یادی از شهيد مهدي طهماسبي
من شهيدم جان خود در راه قرآن باختم
رمز يا زهرا بگفتم سوي دشمن تاختم
(سنگ نوشته مزار شهيد مهدي طهماسبي)
« آن روزها دروازهی شهادت داشتيم؛ ولی حالا معبری تنگ. هنوز هم برای شهيد شدن فرصت هست؛ بايد دل را صاف کرد.» از بيانات مقام معظم رهبری(مدظله العالي)
شهيد مهدي طهماسبي در هفتم ارديبهشت ماه سال 1338 در يك خانواده مذهبي قدم به عرصه زندگي نهاد. او چهارمين فرزند خانواده بود. قرار بر اين بود كه نام را عبدالمجيد بگذارند ليكن بعد از خوابي كه پدرش ميبيند نام او را مهدي ميگذارند. از همان اوان طفوليت روحيه پاك و مبارز وي ماهيت آيندهاش را مشخص ميساخت.
شهيد طهماسبي در سال 1344 وارد دبستان شهريار شد و زير نظر معلم ابتداييش آقاي ورزاني توانست اولين سال خودش را با موفقيت سپري نمايد. او همچنين بقيه دوران ابتدايي را در دبستان فردوسي به اتمام رساند. آنگاه در سال 1350 در دبيرستان شرف واقع در كوچه خديوي كه اولين دبيرستان غيردولتي زنجان محسوب ميشد شروع به تعليم دوران شش ساله خود كرد.
درست زماني كه كودكي بيش نبود همراه خانواده متدينش در مساجد و جلسات مذهبي شركت مينمود. تا اينكه كمكم پا به دوران نوجواني نهاد اما او به اندازه يك انسان آگاه همه چيز را درك ميكرد و از جو حاكم اجتماع خود در رنج بود. با دوستانش در جلسات تبليغاتي عليه رژيم سفاك پهلوي شركت مينمود و با فعاليتهاي مخفيانه مردم ناآگاه و دوستانش را روشن ميساخت. مهدي تنها يك محصل ديپلمه نبود بلكه مغز متفكري بود كه حتي يك لحظه از وقت گران قدرش را بيهوده تلف نميكرد. تمام خاطرات وي شيرين و دلپذير است اما خاطرهاي كه ياد عزيزش را گراميتر از پيش مينمايد ابتكار بينظير او در طراحي است.
آثار و طرحهاي وي بسيار جالب است و دنيايي از معاني را در بردارد كه يادش را براي هميشه زنده ميدارد. آري مهدي يك طراح با ذوق و ماهري بود كه در اين طرحها هميشه تصورات و باورهاي خود را عليه جهانخواران به صورت تصوير بيان مينمود.
ايشان از سالهاي دور علاقه مفرطي به مطالعه كتب استاد شهيد مطهري و ديگر كتابهاي مذهبي داشت. آخرين روزها كه ميخواستند به جبهه بروند با شهيد جواد گلشني و شهيد ابوالفضل پاكداد و چند تن از يارانش عهد و پيمان بستند كه تا آخرين نفس از هم ديگر جدا نشوند و با هم بجنگند و با هم شهيد شوند كه همان طور هم شد و به عهد و پيمانشان عمل كردند و آنگاه كه انتظار شهادت داشتند در حمله فتحالمبين با ديگر هم رزمانشان عاشقانه به نداي « هل من ناصر ينصرني» فرزند زهر(س) لبيك گفتند و عاشقانه به لقاءا... پيوستند. شهيد طهماسبي خيلي مظلوم بود.
با تن نحيف ولي سرشار از ايمان و سلحشوري وارد ميدان شد و حسينوار قدم به رزمگاه نهاد و به آرزوي مقدس كه همان شهادت بود رسيد. آری او با آن تن ضعيف اما روحيه قوي آن چنان عاشق امام و انقلاب بود كه سر از پا نميشناخت و در شب و روز آني از فعاليت دست برنميداشت.
زماني كه فرح همسر شاه ملعون قرار بود به زنجان بيايد چند روز قبل از آمدنش ساواك او را دستگير نموده تهديد كردند تا موقعي كه فرح در زنجان است حق بيرون آمدن از منزل را نخواهد داشت( مصطفی بهراميون؛ پسر دايي شهيد مهدي طهماسبي).
شهيد مهدي طهماسبي پس از دريافت ديپلم رياضي به سربازي اعزام شد و براي پايان دادن غائله كردستان به آن جا رفت. وي معتقد بود كه سربازي خدمتي است به جمهوري اسلامي و "چند سال" نيزطول بکشد به خاطر استقلال و آزادي كشور اسلام از هيچگونه فداكاري و ايثار نبايد دريغ كرد.
وقتي كه جنگ ايران و عراق شروع شد از كردستان به جبهههاي جنوب شتافت و بقيه خدمت سربازي را در دزفول به پايان رسانيد. سپس در زنجان به جبهه ديگري كه جبهه" نهضت سوادآموزي" بود پيوست. براي او شب و روز مطرح نبود. هفتهها پدر و مادرش را نميديد. شبها در نهضت و يا هر جايي ديگر جهت انقلاب و اسلام به پاسداري ميپرداخت و آرزو داشت پس از جنگ تحميلي به فلسطين برود.
او بسيار صبور و در اراده خود بينهايت مصمم بود به حدي كه با وجود از دست دادن دو برادر خود( مرحوم عبدالرحيم طهماسبي كه مهندسي پتروشيمي در دانشگاه پلي تكنيك را ميخواند در سال 1351 بر اثر تصادف به رحمت ايزدي پيوست و مرحوم كريم طهماسبي بر اثر سرطان دار فاني را ودا گفت (به نقل از آقاي حاج مصطفي بهراميون)) روحيه پرعاطفه پدر و مادرش را با سخنان دلنشين خود براي رفتن به جبهه راضي نمود. آري اين چنين بود عشق مهدي به الله، اسلام و امام.
ايشان با اين زمزمهها مادرش را راضي ميساخت كه مادر صبورم با شهادت من سرت را با وقار تمام ميان مادران شهيد بلند خواهي كرد و اين افتخار براي تو بس است كه فرزندي شهيد از تبار زينب براي حسين عزيزت دادي. هيچ غمگين و متأثر مباش از اينكه به ظاهر از هم جداييم و نگاهمان از هم دور است. مطمئن باش كه با شهادت فرزندان افتخاري عظيم نصيب مادران قهرمان ميشود. راه پايانناپذير است و زندگيمان جاويد. خوشحال باش كه فرزندت پيوستن به لقاءالله را برماندن در اين دنياي فاني ترجيح ميدهد.
وي در آخرين نامه در تاريخ 28/12/60 يعني سه روز قبل از شهادت كه از جبهه ارسال ميدارد مينويسد: « .... پدر و مادر عزيزم ما يك روز است به شهر شوش آمدهايم و تا چند روز آينده به جبهه اعزام ميشويم و انشاءالله تا چند روزه كار صدام يك سره خواهد شد. پدر و مادر گرامي ما را دعا كنيد كه پيروز برگرديم و دشمن را بشكنيم و صدام را سرنگون نماييم... از خداوند تبارك و تعالي بخواهيد كه ما را ياري فرمايد. مادر عزيز از شما متشكرم و از شما ميخواهم كه براي من هيچ ناراحت نباشيد و دعايم كنيد كه پيروز بشوييم. پدر و مادر گرامي از شما ميخواهم كه هميشه حزبالله باشيد چون حزبِ خدا پيروز است....»
يكي از دوستان ايشان كه در نهضت و جبهه با هم بودند او را اين چنين ياد ميكند: « در تاريخ مهرماه 1360 مهدي به نهضت آمد. قبل از فعاليت رسميش چند روزي به طور نيمه فعال در نهضت كار ميكرد و استعداد عجيبي در طراحي داشت. همين استعداد او با ايمان قويش عجين بود. در آغاز فعاليت در قسمت"روابط عمومي نهضت" مشغول كار شد. با توجه به نياز واحد امور روستايي نهضت به اين قسمت آمد و بازديد از كلاسها را بر عهده گرفت. او در زمستان با تمام مشكلات به كار و فعاليت پرداخت. شب و روزش يكي شده بود.
گاهي وقتها ساعتها در ميان برف و يخبندان و در كوهستان ها تنها به راه ميافتاد تا از كلاسهاي نهضت بازديد كند. سختي مأموريتهايش او را بيش از پيش راضي و خشنود مينمود. از اينكه احساس ميكرد در راه خدا رنج ميكشد لذت ميبرد. در اين مأموريتها تكه ناني با خود برميداشت و به راه ميافتاد. صبر و آرامش او در مواجهه با مشكلات و ذكر و ياد خدا به هنگام روبرو شدن با خطاها و خطرها در نهضت زبانزد بود. با آن اراده پولادينش خيلي آرام با مسائل برخورد ميكرد.
بيشتر اوقاتش را در نهضت ميگذراند. علاوه بر كار روزانه اش در نهضت، شبها براي انقلاب و اسلام به پاسداري از آن مشغول ميشد. به مطالعه علاقه عجيبي داشت. علاوه بر اينكه خود آني از مطالعه كردن غفلت نميكرد سعي داشت كه دوستان ديگرش را نيز به مطالعه تشويق كند. جلسهاي را در منزلش ترتيب داده بود كه در آن جلسه شهيد جواد گلشني و شهيد ابوالفضل پاكداد و تني چند از دوستانش حضور داشتند. موضوع اصلي جلسه تفسير قرآن بود. ليكن در كنار تفسير برنامههايي نيز براي خودسازي وجود داشت.
عاقبت روزي فرا رسيد كه ديگر او آرام و قرار نداشت. خنده و شادي از چهره مهدي دور نميشد. او برگه اعزام به جبهه را گرفته بود و با خوشحالي ميگفت: ما ميرويم، ما ميرويم. بالاخره در تاريخ 10/12/60 (حاج مصطفي بهراميون پسر دايي شهيد: مهدي به خاطر اين كه دو برادرش مرحوم شده بود خجالت مي كشيدكه از مادرش اجازه رفتن به جبهه را بگيرد. من به ايشان گفتم درست مي شود و پس از صحبت با عمه ام و رضايت ايشان مهدي رهسپار جبهه شد. ) با چند نفر از دوستانش عازم جبهههای حق عليه باطل شدند(حاج مصطفي بهراميون: مي خواستند به ايشان مسئوليت كانون پرورش فكري كودكان ونوجوانان را بدهند و از تهران هم پي گير اين قضيه بودند كه شهيد طهماسبي علاوه بر قبول نكردن اين مسئوليت، راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد). مهدي ديگر آن مهدي نبود؛ مهربان تر، نوراني تر و... .
نمازهايش طولانيتر شده بود. هر روز چندين ساعت از وقتش را به دعا خواندن ميگذراند و با هم رزمانش كه با بعضي مسائل آشنايي نداشتند صحبت كرده آن ها را راهنمايي مينمود. بالاخره روز موعود فرا رسيد و مهدي و ديگر دوستانش به خط مقدم جبهه اعزام شدند. وقتي تركشهاي خمپاره را با دوستانش پيدا ميكردند به آن كليد بهشت ميگفتند. او وصيت كرده بود كه هر چه دارد به حساب صد امام واريز كنند. يك روز صحبت ميكرد و ميگفت: « من يك يا دو هفته قبل از اينكه به اين جبهه بيايم ميخواستم با جهاد سازندگي به جبهه ميمك بروم ولي استخاره بد آمد و حال ميفهمم كه چرا خداوند صلاح ندانست كه من به آن جبهه بروم زيرا من براي اين كار در نظر گرفته شده بودم.»
وصال دوست
با وجود اينكه سربازيش را در منطقه كردستان و جنوب در راه مبارزه با كفار سپري كرده بود وقتي ميديد كه عدهاي به جبههها اعزام ميشوند ميگفت: « حسينيان ميروند و ما هنوز نشستهايم .» تا اينكه با گروه اعزامي به فرماندهي شهيد اصغر محمديان به جنوب اعزام شدند. در گروهان مسئوليت پرسنلي(جلال قرباني، (هم رزم شهيد) ) را عهدهدار بود. شب دوم عمليات مهدي كولهپشتياش را آماده ميكرد. دعا و سرود ميخواند و از كربلا زمزمه ميكرد. تا اينكه به راه افتادند لحظه بزرگ فرا رسيده بود لحظه گسستن از اين دنياي پست و مادي و پيوستن به خدا. آنگاه در سپيده دم دوم فروردين ماه 1361 در "مرحله اول عمليات فتحالمبين در منطقه عملياتي شِلِش (غرب شوش)" با اصابت گلوله برگلو به معشوق خود پيوست. جنازه مطهرش در كنار ساير شهدا از جمله ابوالفضل پاكداد وجواد گلشني 12روز(مصطفی بهراميون) در زير آفتاب سوزان شوش ماند تا اين كه پس از عقب نشيني صداميان كافر در تاريخ 15/1/61 پيكر پاکش در گلزار شهداي زنجان پس از تشييع باشکوه به خاك سپرده شد و بود و نبود دنيا را از خود دور داشت و به يگانه معبود خود لبيك گفت. با اين حركت عظيم جان خود را نثار راه الله كرده استقلال مردم مستضعف و مظلوم دنيا را طلبيد و براي خود حياتي جاودان و نامي هميشه زنده در تاريخ زمان انتخاب كرد.
حمله آنچنان كارساز بود كه امام خميني5 فرمودند: « اين جانب از دور، دست و بازوي قدرتمند شما را كه دست خداوند بالاي آن است ميبوسم و بر اين بوسه افتخار ميكنم.»
وصيتنامه شهيد مهدي طهماسبي
بسما... الرحمن الرحيم
« ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيلا... امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون.»
برادران و خواهران مسلمان شهادت در راه خدا سعادت و پيروزي است كه نصيب بندگان خالص و خاص خدا ميشود. پس اي هموطنان عزيز در شهادت من گريه و زاري نكنيد و هر چقدر ميتوانيد براي طول عمر امام و فرج امام زمان دعا كنيد و نوحهها و سرودهاي مهدي را زمزمه كنيد.
اي هموطنان عزيز در هر زمان و در هر مكان اگر انقلابي الهي روي دهد بلافاصله شياطين با هم متّفق و متّحد براي سدسازي در جلوي انقلاب به پا ميشوند و هر كاري از دستشان برآيد جهت نابودي انقلاب آن جام ميدهند. چنانچه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران تمام ابرقدرتها و قدرتهاي استعماري جهان اعم از شرق و غرب كه ظاهراً با هم مخالف هستند ولي به گفته شهيد مطهري دو تيغه يك قيچي به توطئه عليه انقلاب بپا خاستند.
از جذب ليبرالهايي كه در صدر حكومت اول پيروزي انقلاب بودند به طرف خود گرفته تا حمله نظامي طبس و كودتاي نافرجام و جنگ استفاده كرده و در هر كدام شكست خوردند. وقتي آن ها از تمام توطئههاي قبلي خود نتيجه مثبتي نگرفتند نوكر دست نشانده خود صدام را كوك كردند و جنگ تحميلي را به راه انداختند و من بر حسب وظيفه شرعي و به فرمان امام و داوطلبانه براي جنگ با متجاوزين عراقي راهي جبهه گرديدم و در اين راه به سعادت شهادت رسيدم.
شما اي مردم! هيچ وقت امام را تنها نگذاريد و همواره گوش به فرمان امام و با نام ا... براي نابودي دشمنان داخلي و خارجي به پيش تازيد. دمار از روزگارشان درآوريد و چون سيلي خروشان، به جبههها سرازير شويد و كار پيروزي ايران را سريع سازيد. اي خدا! تو خودت آگاهي كه من فقط براي ياري لشكر تو و دين تو بپا خاستم و در راه تو به شهادت رسيدم. اي خدا: من به عنوان يك بنده كوچكت تقاضاي فرج امام زمان و طول عمر امام خميني، آن ابر مردي كه پشت ظالمين و ستمگران را شكسته، دارم. اي خدا: شهادت مرا در راه خودت خالصانه قرار ده.
آمين يا ربالعالمين