شهادت راه پربار ایثار و فراتر از بخشش حاتم طائی است. امروز عطر شهادت همچون پیچکی بر پیکر کشور نشسته است تا مردمان اهل عشقش در سایه آن موجی از امنیت را تماشاگر باشند.

مردی از جنس نور و تسبیح

شهید حمید احدی پانزدهم تیر۱۳۴۱‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش کریم، کارگری می کرد و مادرش منیره نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳، با سمت فرمانده گردان در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، پا و چانه، شهید شد. مدفن وی در مزار پایین زادگاهش واقع است.

گفتگوی خبرنگار نوید شاهد استان زنجان با مادر شهید حمید احدی را در ادامه همراه باشید:

شهید حمید احدی چندمین فرزند شما است؟

من پنج فرزند دارم. بعد از فرزند اولم او دومین فرزند خانه است.

مصاحبه با مادر فرمانده شهید حمید احدی/ حمید حمد خدا را در عمل نشان داد

از خلق و خوی شهید حمید احدی بگویید.

او فرزندی محجوب و سر به زیر بود. با روی گشاده از افراد استقبال می‌کرد. بسیار از کسانی که او را دیده بودند از معصومیت و مهربانی که در چهره او نقش بسته بود می‌گفتند. اگر خطایی می‌کرد و مورد مواخذه من و مادرش قرار میگرفت سرش را به زیر می‌انداخت و بی صدا گریه می‌کرد هیچ وقت صدای بلندش حتی به دفاع از خودش بلند نمی‌شد.

در این میان باید بگویم این حس مشترکی میان همه مادران شهدا است که در فرزندان خود خوصیت‌های منحصر به فردی را دیده بودند و هنوز هم در خاطرشان باقی مانده است.

یکی از درگیری‌های ذهنی او این بود که چرا برخی از هم‌سن و سالانش به جبهه نمی‌روند و هیچ وقت مستقیم وارد عمل نمی‌شود بارها از من خواست که مادر برو و با خانواده‌اش صحبت کن اینها باید به جبهه بیایند حتی یک بار یکی از همین افراد را که فامیل هم بود و تک فرزند، آنقدر با خود به مراسم‌های مختلف برد تا او را نیز علاقه‌مند جنگ و جبهه کرد و او نیز راهی شد.

شهید احدی چه طور شد که به وادی فعالیت‌های بسیجی و گروهی وارد شد؟

در اوان نوجوانی بود که انقلاب شروع شده بود او نیز در مقطع دبیرستان تحصیل می‌کرد خانه ما هم در خیابان ضیایی نزدیک حسینیه بود(وهست) از دبیرستان که به خانه می‌آمد به آنجا می‌رفت تا به دوستان 17 یا 18 ساله خود بپیوندد کسانی که اسلحه‌شان چوب و این گونه موارد بود. ما خانواده مذهبی بودیم او در خانه‌ای بزرگ شده بود که از ابتدا به ارزش‌های دینی مقید بودند به همین دلیل او نیز گره عمیقی با این ارزش‌ها داشت. تا این حد بگویم که خاطرم هست او مدرک دیپلمش را گرفته بود آن موقع وجود رساله امام در خانه قدغن بود اما حاجی پدر حمید جان یک نوار از حاج آقا مصطفی پسر امام(ره) آورده بود آنوقت با چه حساسیتی آن را در خانه قدیمی گوشه حیاط خانه گوش کردیم. با این حال اگر ماموران متوجه می‌شدند چه قیامتی که برپا نمی‌شد.

مصاحبه با مادر فرمانده شهید حمید احدی/ حمید حمد خدا را در عمل نشان داد

حضور در جنگ چگونه برای شهید حمید احدی رقم خورد؟

پسر بزرگترم آموزش‌های نظامی را فرا گرفته بود و وارد جبهه شده بود. اما تا به حال هیچ وقت لو نداده که دقیقا چه مدت آنجا بوده است حتی چند وقت پیش اصرارهای پسرش نیز افاقه نکرد و در نهایت گفت من برای این چیزها به جبهه نرفته‌ام به چه دردت می‌خورد که بدانی من چند مدت آنجا بوده‌ام. حمید را نیز با اینکه من دوست داشتم طلبه شود اما او وارد سپاه شد و آموزش‌های لازم را دریافت کرد. واقعا با تمام وجود می‌رفت به سختی از آنجا دل می‌کند به یاد دارم که مراسم بله برون خواهرش بود او با لباس فرم چند دقیقه‌ای آمد و بعد از تبریک گفتن رفت. جالب بود برایم که هر بار که از جبهه به مرخصی می‌آمد خطاب به همسرم می‌گفت این بار آقاجان را هم خواهم برد اما هیچ وقت فرصت نشد به این گفته‌اش عمل کند.

آیا دیگر فرزندان نیز به جز این دو برادر در مسیر جبهه و جنگ بودند؟

بله خواهرشان نیز جزو نیروهای امدادی بود . البته دامادم نیز دوست حمید بود و در جنگ حضور داشت.

در دورانی که به جبهه می‌رفت چگونه رفتار می‌کرد؟

هیچگاه برای بدرقه کردنش راضی نمی‌شد همیشه می‌گفت خانواده شهدا آنجا هستند و آمدن شما باعث خجالت من می‌شود. اصرار می‌کرد که از خانه او را راهی جبهه کنیم. او زمانی که از جبهه به خانه می‌آمد به واقع در اختیار خانواده بود و کم و کاستی‌های خانه را رفع و رجوع می‌کرد. اگر دوستانش برای کارهای غیر ضروری او را فرا می‌خواندند می‌گفت کارهای خانه مانده و من باید آنها را انجام دهم اما جالب است بگویم وقتی 7 یا 10 روز برای مرخصی می‌آمد قسمتی از اوقات خود را صرف یادگیری مطالب مهم و نشستن پای تدریس و سخنرانی افراد برجسته، می‌کرد حتی برادر کوچکتر خود را نیز همراه می‌برد تا اطلاعات مورد نیاز را فرا بگیرد. آنجا سینه زنی، مداحی و ... را داشتند در این میان اغلب آن دوستانش جانباز، شهید یا اسیر شدند.

از دوستان صمیمی او چه کسانی بودند؟

جانباز دین محمدی، شهید محمد ناصر اشتری و بسیاری دیگر. با برخی از آنها چنان صمیمی بود که با هم کارهای فنی و مهارتی نیز انجام می‌دادند. سیم کشی خانه‌مان را حمید و شهید اشتری انجام داده‌اند و تا الان هیچگونه مشکل و اختلالی ایجاد نشده است.

مصاحبه با مادر فرمانده شهید حمید احدی/ حمید حمد خدا را در عمل نشان داد

از آخرین باری که کنارتان بود بگویید؟

معمولا عملیات‌ها در فصل زمستان انجام می‌شد و آخرین بار او برای مرخصی چند روزه‌ای آمده بود که قبل از اتمام مرخصی گفت مادر بعد از ظهر لباس‌های گرم مرا در ساک بگذار که راهی جبهه خواهم شد. گفتم عزیزم هنوز زمان مرخصی‌ات به اتمام نرسیده کجا می‌روی؟ گفت آنجا به حضورم نیاز دارند. آنروز ما را مهمانی دعوت کرده بودم و با اینکه مهمانی صرفا به خاطر شهید بود صاحب خانه نیز دلگیر شد. اما نمی‌توانستیم یک عاشق را در خانه حتی به بهانه مهمانی نگه داریم. اما آنروز که رفت انگار قلب مرا نیز از جا کند و با خود برد این بار با هر دفعه برایم تفاوت داشت رفت او همه وجودم را با خود برد. حوالی اسفند ماه بود که شهید شد دوستانش می‌گفتند او همیشه مرتب بود و لباس‌هایش را با کتری آب جوش اتو می‌کرد آنروز نیز از قضا لباس‌هایش تمیز و اتو کشیده بود و کاملا مرتب به استقبال مرگی با طعم شهادت رفت.

از گفته‌های همرزمانش بیشتر بگویید در باره او چه خصوصیاتی را روایت کرده‌اند؟

چند تن از همرزمانش می‌گفتند با توجه به فعالیت‌های او در سپاه و سمتی که داشت انتظار داشتیم حداقل سربازی همراه او برخی از امورات شخصی‌اش را انجام دهد اما خبری از این فرد نبود. او به تنهایی همه کارهایش را انجام می‌داد و هر بار که از او می‌خواستیم حداقل لباس‌هایش را بشوییم می‌گفت نه من شخصا باید اموراتم را انجام دهم. وقتی به او می‌گفتیم که بابا افراد مثل تو که فرمانده هستند و درجه دار محسوب می‌شوند باید کسی را به عنوان همراه داشته باشند تا برخی اموراتشان را انجام دهد آن وقت از بالای عینک نگاهی به ما کرد و گفت در سپاه هم درجه خواهند داد اما من آن روز را نخواهم دید. حتی بارها شده بود که بعد از برخی مراسم‌ها همه پوتین‌ها واکس خورده بود و بعدها فهمیدیم کار شهید احدی بوده است. مشتاقانه نماز شب می‌خواند و دعا خوانی تمام وجودش را جلا داده بود.

همرزمانش از او این چنین می‌گوید، بگویید در خانه با خواهر و برادرهایش چگونه بود؟

نرمی و لطافت در وجودش رخنه کرده و هیچگاه با تند خویی با خواهر و برادرهایش رفتار نمی‌کرد هر بار به من گوش زد می‌کرد؛ مادر ما نتوانستیم آنگونه که باید و شاید با قرآن مانوس شویم اما تو این فرزندان کوچک را پایبند مکتب و قرآن کن. هر زمان هم که خود فرصت می‌کرد برادر کوچک را در جلسه‌های قرآن همراه می‌برد. شب جمعه‌ها در خانه دعای کمیل می‌خواند آن هم با چه سوزی.

در میانه همسایه‌ها او را چگونه می‌شناختند؟

عملیات خیبر بود و افراد زیادی از جمله فرماندهان شهید شده بودند آن موقع‌ها من نیز در بسیاری از جلسات و روضه‌ها شرکت داشتم و اگر کسی فرزندش شهید می‌شد اغلب عده‌ای قبل از خانواده مطلع می‌شدند من هم در مراسمی با خانم ها بودم شنیدم از کسی که گفت پسر این خانم هم شهید شده است خاطرم هست که اندکی به پایان جلسه مانده بود اما دل تو دلم نبود و به سرعت برگشتم به طرف خانه. شب چهارشنبه سوری بود و من نگران. حاج آقا از راه رسید و نگاهی به خانه کرد و گفت پس بساط شب عید کو خانوم بلند شو همه چی رو مرتب کن(او هم چیزهایی شنیده بود اما به روی خودش نیاورد). صبح چهارشنبه همه گوش به زنگ بودند اما نمی‌دانستیم پشت در چه خبری خواهد بود که حمید تماس گرفت. همسایه‌ها می‌گفتند چنان آشفته بودیم که نگو اگر آقا حمید نامحرم نبود پایش را بوسه می‌زدیم.

خبر شهادتش چگونه به شما رسید؟

بعد از عملیات خیبر برنامه‌ریزی‌ها برای عملیات بدر آغاز شده بود در همان روزها روزی قرآن را با نیتی گشودم و مضمون آیه این بود " یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور" اسفند ماه بود که خبر شهادتش دوباره از نزدیکان به گوشمان رسید و کسی پشت در به ما خبر داد که حمید به آرزوی خود رسیده است تشییع پیکر تا اول فروردین سال بعد به تعویق افتاد تا سایر پیکرها هم برسند. از طرفی هم برادرش در جبهه بود و باید برای تشییع پیکر برادر باز می‌گشت. من آنروز طبق سفارش پسر قهرمانم صبورانه پیکرش را در کنار پدر و برادرش به خاک سپردم و طوری رفتار کردم که از من راضی باشد.

مصاحبه با مادر فرمانده شهید حمید احدی/ حمید حمد خدا را در عمل نشان داد

شما مادر بودید آیا بعد از شهادت به این فکر افتادید که کاش جگر گوشه خود را به جبهه نمی‌فرستادم و مانع‌اش می‌شدم؟

نه تا به حال این فکر به ذهنم نرسیده است من معتقد بودم برای حفظ دین و مملکت باید عده‌ای می‌رفتند و از کیان ما دفاع می‌کردند به شخصه از مادرانی که با فراغ بال فرزندان و همسران خود را راهی جبهه می‌کردند خجالت می‌کشیدم. حتی برخی تنها فرزند خود را می‌فرستادند.

هیچ وقت نخواستید او را داماد کنید؟

برادر بزرگتر اش همان سال‌ها اولی که به جنگ می‌رفت ازدواج کرد و حمید نیز آرزویش رفتن به مکه بود و به ازدواج هم فکر می‌کرد اما قرعه به نامش افتاده بود.

شهدا با ایثار خود چه پیامی را دادند؟

ما برای حفظ انقلاب و ارزش‌های دین عزیزان بسیاری را فدا کردیم و یادمان باشد که اگر دعای خیر شهدا نباشد سنگ رو سنگ بند نمی‌شود. 40 سال است که در مقابل ابر قدرت‌ها و زورگویان استقامت کرده‌ایم و این نشان می‌دهد که شهدا تا چه میزان برای کشور زحمت کشیده‌اند و حالا قطره قطره خونشان ما را در برابر اتفاقات ناگوار و توطئه‌های دشمن بیمه کرده است. به همین دلیل به عنوان یک مادر احساس می‌کنم که اگر فرزندم زنده بود باز هم با تمام وجود پیرو خط ولایت بود و راه شهدا را ادامه می‌داد.

پیام شما به عنوان مادر یک شهید به جوانان چیست؟

به نظر می‌رسد میان جوانان و روحانیت کمی فاصله افتاده است. اگر هر جوانی یک شهید را به عنوان دوست معنوی بپذیرد آرام آرام خلق و خوی او را به خود می‌گیرد. من مطمئن هستم شهدا راه کار مشکلات جوانان را در این دوستی‌ها نمایان می‌کنند. آنها ناظر هستند به همین دلیل قرآن کریم از شهدا به عنوان صدیقین یاد می‌کند.

حسینیه‌ای شهید حمید احدی زیر نظر شما فعالیت می‌کند؟

بله. این حسینیه قبل از انقلاب نیز در روزهای یکشنبه با آموزش‌هایی چون تفسیر قرآن، احادث و تدریس احکام و از این قبل موارد فعالیت داشت.

این حسینیه چه مدت است که فعالیت دارد؟

چند سال بعد از شهادت پسرم بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در نظر گرفت حسینیه‌هایی به نام شهدا فعال کنند من نیز حسینیه را فعال کردم. اکنون این حسینیه در خیابان ضیایی پلاک 120 روزهای یکشنبه ساعت 5 تا 7 در فصول سرما و ساعت 3 تا 7 در فصول گرم فعال است.

چه برنامه‌هایی را در حسینیه دنبال می‌کنید؟

برنامه‌های حسینیه مفصل است از جمله ترجمه قرآن، معنی حدیث، معانی دعاها و یک مورد احکام. مدتی است که خواهر شهید اوجاقلو همراهیم می‌کند و چند تن از دیگر بانوان فعال. در کنار این موارد آموزشی ارزشمند، صندوقی به نام امام حسن مجتبی(ع) راه‌اندازی شده که حدود 20 سال قدمت دارد و افراد داوطلبانه ماهانه مبالغی را در آن واریز می‌کنند و از این مبالغ اقداماتی چون کمک به انجمن‌های خیریه همچون ام اس، مهرانه، رعد، ستاد جهزیه و همچنین وام دهی به اعضاء انجام می‌شود. افرادی را به عنوان محقق در نظر گرفته‌ایم تا به برخی از افراد نیازمند جهزیه اهداء شود. همچنین مبالغی نیز توسط بانوان به عنوان هدیه شعبانیه در نیمه شعبان توسط امام جماعت مسجد به طلاب در حال تحصیل هدیه داده می‌شود. همچنین مبالغی برای مدرسه‌سازی.

وجود و فعالیت مستمر حسینیه‌های شهدا در زمان کنونی چه تاثیری بر جوانان دارند؟ و شما آنها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اگر به درستی اداره شوند و روی روال فعالیت کنند بسیار اثر گذار خواهد بود. کسانی بودند که بعد از مدتی حضور در کلاس‌ها تشویق به آموزش سایر افراد می‌شدند و همچنین بسیاری از آقایان خلق و خوی عالی همسران خود بعد از حضور در کلاس‌ها سخن گفته‌اند. در مجموع به عقیده من اگر جلسات با نظارت‌های کافی بازدهی داشته باشند قطعا تاثیر مثبتی خواهند داشت به خصوص اگر جلسات به نام شهید باشد چرا که تبرک و تیمم به یاد شهدا همیشه نتیجه‌های شگفت‌انگیزی داشته است.

حاج‌آقا؛ پدر شهید احدی تا چه میزان همراهیتان کرده است؟

ایشان همیشه در تعطیلی جلسات مخالفت سفت و سختی دارند با اینکه چندان سوادی ندارند اما همیشه طالب این هستند که نوای قرآن از خانه ما به گوش برسد. می‌گوید بلند شدن صدای قرآن و نوحه از خانه نعمتی است. حتی در زمانی که مجبور به تعطیل جلسه می‌شوم نیز چندان راضی نمی‌شوند.


مصاحبه از: صغری بنابی فرد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده