نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به دارالکتب شهید مطهری واقع در چهارراه زند جنب بسیج مستضعفین رفتم و کتاب‌ها را نگاه کردم و دو کتاب از استاد شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به نام‌های هستی بخش و مبارزه با جهل و مادیت را خریدم و...» متن کامل قسمت ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷

خاطره شهید جانبازی «5»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «دچی در دقایق اول گلی زد و طولی نکشید تیم بنگر حمله‌ای روی دروازه دچی کردند و توپی نزدیک دروازه بود معلوم نشد روی خط وسط دروازه بود یا این طرف یا آن طرف معلوم نبود و...» متن کامل قسمت پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۶

خاطره شهید جانبازی «4»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز در دور مسابقات جام شهدا ما هم مسابقه‌ای داشتیم با روستای بنگر. صبح بعد از مقداری تمرین به اتفاق اعضای تیم به طرف محل برگزاری مسابقات فوتبال که روستای ماصرم علیا بود رفتیم و...» متن کامل قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۵

خاطره شهید جانبازی «3»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: « امروز در دور مسابقات جام شهدا ما هم مسابقه‌ای داشتیم با روستای بنگر. صبح بعد از مقداری تمرین به اتفاق اعضای تیم به طرف محل برگزاری مسابقات فوتبال که روستای ماصرم علیا بود رفتیم و...» متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۴

خاطره دوم فروردین شهید جانبازی
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: « بعدازظهر با اتومبیل لندور همراه با برادر زمان الله و محمدعلی به زیارت امامزاده ای که آن را بابا هفت تنان می‌نامند رفته و مقداری راجع به مسائل روز بحث کردیم. بعد از مراجعت از بابا هفت تنان به بازی والیبال رفته و مقداری بازی کردیم و...» متن کامل قسمت دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۲

بسیاری از شهدا و رزمندگان در لحظه تحویل سال نو و عید نوروز به اتفاق همرزمان و دوستان خود در جبهه حضور داشتند و خاطرات شیرین خودشان را ثبت نموده‌اند، به همین مناسبت خاطره شهید «غلام آرمون» از لحظه تحویل سال نو و عید نوروز 1367 که با دست خط خود به یادگار مانده است برای علاقه‌مندان منتشر می‌گردد.
کد خبر: ۵۶۵۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۹

قسمت سوم خاطرات شهید «مهدی هروی»
خواهر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «مهدی گفت: بچه‌ها گیر افتاده بودند. وقتی رسیدیم آنجا یکی گفت: دیشب یکی از بچه‌ها خواب دیده، آقایی بهش می‌گه به افراد بگو ناراحت نباشن. فردا صبح سرباز‌های من به کمک شما می‌آن! شما اومدین. ما سرباز‌های آقا هستیم.»
کد خبر: ۵۶۵۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

کتاب «از مهراب تا مجنون» به قلم سمیرا سادات امامی، زندگی و خاطرات سردار شهید منصور جلالی است.
کد خبر: ۵۶۵۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

اردوی یکروزه یاد عزیزان ویژه خانواده های معظم شهدا و جانبازان گرانقدر به مقصد قلاویزان مهران 27 اسفندماه 1402 و در آستانه سال نو برگزار شد.
کد خبر: ۵۶۵۵۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

هم‌رزم شهید «علیرضا همتیان‌فر» نقل می‌کند: «لباس سپاه را به خانمش دادم. نوزاد چند ماهه‌ علیرضا توی بغلش بود. گفتم: قبل از عملیات اینا رو داد تا به دست شما برسونم؛ گفت: می‌خوام اگه شهید شدم، دخترم ازم یادگاری داشته باشه.»
کد خبر: ۵۶۵۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

«ساعت حدود ۵/۱ یا ۲ نیمه شب بود که خواب عجیبی به سراغم آمد و برای اینکه خوابم نگیرد اسلحه‌ام را بغل گرفته و روی چمن‌های یخ زده شهرداری دراز کشیدم تا سرما مانع خوابم بشود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

در قسمتی از کتاب «خاکریز» که گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، می‌خوانید: «هوا بسیار گرم بود. از ساعت ۴ صبح تا ساعت ۱۶ بعدازظهر من به اتفاق ۳ نفر از سربازان به سمت دشمن تیراندازی کردیم. یک نفر از بچه‌ها ترکش به صورتش خورد. همه ما از شدت تشنگی خون بالا آوردیم ...»
کد خبر: ۵۶۵۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

«پیش از عملیات که باید منطقه جنگی از مین پاک‌سازی می‌شد. رمضان جزو نیرو‌های پاک‌سازی بود و با رفتن به روی مین به شهادت رسید. خاطره تشییع جنازه این شهید هیچ‌گاه از خاطر ما نمی‌رود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۵۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

«اهل کار و تلاش بود. بنده که مدتی در واحد اطلاعات خدمتش بودم هیچ‌وقت او را در حال استراحت ندیدم. حتی برخی اوقات که همه رزمنده‌ها خسته می‌شدند او خسته نمی‌شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۵۵۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

مادر شهید «داود ملکی‌محمدپور» نقل می‌کند: «بهم گفت: مامان! چرا سراغ ساکم نمی‌ری؟ گفتم: ساک؟ کدوم ساکت رو می‌گی؟ گفت: همونی که بالای حمومه. از خواب که بلند شدم سراغ ساکش رفتم. همان‌جایی که گفته بود، پیدایش کردم. لباس‌هایش توی آن بود، همه خونی بودند و پاره.»
کد خبر: ۵۶۵۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

«آن‌قدر مخلص و آرام بود که دوستانش در آن زمان او را شهید زنده خطاب می‌کردند و از آن‌جایی که مو‌هایی روشن داشت به او شهید بروجردی می‌گفتند! ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

قسمت دوم خاطرات شهید «مهدی هروی»
مادر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «آرزو داشت بچه‌ای داشته باشد. با خودم گفتم: پاگیر بچه‌اش می‌شه دیگه نمی‌ره! اما مهدی دل پیش ما نداشت. پدرش بهم گفت: وقتی مهدی می‌گه: خدایا! مرگ من رو شهادت قرار بده، می‌ره! نمی‌دانم چرا حرف پدرش شد.»
کد خبر: ۵۶۵۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

شهید محمدعلی شیردل خطاب به مادرش گفته است: شما مي گويي من شهيد شده ام در صورتي كه ببين من زنده هستم و امام زمان را ببين در كنار من است، اينجا امام زمان نگهدار من است. من هميشه زنده هستم برايم گريه نكن، سيدالشهدا نگهدار من است و الان من در جوار آنها راحتم.
کد خبر: ۵۶۵۵۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

خاطره شهید محمدحسين جانبازی «1»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز روز اول فروردین است و من در مورجان هستم که به اتفاق برادر زمان الله بختیاری برای دیدار از خانواده شهید بهرام‌پور آمده‌ایم. آمد و رفت مردم خیلی زیاد بود و مردم گروه به گروه به دیدار خانواده‌ی شهید عزیز علی بهرام‌پور می‌آمدند...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۱

«بسیار پرکار و خستگی‌ناپذیر و درعین‌حال مسئولیت‌پذیر بود؛ طوری که اگر تکلیف بر عهده ایشان قرار می‌گرفت، به‌نحو احسن انجام می‌داد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶