شهید "نوری احمد نژاد" در خاطراتش بیان می کند: وقتی در بیمارستان به هوش آمدم و به غذای بیمارستان اعتراض کردم، دکتر معالجم لبخندی زد و گفت: این غذایی که شما می خورید مخصوص کسانی است که از دنیای دیگر آمده اند، از صحبت های دکتر بیشتر رنجیدم و خواستم اعتراض کنم که برادرم با اشاره مرا به سکوت و آرامش دعوت کرد.

نوید شاهد کردستان؛ روز بیست و پنجم شهریور ماه 1363 بمباران هوایی مواضع ما در شمال غرب (دیاله) توسط هواپیماهای ارتش عراق شروع شد و تعدادی از نیروهای ما براثر اصابت ترکش شهید و یا مجروح شدند. زمانی که ترکش به سر من اصابت کرد اصلا متوجه نشدم چون هیچگونه دردی نداشتم تنها چیزی که خاطرم هست این بود که بشدت خوابم می آمد و دچار نوعی خواب گرفتگی شدم به یاد ندارم که چه وقت چشمانم را بستم و به خواب رفتم از خواب که بیدار شدم نه از جبهه و جنگ خبری بود و نه از همرزمان و دوستانم !

اولین نفر برادرم (امیدوارم خداوند او را حفظ کند) را دیدم، کنار تخت من نشسته بود، فهمیدم که مجروح شدم و آنجا بیمارستان سجاد تهران است یکطرف بدنم کاملا فلج شده بود برادرم مرتب مرا دلداری می داد و بخاطر حفظ روحیه ام نمی گفت که چه بلایی سرم آمده یکی دو روز گذشت غذای باب طبع مرا سایر بیماران می خوردند و غذای خودم بی مزه و به زور قابل خوردن بود.

وقتی دکتر معالجم برای ویزیت آمد اعتراض کردم و گفتم شماها چرا اینجا تبعیض قائل می شوید چرا از غذای دیگران نیز به من نمیدهید؟

دکتر لبخندی زد و گفت: این غذایی که شما می خورید مخصوص کسانی است که از دنیای دیگر آمده اند، از صحبت های دکتر بیشتر رنجیدم و خواستم اعتراض کنم که برادرم با اشاره مرا به سکوت و آرامش دعوت کرد.

دکتر بعد از ویزیت من از اتاق خارج شد برادرم گفت ماشا الله خیلی به فکر شکمت هستی: گفتم بله باید هم باشم غذای من باید مقوی و متنوع باشد تا خون و نیروی از دست رفته بدنم را جبران کند. و اینجا بود که برادرم گفت: غذای تو دقیقا مطابق دستور پزشک است نمک و ادویه جات و هر نوع چاشنی غذا و یا پیاز برای تو ممنوع شده است ضمنا دکتر به مزاح حقیقی را بیان کرد و آن هم اینکه تو دقیقا از آن دنیا برگشته ای هیچ می دانی که دو ماه است بخواب و یا بهتر بگویم به کما فرو رفته بودی و امید چندانی به زنده ماندنت نبود؟

اولین بار بود که این موضوع را از برادرم می شنیدم مات و مبهوت مانده بودم در آن دو ماه هر چند قلبم می تپید اما در واقع مرده بودم.

دیگر برایم کامل ملموس بود که خواب حتی اگر کوتاه مدت هم باشد نمادی از مرگ و رفتن از این دنیای فانی است.

پس پروردگار بزرگ را بخاطر دادن چنین درسی و همچنین عظمت و تواناییش شکر کردم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده