قسمت نخست خاطرات شهید «حسن یحیایی»
دوشنبه, ۰۶ شهريور ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۵
مادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «حسن دانش‌آموز بی‌نظمی نبود که از مدرسه برمی‌گردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار می‌داد. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمی‌شد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود.»

حسن با قرآن مانوس بود

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسن یحیایی» سیزدهم آذر ۱۳۴۶ در روستای آهوانو از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش نوروز و مادرش پروین نام داشت. دانش‌آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هشتم شهریور ۱۳۶۳ در سردشت توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

حسن با قرآن مانوس بود

بعد از شهادتش هیچ‌گاه خوابش را ندیدم. اسم شهید را پدرش انتخاب کرد. چون یکی از برادرانش اسمش حسین بود، اسم او را حسن گذاشتیم. دخترهایم از پسر‌ها بزرگتر بودند. حسن آخرین فرزند خانواده ما بود. برای زایمان او خیلی سختی کشیدم، چون سکونت ما بیست کیلومتر بالاتر از روستای آهوانو در بنه دامداری بود و حسن در خانه به دنیا آمد. بچه آرام و ساکتی بود. در دوران ابتدایی درسش عالی بود و معلم‌هایش از وضعیت آموزشی و تربیتی وی اظهار رضایت می‌کردند. در شهر دامغان تحصیل می‌کرد. حسن دانش‌آموز بی‌نظمی نبود که از مدرسه برمی‌گردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار می‌داد. خارج از منزل با بچه‌ها گردو بازی می‌کرد.

بار اول که می‌خواست به جبهه برود، پدرش گفت: «باباجان! نرو!»

من هم گفتم: «می‌ترسم اگر بری شهید بشی!»

با آنکه پایش در حین آموزش بسیج شکسته بود، اصرار تمام به رفتن جبهه داشت و راهی جبهه شد. هم خود به جبهه رفت و هم دوستانش را تشویق می‌کرد؛ و سرانجام در این راه به شهادت رسید. ما از طریق پسر همسایه‌مان از شهادتش مطلع شدیم. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمی‌شد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود. تمام دوستان و آشنایان و فامیل‌ها در تشییع جنازه حسن شرکت کردند. چون مدت زمانی از شهادت ایشان گذشته است و من هم دوران کهولت و میانسالی را می‌گذرانم بیش از این چیزی به خاطر نمی‌آورم.

(به نقل از مادر شهید)

خلاقیت در میدان نبرد

روزی در جبهه با کمک عده‌ای از رزمندگان می‌خواستیم مواد منفجره‌ای را در مسیر دشمن منفجر کنیم؛ ولی نمی‌دانستیم که چگونه این عمل را انجام دهیم. به پیشنهاد حسن همگی بند کفشهایمان را باز کردیم و به هم گره زدیم و یکسره شد. یک سر بند را به مواد منفجره وصل کردیم و کمی دورتر از مواد انفجاری قرار گرفتیم. بند را کشیدیم و انفجار صورت گرفت.

(برادر شهید به نقل از آقای مجد هم‌رزم شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده