خاطرهای از شهید حسین بیات
به گزارش نوید شاهد از زنجان مادر فداکار شهید فیروز بیگدلی این چنین از فرزند برومند خود میگوید؛
یک شب در خواب دیدم؛ برای تفریح به صحرا رفتهام. در کنار باغمان یک تپه وجود داشت. بالای آن تپه اسبی شیهه میکشید. اطرافش پر از گل سرخ بود. اسب پاهایش را زمین میزد و شیهه میکشید. به اسب خیره شده بودم، دیدم حسن از تپه بالا میرود هر چقدر صدایش کردم نشنید.
وقتی کنار اسب رسید، دیدم اسلحهاش بر زمین افتاد. حسن نمیتوانست اسلحهاش را بردارد از تپه بالا رفتم. خواستم اسلحه را به دستش بدهم. دیدم دست ندارد.
گفتم: حسن چه اتفاقی افتاده؟
گفت: مادر این اسب حضرت ابوالفضل(ع) است.
گفتم: دستات چی شده؟
گفت: این اسب وقتی آرام میگیرد که سوارکارش بدون دست باشد.
بند اسلحه را به گردنش حمایل کردم و گفتم: پس برو به مولایم سلام مرا برسان. فردای آن روز اطلاع دادند حسن از ناحیه دست زخمی شده.
منبع: کتاب درخت آلبالو(انتشارات موسسه فرهنگی دریادلان)
انتهای پیام/