«من شهید را خیلی امتحان کردم تا ببینم برای چه می‌خواهد به سوریه برود. آیا برای زدن تیر و انفجارات و تجربه یک صحنه اکشن می‌رود یا خیر؟ یه روز که با هم تنها بودیم به او گفتم:«این جنگ، اصلاً جنگ ایران نیست چه فکری با خودت کرده‌ای؟!» گفت:«درست است که جنگ ایران نیست؛ اما جنگ جهان اسلام است...» ادامه خاطره این شهید والامقام را از زبان پسر عمویش در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید مدافع حرم محمود مراد اسکندری در سوم فروردین 1366 در اهواز یدده به جهان گشود. فوق دیپلم مکانیک خودرو داشت. وقتی حرکت داوطلبانه اعزام به سوریه در سال 1392 آغاز شد محمود هم سعی کرد به این جمع بپیوندد و با رفتن دوستانش و شهید شدن برخی از آنها شوق او هم برای رفتن بیشتر شد و سرانجام در ۱۳ مهرماه سال 1394 با تلاش فراوان و به سختی‌های فراوان توانست مجوز اعزام بگیرد و در 12 بهمن ماه سال 1394، منطقه باش کوی سوریه و در عملیات آزادسازی شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا به فیض شهادت نائل شد.

متن خاطره: 

پسر عموی شهید اسکندری از خاطرات خود با شهید محمود مراد اسکندری اینگونه گفت:« بعد از اینکه خدمت سربازی محمود تمام شد؛ برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد. شهید، بار اول در مهر ماه به سوریه رفت. من شهید را خیلی امتحان کردم تا ببینم برای چه می‌خواهد به سوریه برود. آیا برای زدن تیر و انفجارات و تجربه یک صحنه اکشن می‌رود یا خیر؟»

یه روز که با هم تنها بودیم به او گفتم:«این جنگ، اصلاً جنگ ایران نیست چه فکری با خودت کرده‌ای؟!»

گفت:«درست است که جنگ ایران نیست؛ اما جنگ جهان اسلام است.»

از جوابش خوشم آمد ادامه دادم:«اگر شما رفتی سوریه و برایت مشکلی به وجود آمد چه کار انجام می‌دهی؟ مثلاً اگر دوستت شهید شود چه کار می‌کنید؟ دلسرد می‌شوی و دست می‌کشی؟!»

گفت:«نه، من به خاطر رفیقم نمی‌روم. اگر دوست من شهید شد یا جا زد من جا نمی‌زنم. من به خاطر اسلام و به خاطر اینکه مقام معظم رهبری فرمودند خط اول مقدم ما سوریه و عراق است می‌روم.»

گفتم:«خوب؛ حالا ممکن است در آنجا فرمانده‌هایت دستور اشتباه دادند؛ چه کار می‌کنی؟!»

لبخندی زد و گفت:«او فرمانده و وصل به آقا است. هرچه او بگوید فرمان آقا است.»

من خیلی با شهید صحبت و او را از لحاظ فکری بمباران کردم. اما دیدم او خودش را بسته؛ فکر همه جا را کرده است و هیچ‌گونه خللی در روحیه‌اش ایجاد نشد. در آخر به او گفتم:«من اینها را به شما گفتم برای اینکه قلب خودم مطمئن شود؛ و یا اصلاً یک روزی پیش می‌آید که مثل امروز به من می‌گویند شما از این بنده خدا برای ما صحبت کن. با خود گفتم که اگر کسی از من سوال کرد باید بتوانم درست جواب دهم.»

خیلی با هم صحبت کردیم. خیلی مسائل نظامی را هم به او گفتم. اینکه بعضی از خودی‌ها می‌توانند دشمن باشند و باید در میدان نبرد حواست جمع باشد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده