همرزم شهید عباس رحیمی اصل خاطره‌ای از او نقل می‌کند.

به گزارش نوید شاهد از زنجان،آنچه می‌خوانید خاطره‌ای از شهید عباس رحیمی اصل از زبان همرزم اوست.

به خاک عراق رسیده بودیم. دیگر خبری از تیرهوایی نبود. از پیشروی به خاک عراق و پیروزی خوشحال بودیم بعد از چند ساعت دیدیم خبری از مهمات نیست. دیگر داشتیم نگران می‌شدیم و امید خود را از دست می‌دادیم. حرف های بچه‌ها شروع شد.

نکنه مهمات تا فردا نرسد.

یا زهرا! خدا کنه محاصره نشیم.

این حرف‌ها به گوش عباس، رحیم و فرمانده عملیات رسید. عباس خیلی ناراحت شد. رفت پیش بچه‌ها گفت، تا چند ساعت قبل می‌گفتید خدا را شکر توانستیم پیشروی کنیم. اما حالا اینقدر ناامید شده‌اید که همه چیز را از یاد برده‌اید.

بچه‌ها خجالت کشیدند. در این میان یکی از بچه‌ها تیر خورده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی چشم عباس به او افتاد رفت پیشش و گفت: از کی خونریزیت شدید شده؟

گفت: چیزی نیست. یک خراش کوچیکه.

دوستش گفت: عباس آقا! به خاطر تشنگی خونریزیش شدید شده.

عباس وقتی به لبان ترک خورده بچه‌ها نگاه کرد نتوانست طاقت بیاورد. قمقمه‌ همه بچه‌ها را گرفت و به فرمانده گفت: چند کیلومتر عقب‌تر یک دریاچه کوچک است. اگر اجازه بدهید بروم برای بچه‌ها آب بیاورم.

هر طوری بود بلاخره فرمانده را راضی کرد.

چند متری دور نشده بود که خمپاره منفجر شد و ترکشش به دست عباس خورد. تا خواستم عقب بروم صدایش آمد هیچ اتفاقی نیافتاده، زندم.

بلند شد و حرکت کرد بعد از چند دقیقه یک خمپاره دیگر زدند، ترکش دیگری به عباس خورد. عباس جلوی چشمانمان پر پر شد. یاد کربلا و شهادت حضرت عباس(ع) افتادیم.

منبع: کتاب درخت آلبالو(انتشارات موسسه فرهنگی دریادلان)

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده