برگی از زندگی شهید «حمیدرضا حبیبی»
در زندگی نامه شهید «حمیدرضا حبیبی» آمده است که همرزمش می‌گوید: حمید بیا داخل سنگر، در جواب می گوید من که میدانم شهید می شوم ولی برای این که شما خیالتان راحت باشد الان می آیم.

من که میدانم شهید می شوم

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید «حمید رضا حبیبی» فرزند محمدحسین در تاریخ دوم فروردین ماه سال1341 در شهر تهران به دنیا آمد. او فرزند اول خانواده بود، تحصیلات خود را تا سطح دیپلم به پایان رسانید و سپس به عنوان خدمت مقدس پاسداری از اسلام و کشور در سپاه پاسداران مشغول انجام وظیفه شد و بعد از مدتی در باختران و سپس در مهران مستقر شدند.
شهید از کودکی حتی قبل از به تکلیف رسیدن، فریضه نماز را به جای می آورد و همین طور روزه اش را هم مرتب میگرفت. از صفات اخلاقی اش این که بسیار خوش طبع بود و اصلا طاقت دیدن ناراحتی کسی مخصوصا افراد خانواده را نداشت و سعی می کرد تا جائی که می تواند ناراحتی آنها را برطرف کرده و بخنداند اما در پیش افراد دیگر بسیار خجالتی بود و از صفات دیگر شهید حجب و مظلومیت، وقار و متانتش ،دوری کردن از نگاه به نامحرم ،مطیع والدین و راز داریش بود با توجه به تمام خصوصیاتی که از این شهید بر شمردیم مشخص ترین صفت او دوری از ریا و تکبر بود که این جزو صفت ذاتی او از کودکی تا شهادتش بود هیچ گاه غیبت نمی کرد و یا به کسی تهمت نمی زد.
هر چند این شهید عمری کوتاه داشت امابا همه این ها در پیش همه افراد فامیل و همسایگان عزیز و قابل احترام بود و شهادتش ضربه ای برتمام آن ها بود حمید رضا در راهپیمائی ها وتظاهرات بر ضد رژیم شاه شرکت فعال داشت تا انقلاب به پیروزی رسید.

من که میدانم شهید می شوم

بعد از شروع جنگ تحمیلی و حضورش درجبهه همیشه در آخر نامه هایش یک حدیث می نوشت در این نامه ها سعی می کرد خانواده را به طریقی برای شهادتش آماده کند.یک بار که برای چند روزی به مرخصی آمده بود  از عزاداری و سینه زنی و دعا خونی های عزیزان رزمنده در جبهه  صحبت می کرد در این بین مادر شهید از او پرسید حمید جان آیا برای خود خوابی دیده ای با کمی مکث جواب داد من نه ولی آن دوست سیدم که گفتم خیلی مومن و با تقواست خواب دیده که یک لباس احرام بر تن من می کند و مسلم تعبیر خواب شهادتش بوده است
عده ای از دوستانش بعد از شهادتش تعریف می کردند در هر کاری پیش قدم بود همیشه قبل از شروع نماز جماعت مسجد را جارو می زد و کارهای مسجد را رو به راه می کرد در کارهای مختلف به بچه ها کمک میکرد یک شب قبل از شهادتش در جبهه بچه ها همه داخل سنگر بوده اند او برای چند لحظه کمی دورتر از سنگر در کنار یک تانک دراز میکشد دوستانش میگویند حمید بیا داخل سنگر در جواب می گوید من که میدانم شهید می شوم ولی برای این که شما خیالتان راحت باشد الان می آیم بعداز چند دقیقه که از رفتن او به سنگر گذشت خمپاره دشمن دقیقا در همان محل که او خوابیده بود اصابت می کند سپس او برخاسته برای پیدا کردن آب به بیرون از سنگر می رود و بعد از ساعتی با چندگالن آب بازمیگردد و می گوید بچه ها هر کس می خواهد غسل شهادت کند بیاید و خودش هم غسل کرده تا صبح مشغول نماز و مناجات با خداوند می شود فردای آن روز در ساعت 8صبح روز جمعه پنجم اسفند ماه سال 1362 در منطقه عملیاتی جفیر و درعملیات خیبر در حال فداکاری و ایثارگری برای این که بتواند جان نیروی پیاده را نجات بخشد با تانک در دل دشمن میرود و با ترکش خمپاره دشمن بعثی به شهادت می رسد و پیکر مطهرش در داخل همان تانک باقی می ماند و دشمن آن منطقه را به آب می بندد و آن شهید شب قبل از شهادتش به گفته دوستش وصیت نامه ای می نویسد و آغازش را با نام خداوند سپس با یاد آقا امام زمان و امام امت شروع می کند ولی متاسفانه وصیت نامه اش هم به دست خانواده ایشان نمی رسد در آخرین باری که به مرخصی آمده بود گفت من آمده ام تا با شما خداحافظی کنم آخر عملیاتی در پیش داریم و موقع رفتن به دوستش گفته بود من می دانم در این عملیات شهید می شوم از خدا می خواهم به خانواده ام مخصوصا پدرم صبر و سلامتی بدهد.

حدیث قدسی
هرکس که تو را شناخت جان را چه کند                فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                      دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده