نبرد پایانی/ قسمت شانزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: شهادت ناباورانه و مظلومانه برادر باکری و همراهان پاکبازش ، تمام خط را به ماتم سرایی پر غصه و سوزناک مبدل کرده و صدای گریه و زاری و آه و واویلای رزمندگان و یاران و همراهان آقا مهدی از گوشه گوشه سیل بند به آسمان بلند شد. آنقدر هم طول نکشید که فرمان عقب نشینی از سوی قرارگاه فرماندهی صادر و توسط یکی از فرماندهان لشگر ابلاغ و بنا به دستور برای حساس نشدن عراقی ها رزمندگان چندنفر چندنفر با فاصله زمانی چند دقیقهای از داخل سیل بند خارج و شتابان و با احتیاط به سمت قسمت کیسهای و پل شناور حرکت کردند.
کد خبر: ۵۷۳۲۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴
نبرد پایانی/ قسمت پانزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: اشک ریزان و سراسیمه خود را به انتهای سیل بند رسانیده و دیدم که جسم نحیف و نیمه جان فرمانده محبوب لشگر در دست یاران گریان و حسین گویانش در حال انتقال به سمت قایق است. تیر مستقیم عراقیها درست به پیشانی بلندش اصابت و باعث آسیب جدی به سر و جمجمه اش شده بود. شدت جراحت بحدی بود که کاملاً از هوش رفته و سر و صورت زیبا و خاک گرفته اش غرق در سرخی خون بود.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳
نبرد پایانی/ قسمت چهاردهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: راستش نمی دانم در چه حال و هوا و چه عالمی بود ! اما هر کجا که بود ، آنچنان مشغول عشق و عشقبازی بود که دیگر هیچ توجه ای به انفجارات متعدد و باران گلوله ها و ترکش ها نمی کرد و بی پروا و دلیرانه به بالا و پایین سیل بند می دوید و ضمن تشویق رزمندگان ، عرق ریزان و نفس زنان به سمت قشون دشمن گلوله و موشک شلیک می کرد .
کد خبر: ۵۷۳۲۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲
نبرد پایانی/ قسمت سیزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: با ناکامی و شکست حمله کماندوهای عراقی و فرار مذبوحانه آنان از داخل نخلستان ، فوری سر و کله چند هلیکوپتر عراقی در بالای سرمان پیدا شده و بدلیل عدم وجود پدافند هوایی ، راحت و آسوده به سیل بند نزدیک و با مسلسل و توپ و راکت شروع به زدن سنگرها کردند. دقایق بسیار هولناک و دلهره آوری بود و هرچه هم زمان میگذشت، بر حجم آتشباری و فشار و حملات نیروهای عراقی افزوده می شد و در مقابل اما مدام از نفرات ما کاسته و مهمات مان هم لحظه به لحظه کمتر و کمتر میشد.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱
نبرد پایانی/ قسمت دوازدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: آغاز گلوله باران سیل بند و پیدا شدن سر و کله هلیکوپترها ، خبر از آغاز تک دشمن داده و همه در داخل سنگرها پناه گرفته و چشم انتظار نزدیک شدن قشون عراقی ها شدیم. دوباره بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت و مسلسل بر روی سیل بند و اطراف آن باریدن گرفته و همه جا را دود و آتش و خاکستر فرا گرفت. ناگهان سیل بند از پشت سر هم مورد حمله هلیکوپترهای عراقی قرار گرفت.
کد خبر: ۵۷۳۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۰
نبرد پایانی/ قسمت یازدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: فرمان آقا مهدی استراتژی بسیار عجیب و عملی بس خطرناک و در ظاهر غیر عقلانی و دیوانگی محض بود. اما با این وجود همه به خوبی میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ و فوری فرمان سردار را به جان خریده و بدون توجه به باران گلوله و ترکش ها، الله اکبر گویان بالای تاج سیل بند پریده و فریاد زنان شروع به تیراندازی کردیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۹
نبرد پایانی/ قسمت دهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند سردار در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !
کد خبر: ۵۷۳۲۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۸
نبرد پایانی/ قسمت نهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود. یاران آقا مهدی او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند!
کد خبر: ۵۷۳۲۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
نبرد پایانی/ قسمت هشتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: کار بسیار بالا گرفت و کم کم داشتم به سمت داخل قایق و درگیری فیزیکی می رفتم که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستش را روی شانه ام گذاشت و با لهجه غلیظ ترکی گفت: (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا اینقدر ناراحتی!؟ خیال کردم از دوستان و همشهریهای سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و معصوم سردار مهدی باکری فرمانده دلاور و محبوب لشگر ۳۱ عاشورا ایستادهام.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۶
نبرد پایانی/ قسمت هفتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: اوضاعی بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
نبرد پایانی/ قسمت ششم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
نبرد پایانی/ قسمت پنجم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجان ی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون به قدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳
برکت روزمان را به یاد شهید « یونسعلی بهرامی » رقم بزنیم. شهید بزرگوار دوم اردیبهشت ۱۳۴۸، در روستای زرین آباد از توابع شهرستان ایجرود به دنیا آمد.
کد خبر: ۵۷۳۱۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
برکت روزمان را به یاد شهید «احد حیدری» رقم بزنیم. شهید بزرگوار دوم خرداد ۱۳۴۷، در روستای گمش آباد از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد.
کد خبر: ۵۷۳۱۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۶
برکت روزمان را به یاد شهید «حسین غفاری » رقم بزنیم. شهید بزرگوار نهم شهریور ۱۳۳۹، در شهرستان ابهر به دنیا آمد.
کد خبر: ۵۷۳۱۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
برکت روزمان را به یاد شهید «ناصر پیش بین» رقم بزنیم. شهید بزرگوار هشتم شهریور ۱۳۴۶، در روستای هیدج از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد.
کد خبر: ۵۷۳۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
برکت روزمان را به یاد شهید «رحمانعلی بهرامی» رقم بزنیم. شهید بزرگوار شهید سوم فروردین ١٣۴٣ ، در روستای ایوانک از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد.
کد خبر: ۵۷۳۱۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳
برکت روزمان را به یاد شهید «سید حسین عربی زنجان ی» رقم بزنیم. شهید بزرگوار چهارم شهریور ۱۳۴۶، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش سیداصغر، کارمند بنیاد مستضعغان بود و مادرش نیمتاج نام داشت.
کد خبر: ۵۷۳۱۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان گفت: قطعه موسیقی «نشان بینشان» به یاد شهدای والامقام غریب اسارت کشور بویژه ۱۱ شهید غریب در زنجان تولید میشود.
کد خبر: ۵۷۳۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۱
پوستر شهید «اسماعیل هنیه» با هدف گرامیداشت یاد و خاطر شهدای مقاومت منتشر می شود.
کد خبر: ۵۷۳۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۱