خاطره‌ای از دیدار با همسر شهید معلم؛
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۲۳
یک عضو تشکل‌راویان ایثار دیدار با همسر «معلم شهید محمد دباغچی» نوشت: «من به وجود محمد که اسوه صبر، متانت، شجاعت و معلمی دلسوز بود، افتخار می‌کنم. ای کاش، اسلام واقعی و ناب محمدی را به کودکانمان بیاموزیم و آنان آگاهانه از دین و کشورشان دفاع کنند. شهدا برای حفظ ناموس و وطن و تعالیم اسلامی جانشان را دادند.»

«محمد» معلمی دلسوز بود


به گزارش نوید شاهد البرز؛ «نسرین ژولایی» عضو تشکل راویان ایثار استان البرز و دبیر بازنشسته آموزش و پرورش در دیدار با خانواده معلم شهید «محمد دباغچی» بیان کرد. 
معمار اندیشه‌ها

«معلم معمار تفکر و اندیشیدن است و همچون انبیاء به تعلیم و تعلم می‌پردازد و علم را جرعه جرعه در جان‌ها جاری می‌سازد، معلم سیاهی جهل را از بین می‌برد و زلال علم را در دل‌ها می‌آفریند.
در سالروز مقام شامخ معلم توفیقی نصیب شد که منزل معلم شهید محمد دباغچی برویم به اتفاق خانم فرخی، معلم فرهیخته بازنشسته آموزش و پرورش و دوست خوبم خانم جعفری از طرف حوزه ۴۱۲ والفجر، هیات ابوالفضل (ع) راهی شدیم. زنگ در را زدیم. در باز شد. خانم ترابی را دیدم. او را در آغوش گرفتم. گرمای وجودش التیام دهنده روح خسته‌ام بود. وارد حیات شدیم. حیاط منزل با درخت تاک که با سقف چوبی آذین شده بود و درختان تاک وارسته گویی به ما خوش‌آمد می گفتند. حوض آبی رنگی وسط حیاط و چند مرغ و خروس هم که در حصاری برایشان درست شده بود، به بازی مشغول بودند.

ستاره من

به یاد منزلمان در سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ در سربندر؛ منازل سازمانی راه آهن افتادم. خدایا، این خانه چقدر شبیه منزل پدری من بود. اندکی تأمل کردم به یاد ایام خوش و زمانی که شب‌ها روی تخت‌های چوبی که پدرم ساخته بود می‌خوابیدیم و بچه‌ها یکی یکی ستاره‌ها را به هم نشان می‌دادیم، من همیشه یک ستاره را نشانه می‌گرفتم و می‌گفتم ستاره من است.

خلوص نیت رمز فتح قلب‌های پاک

صدای خانم ترابی دبیر بازنشسته آموزش و پرورش با مهربانی مرا به خود آورد و گفت: چرا ایستاده‌اید بفرمایید بالا. بافت منزل کاملاً قدیمی و زیبا بود. دست دختر شهید را فشردم و او هم با لبخندی ملیح به ما خوش آمد گفت. وقتی پای صحبت همسر شهید نشستیم ادامه داد، آن زمان من چند تا خواستگار داشتم که یکی از آنها محمد بود، او صادقانه به پدرم گفت: من چیزی ندارم، داراییم فقط یک کلاسور است که زیر بغلش بود و پدرم وقتی موضوع را با من در میان گذاشت، خلوص نیت او را دیدم، گفتم: من هم فقط یک چادر دارم که میراث خانم حضرت زهرا (س) است.

معلمی دراسارت زندان ساواک

من علاقه خیلی زیادی به محمد داشتم به طوری که زمان شاه وقتی از زندان ساواک بعد از یکسال که با زندانیان دیگر توأم با پیروزی انقلاب عفو خورد و آزاد شد، هر کجا می رفت مدام دنبالش می رفتم. مبادا! اتفاقی برایش بیفتد. شهید دبیر فیزیک در اقلید فارس بود و دانش آموزان علاقه‌ی خاصی به او داشتند.

جاویدالاثری در فکه

با شروع جنگ تحمیلی به فرمان امام خمینی لبیک گفته، در حالی که سمانه یک و نیم سال و زهیر سه ماه بیشتر نداشتند عازم جبهه شد. بسیار پیگیر و مدام نگرانش بودم، در آن زمان عملیات فتح خرمشهر بود، و من بی‌تابی می‌کردم آقا محمد گفت: نگران نباش! من فقط سرشماری اسرا را به عهده دارم. همان زمان بود که تیر خورد و در شلمچه زخمی شد و مجددا به اقلید برگشت حالا دیگر مدیرکل آموزش و پرورش شده بود. به محض التیام دستش، تابستان آن سال معاونش را به جای خودش گذاشت و راهی جبهه شد. به فکه رفت. قرار بود برگردد ولی نیامد. 

دختر شهید دباغچی هم که تمام این مدت سکوت کرده است با یاد خاطرات پدرش کمی محزون می‌شود. بدترین چیز انتظار است ولی امید در انتظار شیرین است. همیشه می‌گفتم: بابام یک روز می‌آید.

پایان یک انتظار

خانم ترابی مادر سمانه تعریف می کند: هر روز روی پله‌های حیاط می‌نشستم. چشمم به درب خانه می‌خشکید، آن روز هم تمام می شد و فردا روز را با امید دیدن محمد سپری می کردم. محمد سال ۱۳۶۱ رفت و ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ آمد ولی چه آمدنی!!!! وقتی خبر شهادت موثق شد و پیکر مطهر را آوردند سمانه اصرار داشت که پدرش را ببیند و برای آخرین بار با او وداع کند. وقتی پارچه را کنار زدند. قدری استخوان نمایان شد سمانه ناباورانه استخوان‌ها را در دست گرفت و به سینه فشرد و با تضرع گفت: "پدر جان آمدی! خیلی منتظرت بودم ولی چقدر دیر! استخوان‌ها را کنار هم چید تصور کرد، شاید معجزه‌ای شود و جسم پدر شکل بگیرد و یک بار دیگر او را ببیند و در آغوش بکشد و گرمای وجودش را برای همیشه در تنش حس کند، ولی افسوس با همان استخوان‌های پیکر پدر وداع گفت: وداعی برای همیشه.

معلمی، اسوه صبر و متانت 

در حالی که خانم ترابی اشک‌هایش را که همانند مروارید صورتش را نورانی کرده بود پاک می کرد، گفت: "من به وجود محمد که اسوه صبر، متانت، شجاعت و معلمی دلسوزبود، افتخار می‌کنم. ای کاش، اسلام واقعی و ناب محمدی را به کودکانمان بیاموزیم و آنان آگاهانه از دین و کشورشان دفاع کنند. شهدا برای حفظ ناموس و وطن و تعالیم اسلامی جانشان را دادند. در حالی‌که قطرات اشک روی گونه‌هایم سُر می‌خورد، یاد سال ۱۳۶۰بیمارستان صحرای خرمشهر افتادم، مجروحی که در حال احتضار بوده به من گفت: خواهرم! پیامم را به زنان کشورم برسان. ای زن، به تو از فاطمه این‌گونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است و همواره این بیت شعر سرلوحه‌ی اموراتم قرارگرفت ودر مدرسه با گچ روی تابلو برای دانش آموزانم می‌نوشتم. ای زن...»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده