حکایت آن روزها / مجموعه خاطرتی از رزمندگان دفاع مقدس

به گزارش ایثار واحد زنجان، کتاب "حکایت آن روزها" در 96 صفحه و در 3 بخش خاطرات، یادمان سردار و ضمائم و تصاویر تالیف شده است.
برخی از مشخصات این کتاب به شرح زیر است؛
مولف: پرویز بهرامی
ویراستار: حسن نظمده
نوبت چاپ اول: بهار 1386
ناشر: آفرند
موضوع: جنگ ایران و عراق
در بخشی از این کتاب آمده است:
خواستم پایم را تکان بدهم، نشد. انگار مال من نبود. چند نفس عمیق کشیدم ناگهان نگاهم به ته دره افتاد. روی جادهای که آنجا بود شیء سفید رنگی حرکت میکرد، دقت کردم متوجه حرکت خودرویی شدم. کمی بعد ایستاد و هفت الی هشت نفر از آن بیرون آمدند و شروع کردند به بالا آمدن از کوه. با توجه به تجربهای که در جنگ داشتم تصمیم گرفتم خودم را به بد حالی و لالی بزنم تا به راحتی نتوانند مرا به حرف بیاورند و کمتر کتک بزنند. دهانم و گردنم هم آسیب دیده بود و این لال بازی را برایم ممکن میساخت.
اولین کسی که به من رسید مردی بود قوی هیکل که حدود دو متر قد داشت. با سبیلهای بزرگ، چشمهای سرخ و با بدنی عرق کرده که به او ابهت خاصی بخشیده بود. دو قطار فشنگ هم به خود بسته بود و ....
در قسمتی دیگر میخوانیم:
هنوز به هدف نرسیده بودیم که در دید رادارهای دشمن واقع شدیم. آنها با تشکیل سدی از آتش قصد داشتند مانع نفوذ ما بشوند اما آتشباری آنان در ارادهی ما تاثیری نداشت. گهگاه تیرهای ریز و درشت دشمن از بالای هواپیما میگذشت و یا نزدیک منفجر میشد.
در همین موقع متوجه هواپیمای دوستم شدم که مورد اصابت قرار گرفته است و شاید ده متر آتش از عقب آن زبانه میکشد. ضد هواییهای دشمن هم در آن موقعیت، پشت سر هم آتشباری میکردند....