نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
قسمت دوم خاطرات معلم شهید «ایوب صادقی»
هم‌رزم شهید «ایوب صادقی» نقل می‌کند: «قبل از عملیات والفجر هشت، ایوب ازدواج کرده بود. نمی‌خواستیم او را با خودمان ببریم خط مقدم. قبول نکرد و گفت: آدم وقتی در شرایط سخت بتونه کار‌های مهم‌تر رو انجام بده، مورد لطف خدا قرار می‌گیره.»
کد خبر: ۵۶۷۳۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۲

همسر معلم شهید «حسین شاطری» نقل می‌کند: «حسین مانند شهدا زندگی کرد و انتخاب شده از طرف خدا بود.» نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگو جلب می‌کند.
کد خبر: ۵۶۷۲۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱

خاطرات شهدا
 وقتی رسیدیم بالای سر شهید، انگار یکی او را به سمت قبله کرده بود، چند پرنده سپیده صبح آمده بودند بالای سر شهید و بی‌قراری می‌کردند، انگار برای شهید نوحه سرایی می‌کردند.  فرزند شهید «ابراهیم باقری» روایتی را از پدر شهید بیان می کند.
کد خبر: ۵۶۷۲۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا
شهید «نادر شادیوند» از شهدای فرهنگی استان ایلام است که در لباس بسیجی به دفاع از مملکت خویش پرداخت و سرانجام در آبان ۱۳۶۶ در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید می‌گوید: «نادر بار‌ها به من می‌گفت مادر دوست دارم من شهید بشوم و تو مادر شهید...» در ادامه فیلم این گفتگو تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۲۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱

«یک روز شهید سید محمدحسین تقوی به خانه آمد و با صدای بلند شروع به گریه کردن کرد. بی‌تاب بود. خواستم آرام کنم نتوانستم، نگران بودم که شاید کسی از اقوام فوت کرده است ...» ادامه این خاطره از شهید معلم «سید محمدحسین تقوی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۲۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱

قسمت نخست خاطرات معلم شهید «ایوب صادقی»
دوست شهید «ایوب صادقی» نقل می‌کند: «یک روز بین من و یکی از دبیران اختلاف و جرّ و بحث پیش آمد. برای حل اختلاف به دفتر مدرسه رفتیم. با این که حق با من بود، امّا ایوّب از من خواست که از دبیرم عذرخواهی کنم و به کلاس برگردم. بعداً گفت: معلم حق بزرگی به گردن ما داره، احترام به اون‌ها واجبه.»
کد خبر: ۵۶۷۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

«شهید سید محمدحسین تقوی همیشه می‌گفت باید به هم‌نوعان خودمان کمک کنیم، زیرا خدمت به خلق خدا، جلب رضای خداست لذا هر کاری را برای کسب رضایتمندی خداوند با محبت و کمک کردن به دیگران انجام می‌داد ...» ادامه این خاطره از شهید معلم «سید محمدحسین تقوی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۱۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

خاطره نگاری والدین شهدا
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با خانواده والامقام شهید «محمد طالبی موری آبادی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۶۷۱۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

قسمت پنجم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا. گفت: خودش می‌خواست شهید بشه. امانت می‌بایست به صاحب اصلی‌اش برمی‌گشت، این‌طور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»
کد خبر: ۵۶۷۱۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹

«شهید سید محمدحسین تقوی با شهادت جوان‌ها، به منزل می‌رفت و پارچه‌ها را برمی‌داشت و برای کفن شهدا استفاده می‌کرد. بعداً که پدر شوهرم متوجه شد گفت این پسر چی کار می‌کنه دارو ندار مرا بُرد! ...» ادامه این خاطره از شهید «گنج‌علی غیاثوندمحمدخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۱۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹

کتاب «مدالی از جنس پلاک»، که آینه‌ای از رشادت‌های شهدای ورزشکار قزوین در دوران دفاع مقدس است، رونمایی شد.
کد خبر: ۵۶۷۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹

کتاب «بی سیم چی ۲» خاطرات رزمندگان مخابرات (گردان لیلـه القدر) لشکر ۳۱ عاشورا در دفاع مقدس نوشته دکتر علی قدسی توسط انتشارات ۳۱ عاشورا منتشر و راهی بازار نشر شده است.
کد خبر: ۵۶۷۰۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو می‌خوردی! بعد نمازت رو می‌خوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

خاطره نگاری آزادگان
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز و آزاده سرافراز «محمدعلی نعیمی نژاد» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۶۷۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

خاطرات شفاهی جانبازان؛
در گفتگویی ماندگار، جانباز «ایرج کاوه» به شجاعت و ایمان رزمنده‌ها در جنگ اشاره کرد و اظهار داشت: دفاع مقدس یک حماسه بود، نه یک هیجان.
کد خبر: ۵۶۷۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

قسمت چهارم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» در خاطرات ش می‌نویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دل‌ها موج می‌زد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمی‌شد.»
کد خبر: ۵۶۷۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

برادر شهید «محمود امیدوار» نقل می‌کند: «ترکش به پهلویش اصابت کرده بود. چشم‌هایش تیره و تار می‌شد اما بچه‌ها را به پیش روی و شکستن خط دعوت می‌کرد: برید جلو، با من کاری نداشته باشید. من منتظر می‌مانم تا برگردید.»
کد خبر: ۵۶۶۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵

«دو روز از برگشتن من از جبهه نگذشته بود، که جنازه پسرم را به «قزوین» آوردند و دُرست دو روز بعد هم نامه پسرم رسید، که نوشته بود: «پدر جان! من راضی به زحمت شما نبودم که به «آبادان» برای دیدن من بیایید. من نامه شما را خواندم و می‌دانم که این آخرین دیدار من با خانواده‌ام می‌باشد ...» ادامه این خاطره از شهید «گنج‌علی غیاثوندمحمدخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۹۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵

خاطرات شفاهی جانبازان
«مجید لایحی راونگی» جانباز 55 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «سال 1364 دوران اوج جنگ بود که به جبهه رفتم. به صورت داوطلب نام‌نویسی کردم و در تیپ 58 ذوالفقار مشغول به خدمت شدم. عشق رفتن به جبهه را داشتم. وظیفه هر مسلمانی است که به جبهه برود و از میهنش دفاع کند.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵

قسمت سوم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
هم‌رزم شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «گفت: ابوالقاسم! چشمم که به بچه چهل روزه شیرعلی می‌افته، خجالت می‌کشم که برم جبهه و سالم برگردم. نگاهش پر از التماس بود. گفت: دعا کن من هم شهید بشم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵