شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۱۱

«شهيد صياد، انقلاب و پس از انقلاب» در گفت وشنود شاهد ياران با حجت الاسلام والمسلمين سالك



درآمد:
جريان روشنگري در ارتش در سال هاي قبل از انقلاب عملاً توسط شهيد صياد و چند چهره شاخص ديگر كه بعدها مسئوليت هاي مهمي را به عهده گرفتند، شكل گرفت. اين جريان با برقراري ارتباط با روحانيون مبارز و حركت در خط امام، موجد تحولات اساسي در نيروهاي مسلح بودند.
حجت الاسلام والمسلمين سالك از ساليان دور همراه شهيد صياد بود و اين ارتباط، پس از پيروزي انقلاب نيز به شكل بسيار موثري ادامه يافت كه در اين گفت و گو به بخش هائي از آن اشاره شده است.


شروع آشنايي شما با شهيد صياد شيرازي چگونه و از كجا بود؟
شروع آشنايي من با شهيد صياد شيرازي در اصفهان در منزل يكي از آقايان علما بود. ايشان سيد بزرگواري بود كه الان اسم او را فراموش كرده ام. بعداز ظهري بود و ايشان مرا به منزلش دعوت و اشاره كرد كه ميخواهد مرا با شخصي آشنا كند. بنده هم حدود ساعت 4 بعدازظهر بود كه به منزل اين بزرگوار رفتم و بعد از حال و احوال، جواني وارد اتاق شد رشيد، با جبيني بلند و نور ايماني در چهره و من همان لحظه اولي كه ايشان را ديدم و به هم معرفي شديم و دست داديم، گويي كه ساليان سال بود كه همديگر را مي شناختيم. احساس مي شد يك محبت دو طرفه است كه يك سابقه ديرينه اعتقادي بايد داشته باشد. در كنار هم نشستيم و فهميدم كه ايشان از مركز توپخانه اصفهان و پادگان اصفهان آمده و در گروه 44 و45 توپخانه مشغول خدمت است. من اول در ذهنم آمد كه ايشان يك نظامي و ارتشي است، در حالي كه ما داريم با شاه مي جنگيم و با ارتش شاه مقابل هستيم و نشستن و صحبت كردن با يك فرد ارتشي جاي سئوال دارد، به همين دليل يك مقدار با احتياط پيش رفتم. ايشان با يك شجاعت و دلاوري خاصي شروع كرد به معرفي خودش و يك شرح مفصل از وضع زندگي اش و دوران نظامي گري اش داد و خلاصهاي از وضعيت پادگان اصفهان و گروه 44 و 45 را تشريح كرد و با اشاراتي به ما فهماند كه در صحنه مبارزه با شاه است، منتهي نامي از او نبرد. گفت كه علاقه مند است با يك روحاني مبارز ارتباط داشته باشد. البته ايشان قبل از اينكه با من در تماس باشد، با حضرت آيت الله خادمي در اصفهان ارتباط داشت. ارتباط با ايشان هم به اين نحو بود كه مرحوم صياد شيرازي به زبان انگليسي مسلط بود و با توجه به عرق مذهبي و ديني كه داشت، علاقه مند بود كه طلاب جوان را با زبان آشنا كند، لذا به مدرسه ايشان ميرفت و كلاسي براي تعليم زبان انگليسي به طلاب داشت و متقابلاً از درس مباني تفسير قرآن و مباني ديني حضرت آيت الله خادمي بهره مي برد، بنابراين يك كار متقابل انجام مي شد كه هم تعلم و هم تعليم بود. علت علاقه اش به ايجاد ارتباط با خودم را جويا شدم، ايشان گفت كه بعد از تحقيق با شما ارتباط برقرار كرديم. من هم بدون اينكه از ايشان تحقيق بيشتري بكنم كه كيست و اهل كجاست، از صدق و صفاي باطني اش لذت بردم و احساس كردم كه حرف هاي او از دلش برمي خيزد و لاجرم بر دل ما مي نشيند. واسطه ما هم كه يكي از علماي اصفهان و سيد بزرگواري است، پس چرا من اعتماد و كار را شروع نكنم، لذا با ايشان قرار و مداري را تنظيم كرديم و بنا شد كه ما اعلاميه هاي حضرت امام و مطالب ديگري را به ايشان بدهيم. اين اولين جلسه از 4 بعدازظهر شروع شد و تا مغرب طول كشيد. نماز مغرب و عشاء را به جماعت خوانديم و جلسه تا پاسي از شب ادامه پيدا كرد و صحبت هاي زيادي رد و بدل شد. مبارزه با شاه از موضوعات محوري بحث بود. ايشان از جاهايي كه فعاليت كرده بود، حرف زد، از جمله اينكه ايشان در هوانيروز شبكه اي داشت. گمانم سيد محمود آذين هم بود كه الان هم هست و يك وقتي در وزارت دفاع مشغول بود. در شبكه هوانيروز اصفهان، گردان مسجد سليمان بيش از 400 فروند هلي كوپتر موجود بود. آنجا پايگاه بسيار وسيعي بود. ايشان گفت دوستاني در هوانيروز و نيروي انتظامي دارد. در نيروهاي انتظامي شخصي به نام يزداني بود كه حالا بايد جزو تيمسارهاي كشور باشد. در ارتش هم شخص متديني بود به نام كوششي كه شهيد صياد شيرازي با او و با مرحوم شهيد اقارب پرست و شهيد كلاهدوز هم كه باجناق شهيد اقارب پرست بود، ارتباط داشت. او از بيان ارتباطات مي خواست ميزان اعتماد ما را نسبت به حركت خود بالا ببرد، به خصوص ما خانواده اقارب پرست را در اصفهان مي شناختيم. من در دبيرستان كه بودم، هسته مخفي ما برادر اقارب پرست بود. محور بحث شهيد صياد اين بود كه ارتشي ها فرهنگ خاص خودشان را دارند و اينها را بايد با مباني دين و انقلاب آشنا كرد.

نحوه مبارزه ايشان در ارتش چگونه بود؟
ايشان علاقه مند بود كه در پادگان اصفهان يك كار ديني انجام شود. پادگان اصفهان يكي از مراكز مهم ارتش شاه بود. ايشان مصمم بود كه به نظامي ها اخبار مبارزاتي را برساند، از جمله اعلاميه هاي حضرت امام، اطلاعاتي درباره نوع برخورد ساواك با انقلابيون كه ما به صورت جزوه اي در اختيار داشتيم و در زمينه ساواك شناسي جزوه خوبي بود و من آن را در قم، براي طلاب قم تدريس مي كردم. مرحوم صياد شيرازي از ركن 3 ارتش به ما اطلاعات مي داد زيرا در ركن 3 كساني كار مي كردند كه مستقيماً با دربار شاه و خود شاه مرتبط بودند. بسيار براي ركن 3 مهم بود كه عنصر سياسي و انديشه سياسي در بين ارتشي ها نباشد. به بي نمازي و فساد و كارهاي فسق حساسيت نشان نمي داد، ولي اگر يك ارتشي انديشه سياسي يا شم سياسي داشت، بلافاصله او را تحت نظر قرار مي دادند. شهيد صياد اطلاعات ركن 3 ارتش را به ما مي داد كه براي ما خيلي مفيد بود. دوستاني هم در ارتش داشتيم كه از كانال آنها در مورد شهيد صياد تحقيق كرديم و نتيجه اين بررسي ها هم مثبت از كار آمد. شهيد صياد شيرازي علاقه داشت هم با انقلابيون و هم با روحانيت متحد شود و به اين علت به سراغ روحانيت مي رفت كه معتقد بود از خط روحانيت نبايد خارج شد. علاقه ويژه اي به روحانيت داشت و اين علاقه باعث شده بود كه در راه مبارزه، پشت سر آنها حركت كند. پايه و روحيه ايماني ايشان خيلي بلند بود. ما به تدريج با شبكه مرحوم شهيد صياد شيرازي آشنا شديم و دوستانش كم كم با ما ارتباط پيدا كردند. ما در اصفهان با برادران ارتشي يك جلسه مخفي برگزار كرديم. اين احتمال وجود داشت كه ركن 3 ارتش، اين دوستان را تحت تعقيب قرار بدهد و از جلسات مخفي باخبر شود، كمااينكه وقتي شهيد صياد شيرازي بحث روزه و نماز و مباحث سياسي را مطرح كرد و اظهار داشت كه احكام الهي بايد پياده شوند، ركن 3 ارتش او را تحت نظر گرفت و برايش جاسوس گذاشتند. بعضي از آنها كه مي گفتند: ما مأمور مراقبت تو هستيم. تو فقط احتياط كن و ما گزارش مثبت مي دهيم، ولي بعضي ها آدم هاي خبيثي بودند و مقدمات دادگاهي شدنش را فراهم كردند و او مدتي دستگير شد. اواخر سال 56 من هم در زندان بودم و در ساواك شيراز ضربه سختي به من زدند و نصف بدنم فلج شد و حافظه ام را از دست دادم. شما هم خيلي دير سراغ ما آمديد، چون بايد خيلي فشار به ذهنم بياورم تا تاريخ حوادث يادم بيايد. به هر حال تاوقتي كه دستگير نشدم، جلسات با شهيد صياد شيرازي ادامه داشت. من و ايشان ده ها جلسه دو نفري داشتيم و در اين جلسات غالباً درباره دو سه نكته بحث مي شد. نكته اول اطلاع پيدا كردن ما از اوضاع ارتش بود. شهيد صياد نمي دانست كه ما در اين طرف قضيه جلساتي تحت نظر آيت الله دكتر بهشتي داريم كه حلقه بسيار بزرگي بود. ما تمام مراكز ساواك و مراكز شهرباني را شناسايي كرده بوديم و حتي تعداد افراد آن مركز را مي دانستيم. حتي در كلانتري ها مأمور داشتيم و اسلحه خانه هايشان را شناسايي كرده بوديم. كلانتري ها در حوزه مأموريت من بود و از آنها ما اطلاعات خوبي داشتيم. حتي ماشين هاي ساواك را شناسايي كرده بوديم. اين اطلاعات را ما در اختيار شهيد صياد قرار مي داديم. ايشان حتي اطلاعات داخل ارتش و پادگان ها را به ما مي داد. حتي در مورد بعضي از افراد مبارز، اسم و آدرس آنها را هم به ما داد و دوستانمان را فرستاديم سراغ آنها كه با آنها ارتباط برقرار كنند كه خيلي مؤثر بود. ايشان تنها از طريق ما به اطلاعات دست پيدا نمي كرد، بلكه با شهداي بزرگوار كلاهدوز و اقارب پرست و اگر اشتباه نكنم يك سرهنگي بود كه با ايشان ارتباط داشت و تمام اعلاميه هاي حضرت امام را به ايشان مي داد. آدم زرنگي بود كه از يك طريق اخبار به دست نمي آورد و از طرف ديگر با ما ارتباط داشت.

از ارتباط شهيد صياد با انجمن حجتيه چه خاطره اي داريد؟
شهيد صياد از طريق اينها تغذيه معنوي و روحي ميشد، اما ويژگي ايشان آزادگي و حريت در انديشه بود در فهم مسائل توسط او به گونه اي بود كه نمي توانست تسليم تفكر انجمن حجتيه شود. نكته مهم اين است كه خودش را محدود به جاي خاصي نكرده بود. به جلسات آقاي پرورش، پاي صحبتهاي آيت الله رباني مي نشست و خودش را منحصر به ارتباطات خاصي نكرده بود. فردي بود به نام آقاي محمدي كه الان فراري و در هند است.ايشان مدير انجمن حجتيه استان بود، ما ميرفتيم جلسات انجمن را به هم مي ريختيم. دليلمان هم اين بود كه جلسه اي كه مورد تأييد ساواك و شهرباني باشد، آن جلسه امام زمان نيست. يكي دو بار هم در قضاياي ديگر از مسيحيان و بهائي ها كتك مفصلي خورديم ما معتقد بوديم كه انجمن حجتيه هيچ مبارزه اي با شاه نمي كند و فقط مي نشينند و حرف هايي مي زنند. ساواك هم از اينها راضي بود. ساواك در يكي از بازجويي ها كه از من كرد، مي گفت: «شما مثل انجمن حجتيه مبارزه كنيد، كسي كاريتان ندارد.» ديديم عجب مورد تأييد است. شهيد صياد چون حريت و آزاد انديشي خاصي داشت، خودش را منحصر به جايي نكرده بود. در عين حال تا موقع شهادت هم ارتباطش را با روحانيت قطع نكرد. هفته قبل از شهادتش ما جلسه ويژه اي با هم داشتيم. در آنجا وصيت كرد و دلش خيلي پر بود و داستان هايي را گفت كه بعضي ها را نمي شود بيان كرد. حضرت امام پرونده جنگ را خاتمه يافته اعلام فرمودند، وگرنه گفتني ها بسيار است. شهيد صياد از نظر انديشه و تفكر، دنبال حركت امام و معيارش هم امام بود.

چه شد كه شهيد صياد را بازداشت كردند؟
ركن 3 ارتش روي ايشان كنترل داشت. در اصفهان حكومت نظامي به فرماندهي تيمسار ناجي برقرار شد. حكومت نظامي در سلسله مراتبش از شاه دستور مي گرفت، يعني از تهران امريه مي آمد و اينها اجرا مي كردند. شهيد صياد شيرازي پاس بخش بود. تيمسار رياحي هم در 24 ساعت، 20 ساعت مي دويد و كار مي كرد. عاشق شاه بود. مدام به پادگان هاي 45 و هوانيروز سركشي مي كرد و دستور داشت كه ارتشي ها را تحت نظر بگيرد و با انقلابيون مقابله كند. شهيد صياد مقيد بود كه اول وقت نماز بخواند و به يك فرد متدين و روزه گير و نماز خوان شهرت داشت و به همين دليل از احترام ويژه اي برخوردار بود، لذا حتي سرهنگ قضايي و سرهنگ ركن 3 ارتش هم كه او را احضار كرده بودند و با احترام برخورد مي كردند. عليه او پرونده سازي كردند يك مدت كوتاهي دستگير شد. اين شايد يكي از علت هايش بود. علت ديگرش هم اين بود كه جلسات ما تحت نظر گرفته بودند. بالاخره او مي نشست و اين طرف و آن طرف حرف مي زد. بعضي از افراد ركن 3 ارتش به خود صياد گفته بودند كه ما مراقب تو هستيم. او خودش را آماده كرده بود. آنها هم به او حساس شده بودند. اوضاع سياسي كشور به هم ريخته بود لذا ضرورت داشت كه افرادي چون او تحت كنترل قرار بگيرند.
هنگامي كه امام فرمودند سربازها فرار كنند، ايشان چگونه به مبارزه ادامه داد؟
قبل از پيروزي انقلاب وقتي شهيد صياد با فرمان امام روبرو شدند كه اعلام كرده بودند كه ارتشي ها فرا كنند، جلسه اي در خانه اش تشكيل مي دهد. در اين جلسه، آقايان كوششي، اقارب پرست و كلاهدوز بودند. اينها طرح يك عمليات سنگيني را در پادگان مي ريزند، به اين ترتيب كه اسلحه خانه را بگيرند و از آنجا شروع كنند. تيمسار ناجي در حكومت نظامي در مقابله با مردم و انقلابيون سنگ تمام گذاشت كه آن هم داستان جدايي دارد. ما شاهديم كه شهيد مغربي را عناصر تيمسار ناجي در چهار راه خواجو به گلوله بستند. شهيد صياد در تظاهرات با لباس شخصي شركت مي كرد و مي رفت در ميان مردم. هم اطلاعات كسب ميكرد و اطلاعات مي رساند. مثلاً مردم وعده كرده بودند به دروازه دولت اصفهان بيايند و ارتش و شهرباني و ژاندارمري هم قرار بود آنجا را محاصره كنند. او با مردم هماهنگ كرده بود كه بروند مصلي. شايد بيش از 200 و 300 هزار نفر آمده بودند. شهيد صياد هم در ميان آنها بود. البته نمي دانم اينها از پادگان فرار كردند يا نه.به هر حال مطلع بودم كه در تظاهرات مردمي شركت مي كند. بسيار علاقه مند بود كه با مردم باشد.به هر حال ارتباط ما تا پيروزي انقلاب ادامه داشت و بعد از پيروزي انقلاب، داستان هاي زيادي هست.
انقلاب كه پيروز شد، آن طو ر كه دوستان ايشان مي گويند، ايشان در بازداشت بود. در زمان پيروزي انقلاب، انقلابيون و افسردان آزادشان مي كنند. ايشان بعد از پيروزي انقلاب چه نقشي را ايفا كرد.
بعد از پيروزي انقلاب بنده و يكي از دوستان وارد ساواك اصفهان شديم. وقتي در را گشوديم، درگير شديم و پنج نفر را هم در آنجا دستگير كرديم. از اوضاع مشخص بود كه پرونده ها را تخليه كرده و برده اند. دائماً در حال دوندگي بوديم و صدا و سيما و جاهاي مختلف را گرفتيم. پادگان ها هم دست ما بودند. شهيد صياد كه آزاد شد، جلسات را ادامه داديم. د راين جلسات امير حسام هاشمي هم بود كه الان رئيس دفتر حفاظت اطلاعات ستاد كل نيروهاي مسلح است. شهيد بابايي بود. اولين بحثي كه مطرح شد، تسويه ارتش بود كه اين بسيار كار مهمي بود. اخوي آقا رحيم صفوي، آقا مرتضي صفوي هم با اين بچه ها بود. تيم بسيار خوبي بودند. كل پادگان هم دست شهيد صياد بود. ما هم در كميته دفاع شهري بوديم. بعد از چند ماه كميته دفاع شهري تبديل شد به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اصفهان و ما شديم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اصفهان. در كنار اين مسائل، يك درگيري داخلي هم با حزب توده، با جريان مهدي هاشمي، با جريانات ديگر ضد انقلاب و با ساواكي ها درگير بوديم. اوضاع عجيبي بود. صدا و سيما هم بايد اداره مي شد كه زبان انقلاب بود. اسناد و مدارك ساواك هم بايد حفظ و مطالعه مي شد كه از بين نرود. واقعاً شب و روز نداشتيم. شبانه روز با شهيد صياد در ارتباط بوديم. گاهي زنگ ميزد و مي گفت يك اتفاقي افتاده و مي خواهم كه بياييد اتاق فرماندهي بنده. منظورش اتاق عملياتي ارتش و سپاه بود. اولين بار بود كه ارتشي ها مي آمدند به سپاه و ما سپاهي ها مي رفتيم به ارتش. ستادي را تشكيل داديم. بنده بودم و شهيد صياد شيرازي و آقاي صفوي. آقاي صفوي مسئول عمليات من بود در شوراي فرماندهي، شهيد خليفه سلطاني معاون آموزشي من بود. آقاي رحيم صفوي كه مسئول عمليات، چتر باز هم بود و دوره آموزشي ارتش را ديده و به فنون كاملاً وارد بود. براي اينكه كلاه سرمان نرود نياز داشتيم كه اطلاعات شفاهي را از يكي از دوستان داشته باشيم و بهترين فرد، آقا رحيم بود. اين ستاد تشكيل شد و تقريباً مي شود گفت كه ستادي مخفي بود كه مسئوليتش را ما داشتيم. برادران به تناسب موضوعات مي آمدند در جلسه. مثلاً آقاي رضايي و شهيد بابايي و رحيم صفوي مي آمدند ما تسويه ارتش را با كمك آنها شروع كرديم. بعداً شهيد صياد شيرازي افراد حزب اللهي را در رأس كارها گمارد. در اين گيرودار بود كه در كردستان مشغول مبارزه با ضد انقلاب شد. از اين طرف ما با شهيد كلاهدوز كه شده بود فرمانده سپاه، آشنا شده بوديم. ايشان حكم داده بود به من و نطفه يك ارتباط صميمي بين ارتش و سپاه بسته شده و كار از حالت تعارف، به حالت عملياتي تبديل شده بود.به شهيد صياد در بخش هاي مختلف كمك كرديم، چون مي گفت ارتش اين ضعف ها را دارد و بايد بازرسي كنيم. يكي از چيزهاي زيبايي كه بين سپاه اصفهان و ارتش افتاد اين بود كه شهيد خليفه سلطاني طرح بسيج را در مسجد سيد اصفهان مطرح كرد و بعد از مصاحبه تلويزيوني بنده و دعوت از مردم، بسيج شكل گرفت. با شهيد صياد و بچه هاي پادگان براي آموزش هماهنگي شد. طرح بسيار خوبي بود و جمعيت كثيري از مردم اصفهان آمدند مقابل مسجد. من براي مردم صحبت كردم و از آنها درخواست كردم اجازه دهند جوان هايشان براي ديدن آموزش هاي نظامي ثبت نام كنند. چند جاي مسجد را هم ميز گذاشته بوديم. شهيد خليفه سلطاني توضيح داد كه هدف از اين كار آموزشي، حفظ انقلاب است. نام نويسي شروع شد و حتي عده اي از جوان ها به خانه هم نرفتند و مسجد پر شد. اين جوان ها به پادگان اصفهان هدايت شدند و صياد كنترل آموزش هاي مختلف بچه ها اعم از رزم هاي انفرادي و رزم با سلاح را به عهده گرفت. اين سرمايه گذاري بسيار خوبي بود. بعد از اينكه فرمان حضرت امام براي بسيج صادر شد، ما بسيار خوشحال شديم كه قبلاً اين كار را كرده ايم. فرمان امام كه صادر شد، ما اين قضيه را جشن گرفتيم، چون نيروي مفصلي را آموزش داده بوديم. اين نيروها در جنگ تحميلي بسيار مؤثر بودند. سازماندهي خيلي خوبي شده بودند و با كمك همين نيروها گنبد را از چنگ چريك ها و فدائيان خلق نجات داديم. در سيستان و بلوچستان هم اشرار حركت كرده بودند و اين نيروها به مسئوليت شهيد افشار و آقاي شمشيري كه امروز حفاظت اطلاعات وزارت دفاع را به عهده دارد، به سيستان و بلوچستان رفتند. در كردستان شهيد حسن اردستاني و آقا محمد سردار محمد حجازي هم كردستان بودند. بچه هاي ديگر را هم حكم داد. ما يك آموزشي هم در تهران زير نظر مرحوم شهيد محمد منتظري كه كساني را آورده بود، ديده بوديم. او تيمي را فرستاد كه شهيد اردستاني هم جزو آنها بود. تيم بعدي اكثراً در پادگان اصفهان و با هدايت شهيد صياد شيرازي آموزش هاي لازم را ديدند. كار سومي كه با ايشان وارد مذاكره شديم و در طول عمليات اين فكر ادامه پيدا كرد، سازماندهي ارتش بود به مقتضاي انقلاب اسلامي كه اين هم داستان مفصلي دارد. شهيد صياد شيرازي در كردستان زخمي شد. و او را بيمارستان تهران آوردند. در فاصله اي كه او بستري بود با دوستاني چون آقاي رياحي، طرح ارتش جمهوري اسلامي را تنظيم كرديم.اين را هم بگويم كه مقام معظم رهبري عجيب به ايشان علاقه داشتند و دستور اصلي اين قضيه را هم ايشان داده بودند و خوشبختانه بستر اين كار آماده بود. من رفتم منزل مقام معظم رهبري و با ايشان رفتيم عيادت شهيد صياد شيرازي. من بودم و شهيد صياد و آيت الله خامنهاي بود و شهيد صياد طرح آماده ارتش را از زير بالش درآورد و تقديم مقام معظم رهبري كرد و آقا همان جا ورق زدند و مطالعه كردند. من چون در جريان ريز مطالب بودم، توضيحاتي را براي ايشان دادم و طرح تنظيم ارتش اسلامي و متناسب با شرايط اسلامي در آن جلسه ريخته شد. كار ديگري كه با شهيد صياد شيرازي صورت گرفت تشكيل ستاد غرب بود. سرهنگ عطاريان يكي از سرهنگ هاي ارتشي و بي بندوبار شرابخوار بود. بني صدر به او اعتماد داشت. يك سرهنگ دانشي هم در ستاد غرب بود و همگي به اين نتيجه رسيده بودند كه كردستان از بين رفته و بهتر است زمين بدهند و زمان بگيرند. بني صدر در دزفول و مهران تمام نيروهاي سپاه و ارتش را جمع كرده بود و مي خواست درباره مرز كردستان تصميم بگيرد و پيشنهاد عطاريان و دانش را پذيرفته بود كه شهيد كلاهدوز بلند ميشود داد و فرياد به راه مي اندازد و مي گويد مگر از روي جنازه ما رود شويد كه يك وجب خاك مملكت را بخواهيد به دشمن بدهيد. او از جلسه بيرون آمد و به من زنگ زد. من فرمانده سپاه اصفهان بودم. او گفت: «من براي نجات سنندج پيش مرگ مي خواهم.» گفتم: «بسيار خوب شما هواپيمايت را بفرست بيايد.» و رفتم و در راديو و تلويزيون صحبت كردم و به مردم گفتم كه وضع كردستان اين جوري است. واقعاً 000/300 نيرو ريخت پشت در سپاه كه مجبور شديم از آنها خواهش كنيم كه بروند و عده اي از آنها را انتخاب كرديم. بيست وچهار ساعت آنها را آموزش داديم. در فرودگاه اصفهان با 4 فروند هواپيماي سي ـ130 فرستاديم به ستاد غرب. آقاي رحيم صفوي بود و صياد شيرازي و دوستان ديگر و تصميم گرفتيم فرماندهي عمليات سنندج را به عهده بگيريم كه شهيد صياد و آقا رحيم برعهده گرفتند. با خلبان صحبت كرديم كه هواپيما را ممكن است بزنند، چون خمپاره داشتند و بسيار مجهز بودند. قرار شد هواپيما در فرودگاه سنندج بنشيند و جنگ از همان جا شروع شود. در اينجا شهيد علي رضاييان به فرماندهي يكي از گردان ها حركت كرد. نمي دانم خود شهيد صياد با پرواز اول رفت يا پرواز دوم. او و آقا رحيم صفوي رفتند و ما براي پشتيباني مانديم. به هر حال از فرودگاه سنندج تا مقابل بيمارستان سنندج و هلال احمر، يعني فقط در فاصله دو سه كيلومتر، هر بيست سي قدم، يك شهيد داديم. الان يك قطعه در گلزار شهداي اصفهان اصفهان در مقابل قبر شهيد آيت الله شمس آبادي هست كه قطعه آن بچه هاست. سنندج با طراحي شهيد صياد و آقا رحيم نجات پيدا كرد. در مرحله بعدي ما رفتيم سنندج و بنا شد كه در آنجا جلسه اي را تشكيل بدهيم و در مقابل عطاريان و امثال او بايستيم. از اين مرحله به بعد، درگيري هاي ما فاز جديدي پيدا كردند. و جالب اينجاست كه بني صدر درجه شهيد صياد را مي گيرد. او با كمال وقاحت مي گويد: «اگر مرد هستيد، كردستان را نجات بدهيد.» درگيري او با شهيد صياد به قدري شديد بود كه اصلاً نمي خواست ايشان باشد.
درگيري شما، يعني جرياني كه تحت مديريت شهيد صياد از كردستان دفاع كرد، از چه موقع با بني صدر شروع شد؟
از زمان انتخابات رياست جمهوري ما در اصفهان با عناصر ستاريان و سلامتيان درگير بوديم. بني صدر در اصفهان يك عده طرفدار داشت. اگر مصلحت دانستيد بنويسيد. اگر ندانستيد ننويسيد. من به هر حال باكي ندارم. در اصفهان آقاي طاهري، امام جمعه، طرفدار بني صدر بود، آقاي عبدالله نوري،از مدافعان سرسخت بني صدر بود. من يك روز يادم هست در اتاق فرماندهي سپاه نشسته بوديم و مشغول كار بوديم يك گفتند آقاي عبدالله نوري ميخواهد با شما ملاقات كند. سلام و احوال پرسي كرديم و بعد به من گفت: «امروز روز رأيگيري براي بني صدر است و ما بررسي كرديم و فهميديم كل فرماندهان سپاه در اصفهان به تو علاقه مندند و حرف تو را مي شنوند. به عنوان فرمانده دستور بده فرماندهان جمع شوند و به اينها تكليف كن كه به بني صدر رأي بدهند.» گفتم: «آقاي عبدالله نوري من چنين كاري نمي كنم.» عبدالله نوري تا 12 ظهر آن روز دنبال من مي دويد و بالا و پايين و اين طرف و آن طرف مي رفت كه بيا اين كار را بكن. گفتم: «امام گفته اند نيروهاي مسلح اجازه ندارند وارد سياست بشوند.» به هر حال آقاي طاهري از بني صدر دفاع كرد. وقتي اين اتفاق افتاد، يك جلسه اي در ميدان امام اصفهان گرفته شد و در آن شهيد جلال افشار متني را عليه بني صدر خواند. به هر حال بني صدر در اصفهان رأي مهمي نياورد. يادم هست كه شهيد صدوقي و شهيد دستغيب به آقاي طاهري گفتند كه پايتان را از اين قضيه بكشيد كنار، بني صدر قابل اعتماد نيست. شهيد صياد شيرازي مطيع ولايت بود و اگر حضرت امام ميفرمود، كه از جانشين فرمانده كل قوا يعني بني صدر اطاعت كند، مو به مو عمل مي كرد. بعد از اينكه بني صدر عزل شد و شهيد رجائي رئيس جمهور شد، بلافاصله دوتا درجه شهيد صياد را كه بني صدر گرفته بود، برگرداندند و حضرت امام ايشان را فرمانده نيروي زميني كرد. بني صدر از شهيد صياد شيرازي خيلي شكار بود، از ما هم همين طور. خيلي با او درگيري داشتيم. درگيري اعتقادي بود، بحث چيز ديگري نبود.
از ويژگي هاي اخلاقي ايشان بگوئيد.

شهيد صياد هميشه ميگفت: «آقاي سالك! من سربازم.» وقتي به هم ميرسيديم حتي تا هفته آخر شهادتش، بعد از سلام و عليك مي گفت سرگرد و با همين سرگرد ارتباط برقرار مي كرديم و امير و سپهبد نمي گفتيم. جانشين رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح هم كه بود، سرگرد را فراموش نمي كرد. حتي آن اوقاتي هم كه توي خودش بود و حال خوبي نداشت مي گفت: «نگران نيستم اين اوضاع برمي گردد. الان هم من سربازي ميكنم، يك وقت در قالب فرماندهي، يك وقت هم به عنوان يك سرباز ساده.» افتخار مي كرد كه سرباز امام است. تا آخرين لحظه مي گفت: «بايد به سپاه و بسيج تكيه كرد.» اعتقاد و اثر و ساختار سپاه را خوب مي شناخت. ايشان تحصيل كرده و آموزش ديده آمريكا بود و با سلاح هاي مدرن آن روز آشنايي داشت. به مسائل ديني اعتقاد داشت و مي گفت بايد به اين بچه هاي سپاه و بسيج اعتماد كرد. از ويژگي هاي اخلاقي حضرت امير(ع)، مؤمن را در مسئله حكمت توصيف مي كند مي گويد مؤمن كسي هست هميشه چهره گشاده دارد لبخند دارد عبوس نيست غم و اندوهش توي دلش است آدم متواضع و فروتني است از اينكه سر زبان ها بيفتد بدش مي آيد غم طولاني و همت بسيار بلند دارد، صبور و شاكر نعمت هاي الهي است، شناگر دريا و اقيانوس انديشه هاي الهي انساني است، صاحب اخلاق كريمه و فضائل است، نرم خوست و در عين حال مثل سنگ خارا سخت، ولي در مقابل خدا يك عبد ذليل است و متواضع. شهيد صياد هميشه خندان بود و هيچ وقت چهره عبوس نداشت، خشمش را به دشمن نشان مي داد نه دوست. شهيد صياد آدم حافظ اسراري بود، سر نگهدار بود. غم و غصه اش را به كسي نمي گفت. با كسي درد دل و مشورت مي كرد كه با او راهي براي نجات از اين بن بست پيدا كند. آدم بسيار خاكي و متواضعي بود. در جلسات روضه اي كه در خانه شان داشت، كفشها را جفت مي كرد. برايش مهم نبود كه امير مملكت است و مثل يك گماشته، براي مردم كفش جفت مي كرد. اين نشأت گرفته از عشق به حضرت اباعبدالله(ع) و عشق به امام زمان(عج) بود. شما هيچ سخنراني و نامه اي از شهيد صياد سراغ نداريد كه با ذكر و دعاي حضرت مهدي (ع) شروع نشده باشد. انس و ارتباطش با اهل بيت، به خصوص با حضرت امام زمان(عج). از مطرح شدن خوشش نمي آمد. ايمانش به حضرت حق خيلي زياد بود. هميشه عمل برايش مهم بود و شعار و حرف در نظر او ارزش نداشت. آدم فكوري بود. شب ها مينشست و فكر مي كرد و يادداشت برمي داشت و فردا مي آمد. كمتر كسي از دوستان بود كه فكر كرده به جلسه بيايد، ولي ايشان علاوه بر اينكه فكر مي كرد، يادداشت هم برمي داشت و اهداف و مسائل و نتايج را مي نوشت. او يك دشمن شناس قوي بود و عميقا، با معارف ديني آشنا بود. او به من مي گفت: «جلسات را با نام خدا و قرآن و دعا و امام زمان شروع و با دعا ختم كنيد.» جلسه اي با ايشان نداشتيم كه در آن ذكر قرآن و ياد حضرت مهدي(عج) نبوده باشد. هميشه در پايان جلسات دست ها را بالا مي برديم و دعاي فرج حضرت مهدي(عج) را مي خوانديم. از نظر اخلاقي بسيار متواضع و فروتن بود ولي هنگامي كه به اعتقاد راسخي مي رسيد، مي ايستاد و كوتاه نمي آمد، به خصوص در دوران جنگ. البته اگر يك حرف برتري را مي شنيد مقاومت نمي كرد و تسليم محض بود. انس با خدا در او چنان استوار بود كه پيوسته خود را در محضر خدا مي ديد. به هنگام نماز مي لرزيد و واقعاً حال خاصي داشت. قرائت قرآن و ذكر استغفارش ترك نمي شد و مستحبات را انجام مي داد. با روحانيت انس زيادي داشت. در جنگ وقتي به مشكلي برمي خورد، مي آمد خدمت آيت الله بهاءالديني. كم ولي پخته حرف مي زد و اگر طرحي نداشت حرف نمي زد. اهل شوخي و لطيفه هم بود و لطيفه هاي زيادي مي گفت. زندگي اش در دو نكته خلاصه شده بود. نكته اول اينكه تسليم محض حضرت حق بود. نماز شبش ترك نمي شد. كم مي خوابيد . زياد كار مي كرد. نكته دوم اينكه تسليم محض فرماندهي كل قوا، حضرت امام و حضرت آقا بود. نظراتش را به امام و آقا مي داد، اما هر فرماني مي دادند تسليم محض بود و در برابر آنها از خودش هيچ ارادهاي نداشت و همين هم رمز موفقيتش بود.

آخرين بار ايشان را كي ديديد؟
قبل از شهادتش من به ستاد كل رفته بودم ايشان از پشت ميزش بلند شد و به استقبال من آمد. در مورد بعضي ها بايد در بزني و وارد شوي، ولي ايشان چون مي دانست من چه ساعتي مي آيم، مي آمد به استقبال من. همديگر را در بغل گرفتيم و با هم روبوسي كرديم. ديدم خيلي دلش گرفته. پرسيدم: «قضيه چيست؟» گفت: «هيچي نيست.» گفتم: «نه! امروز خيلي گرفته اي.» گفت: «خيلي چيزها را مي بينم و غصه مي خورم.» گفتم: «خوب برو خدمت آقا بگو.» گفت: «آقا آنقدر غصه سر دلشان هست كه حد ندارد. چه بگويم؟» گفتم: «بگو، دلت سبك شود.» گفت: «نه، بايد با خودم باشم. حرف هاي زيادي در سينه حرف هاي چه اتفاقي افتاده بود. گويا حرفي يا كلامي خيلي برايش سنگين تمام شده بود.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده