جانباز بصیر «رحیمیشال» در گفتگو با نوید شاهد قزوین:
«در ۱۳ سالگی عضو بسیج شال شدم. طی یک سالی بود که در بسیج ثبتنام کرده بودم، ۳ بار اقدام کردم که به جبهه اعزام شوم، اما هر بار با مخالفتهای پدرم مواجه میشدم و پدرم میگفت صبر کن برادرت از جبهه بازگردد و بعد شما برو. اما من تحمل صبر کردن نداشتم و دوست داشتم در جهت انجام وظیفه به جبهه بروم. از طرف دیگر وقتی پیکر مطهر شهدا را به روستا میآوردند بیشتر دلم برای رفتن به جبهه پر میزد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد بصیر «محمدعلی رحیمیشال» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۰۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
گفتگویی با خیر ایثارگر دامغانی
آزاده سیاسی و جانباز دفاع مقدس «حسین مهدیزاده» گفت: «سه بار توسط ساواک دستگیر شدم و به زندان رفتم. پس از شروع جنگ تحمیلی توفیق شصت و نه ماه حضور در جبههها را دارم و الان هم برای اطاعت از امر امام خود به مردم لبنان و غزه کمک کردهام و از مردم عزیز کشورم میخواهم برای شهادتم دعا کنند.»
کد خبر: ۵۸۰۸۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
گفتگو با جانباز ۷۰ درصد شهید در زمان حیاتش
"محمد کاظمی بهمن آبادی" جانباز ۷۰ درصد در زمان حیاتش درخصوص خاطرات خود از دوران دفاع مقدس اینچنین تعریف کرده است: در دل خود به همرزمان شهیدمان حسادت میکردیم و میگفتیم که کاش این سعادت نصیب ما میشد.
کد خبر: ۵۸۰۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
گفتگو با جانباز بسیجی
اسماعیل سبحانی گفت: «یک بسیجی همیشه با اخلاص و بدون هیچ چشمداشتی به مردمش خدمت میکند و در صورت لزوم جانش را هم فدا میکند. بسیجی همیشه در کف میدان است و از خودش برای کشورش میگذرد. او برای نزدیک شدن به خدا جان و مالش را فدا میکند. وقتی به شهدایمان فکر میکنم میبینم که آنها در واقع بسیج و بسیجی را معنا کردند و از عزیزترین دارایی خود یعنی جانشان گذشتند.»
کد خبر: ۵۸۰۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۷
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حبیب الله رنجبر" سالها حسرت ملحق شدن به کاروان رزمندگان در دلش بود. هر بار صدای پای آنان را میشنید، قلبش به تپش میافتاد و میدانست جای او در میانشان است. تا اینکه یک روز، تصمیم گرفت آرزوی دیرینهاش را به واقعیت تبدیل کند و با عزمی راسخ، قدم در مسیری پر از ایمان گذاشت. در نوید شاهد به تماشای این رزمنده دلیر بنشینیم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حجتالله عبدالمحمدی"، بسیجی دلاور، از روزهای پرافتخاری میگوید که داوطلبانه قدم در جبهههای نبرد گذاشت. او با یادآوری لحظههای سخت جزیره مجنون و اصابت موج انفجار، از معنای واقعی خدمت به وطن سخن میگوید؛ روزهایی که برایش نمادی از ایثار و عشق به سرزمین بودند.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حسین مریخی"در خاطرات خود گفت: وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، مادرم مخالفت کرد و گفت: "تا زمانی که ازدواج نکردهای، اجازه نمیدهم به جبهه بروی." هرچه تلاش کردم قانعش کنم و گفتم: "مادرجان، نمیشود دختر مردم را چشمانتظار نگه داریم. شاید من رفتم و دیگر برنگشتم." اما او مصرانه گفت: "اگر اینطور است، پس اجازه نمیدهم بروی." من هم به احترام حرفش، گفتم: "هرچه شما بگویید." مادرم برایم آستین بالا زد و به خواستگاری دختر همسایهمان رفت. چهل روز بعد، جشن عروسیمان برگزار شد و پس از آن، عازم جبهه شدم. هنوز هم آن لحظات و تصمیمات مادرم را مایه خیر و برکت در زندگیام میدانم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حمید شریفی" در خاطرات خود گفت: من تا کلاس هفتم درس خواندم و پس از آن به دلایلی تحصیل را ترک کردم تا زمانی که به خدمت سربازی اعزام شدم. ابتدا به یاسوج اعزام شدیم و پس از گذراندن دوره آموزشی، ما را به کردستان فرستادند. آنجا درگیر جنگ با گروههای کومله بودیم. صبح روزی که قرار بود به عملیات برویم، با همرزمانم سوار بر ماشین شدیم. در حالی که هنوز حدود 100 متر از پایگاه دور نشده بودیم، یک مین منفجر شد و از ۱۹ نفر ما، ۸ نفر شهید شدند. آن روز، زندگیام تغییر کرد و معنای واقعی فداکاری و ایثار را درک کردم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶
خاطره نگاری جانبازان
جانباز "حمیدرضا نظیفی"در خاطرات خود گفت: پس از مدتی که در تدارکات خدمت میکردم به کمین فرستاده شدم. حدود یک ماه بعد، شب هنگام با قایق به سمت منطقه میرفتیم که دشمن با خمپاره ۱۲۰ شلیک کرد. این خمپاره در آب برخورد کرد و قایق ما را منفجر کرد. در این حادثه، همه ما که در آن قایق بودیم، از ناحیه پا و کمر مجروح شدیم اما با تمام درد و سختیها، در آن لحظات تنها چیزی که برایمان مهم بود، ادامه دادن به مأموریت و خدمت به وطن بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "جعفر مهدوی" در خاطراتش گفت: وقتی ۱۸ ساله شدم، برای خدمت سربازی اعزام شدم و پادگان لشکر ۲۸ سنندج محل خدمتم بود. پس از گذراندن ۳ ماه دوره آموزشی، ما را به دشت آزادگان در اهواز فرستادند. در یکی از مأموریتها، برای انجام عملیاتی به جزیره مجنون اعزام شدیم. همانجا بود که در جریان حمله دشمن، به شدت شیمیایی شدم. این لحظه، نقطهای بود که معنای واقعی ایثار و فداکاری را درک کردم و تا امروز اثرات آن را با خود حمل میکنم.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "بهرام نجف آبادی فراهانی" در خاطرات خود از دوران دفاع مقدس گفت: در بهمنماه سال ۱۳۶۵، در جریان عملیات کربلای ۵ در منطقه سرپل ذهاب، از ناحیه سینه مجروح شدم. هنگام مجروحیت، بیهوش بودم و چیزی به یاد ندارم. وقتی به هوش آمدم، از هماتاقیام پرسیدم: "کجا هستیم؟" او لبخندی زد و گفت: "شما که بیهوش بودید، شما را به مشهد آوردند." شنیدن این جمله برایم بسیار عجیب و در عین حال آرامشبخش بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "ابوالقاسم سهرابی" در خاطرات خود گفت: در خط مقدم شلمچه بودم و مشغول کانالزنی. ناگهان احساس کردم انگار زلزله آمده است. با رفیقم سریع به سمت دیگر بچهها برگشتیم تا ببینیم چه شده. وقتی رسیدیم، پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده است. گفتند عراقیها درست کنار همان کانالی که کار میکردیم، یک راکت زدهاند. این لحظه برایم درس بزرگی بود؛ اینکه چقدر زندگی در میدان جنگ به لطف خدا وابسته است.
کد خبر: ۵۸۰۷۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۲
خاطره نگاری جانبازان
جانباز «ابوالفضل صالح رعیتی» در گفتگو با نوید شاهد بیان کرد: «داوطلبانه به جبهه رفتم و زمانی که اعزام شدم، نه همسرم و نه فرزندانم از این تصمیم من خبر نداشتند. ۴۵ روز تمام، خانوادهام از من بیخبر بودند و حتی به آنها گفته شده بود که شهید شدهام. در این مدت، من در یک گودال نزدیک خطوط دشمن پنهان شده بودم. هر شب، با برنامهریزی دقیق، خطوط عراقیها را شلوغ میکردم و نمیگذاشتم آسایش داشته باشند. این کار را با ایمان و عشق به وطن انجام میدادم، بیآنکه کسی از شرایط سخت من خبر داشته باشد.»
کد خبر: ۵۸۰۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا
ابراهیم علی بهرامی جانباز و پدر شهید در خاطرات خود گفت: «پسرم ۱۳ ساله بود و اصرار داشت به جبهه برود. به او گفتم: "پسرم، سنت کم است؛ میخواهی چه کاری انجام بدهی؟" با لبخند جواب داد: "باباجان، اگر کاری از دستم برنیاید، حداقل میتوانم یک لیوان آب به رزمندهها بدهم." وقتی پسرم به جبهه رفت، من هم تصمیم گرفتم پشت سرش بروم. دوره آموزشی را با هم گذراندیم و ما را به کردستان اعزام کردند. بعد از شش ماه، ما را از هم جدا کردند. پس از مدتی خبر رسید که پسرم به مقام شهادت نائل شده است.»
کد خبر: ۵۸۰۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
به مناسبت هفته بسیج، ویژهنامه شهید «عبدالحمید نصیری» شامل زندگی، خاطرات، دستنوشته، تاریخ شفاهی خانواده شهید و مصاحبه با مادر و برادر این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۸۰۷۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۵
مرتضی سلمانی جانباز دفاع مقدس، از خاطرات روزهای سخت جنگ در گیلانغرب و زخمهایی که بر جسم و روحش نشسته است، سخن میگوید. او که با همت پزشکان و حمایت همسرش زندگی دوباره یافت، امروز با پنج فرزند خود آرزوی صلح و آرامش برای نسلهای آینده دارد.
کد خبر: ۵۸۰۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴
ولیالله بهداد با یادآوری خاطراتی از حضورش در دفاع مقدس و مجروحیتهای شدیدش در نخستین درگیریها با ارتش عراق، گفت: «آرزوی من این است که کشورمان هیچگاه گرفتار جنگ نشود و صلح جهانی برقرار شود.» وی همچنین از عملیاتهای مهمی که در آنها شرکت داشته، از جمله عملیات ثامنالائمه یاد کرد و تاکید کرد که بزرگترین افتخار زندگیاش این است که کفن او با پرچم ایران پوشانده شود.
کد خبر: ۵۸۰۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۳
مسئول بسیج جامعه زنان سپاه امیرالمؤمنین (ع) استان ایلام
زهرا جمالی اظهار داشت: در طول جنگ تحمیلی همه زنان تفکر بسیجی داشتند و بسیجیوار عمل میکردند. زنان در زمان جنگ علاوه بر حمایت عاطفی و روانی در دفاع رزمی هم وارد شدند بانوان ما جانانه ایستادند و نقش پشتیبانی داشتند، خانواده را حمایت و فرزندان را تربیت کردند و اجازه ندادند مردانشان میدان رزم را ترک کنند.
کد خبر: ۵۸۰۵۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۳
گفتگو با آزاده و جانباز «اسحق جعفری»
آزاده و جانباز سرافراز «اسحق جعفری» در گفتوگویی بیان کرد: ما به سمت خطوط دوم و سوم در حال حرکت بودیم که یکی از نیروهای خط دوم رسید و گفت بعثیها از منطقه مهران حمله کرده و خط دوم را گرفتهاند. ما محاصره شده بودیم و تا شب با هر چیزی که داشتیم مقاومت کردیم.
کد خبر: ۵۸۰۴۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰
پدر شهید «حسین دستخوشجوان»
«حسن دستخوشجوان» در گفتوگو با نوید شاهد بیان میکند: «هنگام شهادت پسرم، موقع نماز بوده است. حسین و دوستانش در کمپ نماز میخواندند که با بمباران میسوزند. من یک فرزند رشید ۱۹ ساله فرستادم و تنها یک تکه پایش را برایم آوردند. شهادتش برای من و خانواده یک افتخار است.»
کد خبر: ۵۸۰۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۹