فرزند شهید «رضاعلی آرایی» می‌گوید: پدرم فوق العاده به خواندن قرآن اهمیت می‌داد روزی در خانه مشغول خواندن قرآن بودم که پدرم از سرکار برگشت کنار من نشست و گفت: دخترم شما در زندگی آینده خود خوشبخت می‌شوی.

خواندن قران باعث خوشبختی می‌شود

به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید رضاعلی آرایی یکم بهمن ماه ۱۳۱۴، در روستای شیخ محله از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدرش علی گدا و مادرش خانم لیلی نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. کارگر بود. ازدواج کرد و صاحب سه پسر و پنج دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۶، در خرمال عراق بر اثر بمباران شیمیایی مصدوم شد. ششم آبان ۱۳۷۹، در شهرستان زادگاهش بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

خواندن قران باعث خوشبختی می‌شود

فرزند شهید: شبی که پدرم را برای آخرین بار می‌دیدم حالش بسیار خراب بود و من در کنار ایشان بودم و پدرم را به حیاط بردم کمی دور زد و بعد آوردمش خانه خوب یادم است که پدرم در آخرین لحظات فقط به یک نقطه خیره شده بود، اما نمی‌دانستم چه چیزی نگاه پدرم را به خود جلب کرده است و برای مان جالب بود پدرم از هیچکاری برای آسایش ما دریغ نمی‌کرد. ممکن بود من بچه‌تر بودم لج می‌کردم برای وسیله‌ای، از دست مادرم کتک بخورم، ولی پدرم هرگز مرا نمی‌زد و با من صحبت می‌کرد و ما را قانع می‌کرد.
پدرم فوق العاده به خواندن قرآن اهمیت می‌داد و من و دیگر خواهر و برادرانم را برای یادگیری قرآن به کلاس می‌فرستاد. روزی در خانه مشغول خواندن قرآن بودم که پدرم از سرکار برگشت کنار من نشست و گفت: دخترم شما در زندگی آینده خود خوشبخت می‌شوی. پرسیدم چرا این حرف را می‌زنی؟ اینشان گفتند، چون همیشه قرآن می‌خوانی و این دلیل خوشبختی است بنده در زندگی خودم خوشبخت هستم.

لحظه شهادت

آخرین شبی که پدرم از دنیا رفت من به اتفاق خواهرم برای کمک و خیاطی عروسی خواهرم به منزل پدرم آمدیم آن شب که سفره را پهن کردیم همه دور سفره نشسته بودیم که پدرم صدایم کرد و گفت بیا، بیا که مادرم رو کرد به پدرم که چه کار داری او خیلی خسته شده پدرم جواب داد من حالم خیلی بد است بیا تشک من را رو به قبله کن. من خیلی ترسیدم با این حال این کار را کردم. پدرم دائم عرق می‌کرد و به هم می‌خورد. من هم پیراهنش را عوض کردم تا لحظه‌ی آخر کنارش بودم و در ساعت ۵/۱ شب شهید شد.

خصوصیات شهید

پدرم علاقه‌ی ویژه‌ای به مادرم داشتند مادرم هم عاشق پدرم بود آن دو مثل دو دوست بودند هر کاری پدرم انجام می‌داد مثل برگزاری جلسات، جشن‌ها و ... مادرم کمکش می‌کرد و وسیله خدمات را فراهم می‌کرد پدرم همیشه به مادرم می‌گفت: اگر من شهید شدم نصف ثوابش به تو می‌رسد.
پدرم بسیار مهربان و صبور و زحمت کش بود؛ و اعتقادات مذهبی محکمی داشت. حضور در جلسات بسیج، متولی آستانه بی بی شهربانو محل و تشکیل جوانان بسیج در محل از فعالیت‌های شهید بود. ایشان ارادت خاصی به ائمه داشتند. نمازشان اول وقت بود. بسیار مهمان نواز بود

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده