قسمت چهارم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «آخرین باری که میخواست برود پدر با ایشان همراهی کرد و در خیابان هم با هم قدم زدند. گفتگو کردند و على «یاعلی» گفت. به یکدیگر چه گفتند؟ نمیدانم. بعد از رفتنش حاج رضا قلی خیلی سکوت میکرد.»
کد خبر: ۵۳۸۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
ویژهنامه جانباز گرانقدر ۷۰ درصد «سید اسماعیل سیادت» شامل مصاحبه با جانباز، همسر، همرزم و نویسنده کتاب، تصاویر، معرفی کتاب و نامه قدردانی این جانباز به همسرش برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۳۸۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
«ورد زبانش این کلمه بود من از روی پدر و مادر شهدا خجالت میکشم چرا که بچهشان شهید شده و من راست راست جلوی آنها راه میروم و میگفت خواستهام این است که گلوله توپ بخورد و مرا پوت کنند تا هیچ آثاری از من باقی نماند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
«همواره به حال شهدا غبطه میخورد و احساسش این بود که شهدا مراتب را به سرعت طی کردهاند و ممکن است او از قافله عقب بماند و این مسئله شور عجیبی را در اواخر جنگ در قزوینی ایجاد کرده بود ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
مادر شهید احمد فردوسی ؛
مادر شهید "احمد فردوسی" در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت :«خوشبخت و سربلندم که فرزندم در این راه رفت. برای همه نامه می داد و می نوشت سربلند باشید از راهی که من رفتم. وقتی شهید شد در جیبش نامه ای گذاشته بود که نوشته بود برسد به دست مادرم.»
کد خبر: ۵۳۸۵۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۴
نوید شاهد مصاحبه کامل جانباز عباس عبدالهی از جانبازان 70 درصد هشت سال دفاع مقدس اعزامی از شهرستان محلات را منتشر کرد.
کد خبر: ۵۳۸۵۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۴
مادر شهید "علی جعفری" در خاطرات ی از فرزندش گفت : «معلم ها بابایش را صدا کرده بودند که پسرت را نصیحت کن می خواهد به جبهه برود . پدرش در پاسخ گفته بود درس در سایه اسلام باید باشد و هرگاه که اسلام پیروز شد او هم درسش را میخواند.»
کد خبر: ۵۳۸۵۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۴
پدر شهید منوچهر پارسا؛
پدر شهید "منوچهر پارسا" در خاطرات ی که از فرزند شهیدش گفت:«جوانان ما باید به راه شهیدان و هدفی که داشتند فکر کنند و اینکه اینها چه تاثیری در ما داشته اند و اگر نبودند چه می شود و سعی کنند مانند آن ها پاک و پاکیزه بمانند.»
کد خبر: ۵۳۸۵۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۴
«دو نفر از بچههای زنجان نتوانستند از اتاقکهای مربع بیرون بیایند پس اسلحه خود را حایل قرار داده بودند تا به کمک آن بیرون بیایند، ولی اسلحه از ضامن خارج شده و شلیک کرد که به چانه یکی از آن دو برخورد کرده و از سرش خارج شده بود و درجا شهید شد ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۴۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲
«آن روز و درآن شرایط از برخورد خشک شهید بابایی ناراحت شدم؛ ولی قدری که اندیشیدم؛ بر بزرگی و تقوای او آفرین گفتم: چرا که حاضر نشد حتی در مورد دوست صمیمیاش هم از اموال بیتالمال کمترین گذشتی را بنماید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«فرمانده با خشم و تندی گوشم را گرفت و گفت بچه اون بالا چی میکردی گفتم خوابیده بودم گوشم را رها کرد و با همان غرولند زیر لب گفت کلهشق الان چهار ساعتی که دشمن اینجا رو زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بعد تو خوابیدی! ...» ادامه این خاطره از «حسین شمسدوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۴۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲
گفتگوی تصویری با همسر شهید «جواد قدمی»؛
همسر شهید «جواد قدمی» میگوید: با هم به سفر مشهد مقدس و زیارت امام رضا (ع) رفته بودیم همین که برگشتیم صبح روز بعد عازم عملیات میمک شد. در این عملیات صدام تمامی منطقه را بمباران هوایی کرد، طوری که بَدن شهید تکه تکه شده بود.
کد خبر: ۵۳۸۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲
خاطرات شهید «ناصر حسین عربستانی» به نقل از برادر شهید:
برادر شهید «ناصر حسین عربستانی» میگوید: ناصر به رشد جنبه های معنوی اهتمام میورزید. صدق و راستی در گفتار و رفتار و تنفر و بیزاری از کذب و دروغ و نهی کودکان و بزرگان از آن، علم او را به زیور عمل آراسته بود.
کد خبر: ۵۳۸۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر «شهید احمدرضا ترکی» با بیان اینکه احمدرضا مدام برای شهیدان اشک میریخت، گفت: او با زیارت قبور شهدا روحیه میگرفت.
کد خبر: ۵۳۸۳۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«شنیدهام پیروان ولایتفقیه حالا دارند خط شهید بهشتی را تعبیر میکنند اگر امکان دارد یک چندتایی بفرستید. اینجا به بچهها درس اصول عقاید بدهند. منتظر جواب نامه هستیم، فراموش نشود. برای رساندن این نامه خون دل میخورم که یک دفعه لو نرود ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
گفتگوی تصویری با همسر شهید «مرتضی روحیان»؛
همسر شهید «مرتضی روحیان» میگوید: شهید به صورت مداوم در خط مقدم حضور داشت، فقط در ایام دهه محرم به منزل بازمیگشت و مستقیم به هیأت میرفت و ما تا پایان روز عاشورا ایشان را نمیدیدیم ایشان خادم امام حسین (ع) بود.
کد خبر: ۵۳۸۳۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
«به یاد دارم آقای محسن رضایی فرمانده سپاه آمدند و گفتند که شما میخواهید در ارتباط با تأسیس پادگانهای قدس چه کار انجام دهید که ما گفتیم در ظرف یک هفته پادگان قدس را راهاندازی میکنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «آیتالله هادی باریکبین پدر شهید مرتضی باریکبین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۳۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
قسمت سوم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «دود و غبار و سیاهی را از چهرهاش پاک کردم. آرامتر از همیشه خوابیده بود. مانند مولایش امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. علی رفت و یک دنیا مرام و مردانگی از میان ما رفت.»
کد خبر: ۵۳۸۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
«در یکی از این عملیاتهای مشترک برادر جانباز قدیر مجتبوی با توجه به اینکه از بابت جانبازی دچار ضایعه شده بود، پابهپای دیگر رزمندگان شرکت داشت، ولی در آخر به سبب خستگی و بیماری، حالت بیهوشی به او دست داد که پرسیدند آیا در میان نیروها کسی هست که در قمقمهاش آب داشته باشد تا به صورت او بپاشند و مقداری آب در گلویش بریزند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰
برگی از خاطرات اوایل انقلاب؛
«به خاطر دارم که قبل از انقلاب یکی از همان خانمهای طرفدار مارکسیستها عدهای را دور خود جمع کرده بود و با شور و هیجان راجع به افکار و عقاید گروهش داد سخن میداد. ناگهان دست خود را مشت و مقابل دیدگان دانشآموزان به شیشه پنجره کوبید. خون بود که از دست و لابهلای انگشتان او به زمین میچکید. ولی به روی خود نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰