نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
نوید شاهد - «پسرم برای اولین بار عازم جبهه بود و من آخرین لحظات خداحافظی را سپری می‌کردم. از ته دل می‌خندید. انگار به حجله دامادی می‌رفت. من قلبا ناراحت و گرفته بودم، اما دلم نمی‌خواست شادی و خنده‌های او را با گریه‌هایم خراب کنم ...» ادامه این خاطره از شهید " جواد رحمانی‌نیکونژاد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۱۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۷

نوید شاهد - مادر شهید "ابوذر داوودی" در خاطره ای می گوید: «شهریور سال 1369 خدا ابوذر را به ما هدیه داد و او نور چشمانمان شد. روزهای زیبایی را با وجود پسرم می گذراندیم و... » متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

نوید شاهد - «وقتی مادر شهید علی‌اکبر احمدی به ۴ قدمی جنازه فرزندش رسید ایستاده و دست بر روی سینه گذاشت: السلام‌ ای شهید را خدا. آمد جلو چنان فریاد زد بر سر همه فرزندانش و گفت: چرا اجر پسر مرا ضایع می‌کنید؟ ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

خاطرات دفاع مقدس
نوید شاهد- در راه کرند غرب بودیم که یکهو هواپیمای جنگی دشمن نمی‌دانم از کدام جهنم دره‌ای پیدا شد. بلند داد زدم: «بخوابین رو زمین! زود باشین!» همه دراز کشیدیم روی زمین. بمب‌ها یکی یکی کنارمان می‌ترکیدند و با صدای هر بمب تنمان می‌لرزید از فکر اینکه بعدی به خودمان اصابت خواهد کرد.
کد خبر: ۵۰۶۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۷

نوید شاهد - «وی که جان خود و دیگران را در خطر می بیند، به آنها می گوید که به خواهران و سایرین کاری نداشته باشید. تا اینکه با التماس بسیار آنها را نجات می دهد، ولی او را با رگبار گلوله زخمی می کنند و سرانجام از بالای کوه به پایین پرتاب و فکر می کنند که او مرده است.» متنی که خواندید قسمتی از خاطره ی زیبای همسر شهید «رحیم دلشکست» بود که نوید شاهد آذربایجان غربی شما را برای خواندن این خاطره ی زیبا دعوت میکند.
کد خبر: ۵۰۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

نوید شاهد - «فردي مؤمن و متدين بود و اخلاقش در ميان اعضاي خانواده و دوستان الگو و نمونه بود. نسبت به افراد تنگدست و مستمند دلسوز و مهربان بود و از آنان دستگيري مي نمود.» متنی که خواندید قسمتی از زندگینامه شهید «عشقعلی کشوری» بود که نوید شاهد آذربایجان غربی شما را برای مطالعه زندگینامه این شهید والامقام دعوت میکند.
کد خبر: ۵۰۶۱۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

نوید شاهد - «منافقين چون ديدند نمي توانند با زور بازو با شهيد اكبر دشتي رويارويي بنمايند دست به اسلحه بردند. يكي از آنها را كه پدرم گرفته بود و دست به گلوش گذاشته و مي خواست بكشد و ديگري از پشت اسلحه را به پشت گردن اكبر نهاده و مي گفت ولش نكني شليك مي كنم و پدرم به آرامي دست خود را برداشت و با يك حركت برق آسا بلند شد و تفنگ را از دست آن خائنين گرفت و دو تا را به ديوار چسبانيد و بازديد بدني كرد.» متنی که خواندید خاطره ای بود از فرزند شهید «اکبر دشتی» که نوید شاهد آذربایجان غربی شمارا برای این خاطره زیبا دعوت میکند.
کد خبر: ۵۰۶۱۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

نوید شاهد - همسر شهید "محمدکاظم توفیقی" در خاطره‌ای می‌گوید: «هرگاه به گلزار شهدا می رفتیم. بر سر مزار عموی شهیدش که در دوران هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیده بود می رفتیم و... » متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

نوید شاهد - یکی از همرزمان شهید "ابوذر داوودی" در خاطره ای می گوید: «روز آخر عملیات آزاد سازی شهرهای نبل و الزهراء بود. ابوذر وضوی شهادت گرفت و بعد از خداحافظی با بچه ها دوباره برگشت و... » متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۷

نوید شاهد - مادر شهید "ابوذر داوودی" در خاطره ای می گوید: «ابوذر پسری شوخ طبع و مهربان و همیشه در خانه شاد و سرزنده بود. هرگاه به خانه می آمد... » متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۰۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۶

نوید شاهد - «با حسرت از الهه پرسیدم: واقعا با لباس نظامی رفت کاش بیدار بودم و از پشت پنجره می‌دیدمش. توی تمام این سال‌ها که ذکریا عضو سپاه شده تا حالا پسرمو از نزدیک با لباس نظامی ندیدم، هنوز سفره صبحانه را جمع نکرده بودیم که پسرم مرا به آرزویم رساند ....» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم "ذکریا شیری" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۶۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۵

نوید شاهد - پدر شهید "حیدر دربانی خورگو " در خاطره ای از فرزندش اینطور می گوید:خیلی با ادب و فهمیده بود من به خاطر ندارم هیچ موقع پاهایش را جلوی من دراز کند یا با صدای بلند با من صحبت کند. هر موقع مرا می دید  بر صورت و دستان من بوسه می زد.
کد خبر: ۵۰۵۸۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۲

نوید شاهد - «زمانی که امدادگر به مجروح ایرانی رسید و خواست پای او را که به شدت خونریزی می‌کرد پانسمان کند، مجروح ایرانی با اشاره به مجروح عراقی از امدادگر خواست تا ابتدا به جراحت‌های او رسیدگی کند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۵۸۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

نوید شاهد - در کتاب «رازهای پاک» سعی شده است تا پاکی شهیدان آذربایجان غربی از زبان روایت کننده و در قالب نثر ساده بیان شود و تطبیق خاطره با سندیت پیرامون ویژگی شهید، واقعیت ملموسی از حیات طیبه این عزیزان سفرکرده را به نمایش گذارد.
کد خبر: ۵۰۵۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۲

نوید شاهد_روایتی شنیدنی شهید دانش آموز احمد کشتار از زبان همرزمش حجت السلام شاهمیری تقدیم حضورتان می کنیم.
کد خبر: ۵۰۵۸۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

روایتی خواندنی از همسر شهید لطیفیان؛
نوید شاهد- "فوزیه محمدی کله جویی" همسر شهید" رحمت الله لطیفیان" می‌گوید: «من یک سال دچار بیماری شدید تب مالت شده بودم و خوب نمی شدم شهید رحمت الله بعد از بهبودیم به من گفت برای شفایت به امام رضا (ع) متوسل شدم، حاجتم برآورده شد باید به پابوس امام برویم.»
کد خبر: ۵۰۵۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

نوید شاهد - «یادم نمی‌رود که یک بار شهید انصاریان چند بالش بزرگ را برداشت و مانند منبر روی هم گذاشت و بالای آن رفت و به سبک مرحوم حاج احمد کافی سخنرانی و روضه‌خوانی کرد ...» ادامه این خاطره از زبان پسرعمه شهید "محمد انصاریان" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۵۷۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۰

گفت‌وگوی نوید شاهد قزوین با خادم شهدا، اصفهانی؛
نوید شاهد - «دیروز مادر شهید فخاریان را با نامه خوشحال و امیدوار کرده بودم، ولی امروز باید خبر شهادتش را بدهم و این برایم خیلی سخت بود ...» آنچه می‌خوانید روایت خادم شهدا، احمد اصفهانی از شهید "قاسم فخاریان" است که همزمان با سالروز شهادت این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۵۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۰

نوید شاهد- سیف‌الله محمدی، یکی از جانبازان دفاع مقدس، در بخشی از خاطره‌ای از آن دوران می‌گوید: «مهدی را دیدم که داشت پیکر بی‌جان برادرش را از خاکریز بالا می‌کشید. بچه‌ها راهی پیدا کرده بودند برای عقب نشینی. همه سرازیر شدند طرف پشت سنگرها و از آنجا برگشتند طرف خاک خودمان. دیگر دیده نمی‌شدند. فکر کردیم که با بچه‌ها رفته‌اند، اما وقتی برگشتیم به سنگرهایمان دیدیم که بچه‌ها دارند او و برادرش را روی شانه می‌آورند. هر دو برادر با هم شهید شده بودند.»
کد خبر: ۵۰۵۶۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۰

نوید شاهد _ شهید "محمد جواد آکار" در خاطرات خود نوشته خود می‌نویسد: «یک روحانی برایمان آجیل سوغاتی آورده بود از طرفی دیگر صدام ملعون هم با آجیل خمپاره و گلوله به ما شیرینی تعارف می‌کرد.» در ادامه متن کامل این خاطره را می خوانید.
کد خبر: ۵۰۵۶۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۱۹