خاطرهای از شهید سید موسی امینی / سختترین لحظه زندگی برای پدر
خلاصه بیست روز بعد سیدموسی در حالیکه زخمی شده بود و تیری به شانه اش اصابت کرده بود برگشت، پس از اینکه گلوله را از بدنش درآورد چند روزی استراحت کرد ولی خیلی زود قبل از اینکه کاملاً بهبود یابد گفت: که من باید برگردم. من و مادرش هرچه اصرار کردیم که بماند و بیشتر استراحت کند قبول نکرد. حتی من به او گفتم که من به جای تو به جبهه میروم، شاید بیشتر از تو خدمت کنم ولی قبول نکرد و رفت. پس از آن یک بار دیگر هم به مرخصی آمد. شاید سختترین و شاید هم شیرینترین خاطره هر کسی از عزیزش لحظه وداع با او باشد آخرین خاطره من از پسرم هم چگونگی شنیدن خبر شهادت ایشان است.
حدود سه ماه بود که خبری از سیدموسی نداشتیم، مادرش خیلی بی قراری میکرد. تا اینکه خبر آمد که از سر پل ذهاب چند زخمی آوردهاند. وقتی جویا شدم فهمیدم که یکی از ایشان آقای اسرافیل یارقلی و دیگری آقای صفدر ملکی است.
دلم خیلی شور میزد، به دیدن آقای ملکی رفتم و از ایشان سراغ پسرم را گرفتم، گفت: حالش خوب است ولی از چشمهایش معلوم بود که راست نمیگوید، دلم راضی نشد، رفتم منزل آقای یارقلی بچههای مسجد محله آنجا جمع بودند تا من را دیدند همگی سکوت کردند پیش آقای یارقلی نشستم و حالش را پرسیدم، چشمانش پر از اشک شد و من همه چیز را فهمیدم و هر دو گریه کردیم ...
همان جا از من عکس موسی را خواستند. برایم خیلی سخت بود. نمیدانستم چگونه به مادرش خبر دهم، آخر او سید موسی را خیلی دوست میداشت، به منزل آمدم چند نفر از همسایه ها و دخترم در منزل ما بودند. دنبال عکس سیدموسی میگشتم که مادرش آمد و پرسید دنبال چه میگردی؟ گفتم چیزی گم کرده ام که پیدا کردنش خیلی سخت است، ناگهان بغضم ترکید و گریه کردم، گفتم عکس موسی را میخواهم نگاهی به من کرد چشمانم پر از اشک بود، خودش را زیر پایم انداخت و گفت: پسرم شهید شده؟ گفتم آری.
و او خیلی آرام گفت: «گریه کن» برایم سختترین لحظه زندگی همین لحظه بود.
خواب پر مفهوم
شب خاک سپاری شهید، مادرش در حال خواب و بیداری حرف میزد، خوب که گوش کردیم شنیدیم که با سیدموسی صحبت میکند. وقتی بیدار شد و از او درباره خوابش پرسیدیم، گفت که شهید را در باغی سرسبز و زیبا دیدم که با چند جوان بسیار زیبا و نورانی هم صحبت است وقتی از او درباره جوانها پرسیدم گفت: مادر ایشان حضرت علی اکبر و ایشان حضرت قاسم هستند. و از من خواست که گریه و بی قراری نکنم.
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان زنجان