روایت غواصان غیور لشکر 32 انصار الحسین (ع) در عملیات کربلای 4
پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۳۰
"غواص ها بوی نعنا می دهند" چشم اندازی است به بصیرت ۷۲ غواص کربلای اروند. روایت این حماسه دقیقا منطبق با واقعیتی است که در شامگاه چهارم دی ماه سال ۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای ۴ اتفاق افتاد. این داستانواره برگرفته ای از خاطرات بازماندگان این حماسه عاشورایی است. فرمانده گردان غواصی گردان جعفر طیار برادر جانباز کریم مطهری، جانشین گردان برادر آزاده حاج محسن جامع بزرگ، همرزم صبور و آزاده حمید تاجدوزیان و سه تن از یادگاران بازگشته از اسارت گردان غواصی لشکر انصارالحسین. به همت "حمید حسام"

چشم هامان به در کتری بود که مثل اسپند روی آتش بر می جهید بالا و بخارا آب را در خودش می پیچاند. من که تمام هوش و حواسم پیش آن عدد بود و این که آخرش افتاد به من و اینکه چرا من. کریم هم ساکت بود و علی منطقی هم. اما صدای قل‌قل نگذاشت بی حوصله تر از همه مان علی بود که نیم خیز شد و فیتیله چراغ را کشید پایین و گفت این بیچاره که خودش را حلاک کرد از بس زد تو سر و کله خودش. بلند شد و گفت قربان غریبیت بروم عزیزم الان خودم فدات می شوم. یک شیشه مربا پیدا کرد و آمد کتری را کج کرد و یک چای آلبالویی برای خودش ریخت و حظ کرد کرد و گفت جانمی هی به این می گویند مرد افکن.

به کریم گفت بدهم خدمتتان؟

کریم ساکت بود ولی چای را تعارف کرد طرفش و گفت از دستت می رود ها. گفته باشم.

کریم گفت نچ شروع کردی باز هم.

علی گفت ببین چه لهله ای میزند بیچاره می گوید من از آن کهنه دم های تازه جوشم که جان میدهم برای....

کریم گفت آخر توی این گرما کی چای می‌خوره که من بخورم.

علی گفت من.

کریم گفت تو اگر باحال بودی اگر معرفت داشتی اگر شهردار خوبی بودی یک لیوان آب می دادی دست بچه ها تا هم دعایت کنند هم بگویند بابا این علی هم زیاد سیم هایش اسقاطی نیست از خودمان است.

علی گفت تو جان بخواه کریم جان آب چیه کیه که بده

کریم گفت میبینی.

شانه بالا انداختم لبخند هم زدم.

علی گفت اصلاً یک لیوان آب چی چیه بگو یک پارچ کیه که بدهد.

کریم گفت رویت را به روم بچه برو کم بلبلی کن.

علی گفت شوخی کردم بابا آن لیوان را بده بروم برایت آب بیاورم.

کریم گفت از کجا.

علی گفت که حرف‌ها می‌زنید خب معلوم است دیگر از همین بغل از رودخانه.

کریم تا شنید علی چه گفته چوبی را که پشت پتو قایم کرده بود برداشت و پرت کرد طرف علی.

علی مثل فرفره از چادر زد بیرون.

کریم غر غر کرد و سر تکان داد و گفت می بینی.

مگر دستم به تو نرسد.

سر علی از کنج چادر آمد تو و گفت با عرض پوزش مجدد آقایان محترم فرماندهی اگر اذن دخول بفرمایید می خواهیم جدول برنامه را به استحضارتان معروض بداریم و بی اجازه ما و خیلی جدی آمد تو با طوماری خیالی که در دست گرفت و ابرو در هم گره زد و سرفه کرد و برنامه را فهرست وار و با ذکر عنوان خواند.

همه چیز را از صبح علی الطلوع درجه بندی کرده بود با ذکر دقیق ساعت صرف نهار و با ذکر بعضی وقتها کباب و تمرین غواصی توی آب و گپ بدون غیبت و نخود نخود هر که رود خانه خود و آزاد باش در اختیار منورها.

خوشم آمد. بیشتر به خاطر ظرافتی که در انتخاب آنها به خرج داده بود اما کریم مثل من نبود اخمی کرده بود دیدنی که علی را ترساند.

عقب عقب رفت. احترام گذاشت و با همان لحن جدی گفت خیالتان راحت باشد برنامه آنقدر دقیق است که هر جودی را ظرف مدت یک روز مسلمان می‌کند.

کریم از کوره در رفت چوبش را برداشت افتاد دنبال علی.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده